مروری بر فیلم مخمل آبی Blue Velvet یکی از بهترین فیلمهای دیوید لینچ
«مخمل آبی» Blue Velvet فيلمی در ژانر معمايی جنايی، به نويسندگی و کارگردانی ديويد لينچ است که تاریخ سینما را در سال ۱۹۸۶ به یکی از شاهکارهایش مفتخر کرده است. حالا بعد از سی و سه سال فرصتی است دوباره برای بازبينی «مخمل آبی» که بهعنوان يکي از فیلمهای کالت سينمای آمريکا به شمار میآید. پس از فاجعه فروش «ديون» Dune (فيلم پيشين لينچ) اوضاع برای لينچ کمی بغرنج شد.
همچنین بخوانید:
بیستمین سالگرد فیلم «بزرگراه گمشده»: ۵ فیلمی که بر این فیلم نوآر دیوید لینچ، تأثیرگذار بودهاند
کمپانی دولارنتيس برای احيای بخشي از پولی که صرف پروژه «ديون» Dune شده بود اين فرصت را در اختيار لينچ میگذارد تا فيلمی شخصیتر با حق تدوين نهايی اثر اما با بودجه کمتر بسازد. (البته اين نکته حائز اهميت است که کمپانی دولارنتيس يکي از ریسکپذیرترین کمپانیهای آمريکاست و زماني که تمامی کمپانیهای بزرگ از گذاشتن سرمايه بر روی مجموعه کارهای لينچ سرباز میزدند همواره اين کمپانی يار و ياور لينچ بوده است). به این گونه يکی از شخصیترین و مهمترین فیلمهای کارنامه کاری لينچ خلق شد.
شايد اگر تنها تجربه شما از سینمای لينچ دو فيلم «بزرگراه گمشده» Lost Highway يا «جاده مالهلند» Mulholland Drive باشد بايد گفت اين فيلم (که پیشازاین دو فيلم ساختهشده است) آنچنان پيچيده يا سورئال نيست.
فيلم که سویههای از ژانر نوآر را پیمیگيرد در گرداب رؤیا و حقيقت معلق نيست؛ اينجا همهچیز با تکیهبر رفتارها مازوخيستي و ساديسمی افراد فيلم درواقعیت اتفاق میافتد. (که ريشه در نظریههای روانشناسی فرويد دارد).
داستان فیلم در شهر لامبرتن آمریکا رخ میدهد، جایی که جفری بومن به خاطر بیماری پدر برای مدتی کمک در کار پدر از کالج برگشته و پیش پدر و مادر خود زندگی میکند. جفری درراه بازگشت از بیمارستان بر روی چمن، گوشبریده شده انسانی را پیدا میکند مملو از مورچههایی که از سر و کول گوش بالا میروند.
به غیر جنبه نمادین گوش که نمادی از طبیعت فاسد حاکم بر جامعه است، درصورتیکه دورنمای جامعه بهمانند چمن، ظاهری فریبنده دارد؛ یادآور یکی از مهمترین صحنههای تاریخ سینما، فیلم سگ آندلسی بونوئل، فیلمساز و یکی از پایهگذاران سینمای سورئال است؛ و بهنوعی ادای دینی است نسبت به بونوئل.
بااینوجود،گوشبریده شده بر مبنای مک گافین شکلگرفته است. (مک گافین که با سینمای هیچکاک باب شد،شیء یا موضوعی راز آمیز و مبهم است که قرار است قصه حول محور آن شکل بگیرد ،اما درواقع نخود سیاه است و ماجرا چیز دیگری است).
پس از رساندن گوش به دست بازرس ویلیام، جفری با دختر بازرس یعنی سندی آشنا میشود، کسی که جفری را با پرونده خوانندهی کلوپ شبانه، دروتی والنس آشنا میکند و این آغاز ماجراهای ادیسه واریست که جفری بعد از آشنایی با دروتی با آن مواجه میشود.
درواقع جفری بعد از تحریک شدن کنجکاویش در داخل کمد خانه دروتی برای چشمچرانی پنهان میشود. (یکی از مردانهترین موتیف های تکرارشونده که از پنجره عقبی هیچکاک تا فیلم کوتاهی درباره عشق کیشلوفسکی که موردتوجه کارگردانان سینما بوده است) خواه به خاطرکاوش در جامعهای بیگانه یا صرف لذت تماشای برهنگی زن، اینزمانی است که شاهد رفتارهای سادیستی فرانک بوت با دروتی میشود.
فرانک یک دیوانه لجامگسیخته که برای ارضا امیال جنسی خود، شوهر و فرزند دروتی را به اسارت گرفته و هنوز در دنیای کودکانه و خواهان حمایت زندگی میکند که در عین رئیسی مقتدر، کودکی جیغ جیغو است. یورشهای فرانک به دروتی از موضع قدرت است و او را هم بهعنوان مادر وهم فاحشه میخواهد و تمامی خشونتهای جنسی او به رابطه منجر نمیشود و کتک زدن، بهعنوان ارزش بهحساب میآید.
«مخمل آبی»، یکی از مهمترین عنصرهای سازنده فیلم است، پارچه مطلاتم آبیرنگ. آهنگ رسمی فیلم که بهرغم ملودی آرامش، قصهای فتیشیست در پشت پرده خود دارد (آهنگی که او هر شب به درخواست فرانک بالباسی به رنگ مخمل آبی اجرا میکرد) پارچه مخملی که فرانک گاز میزند و دردهان افراد میچپاند، نمادی از شهوت و گناه در مقابل رنگ قرمز که در پرده آپارتمان دروتیست قرار میگیرد.
پس از پخش اولیه، «مخمل آبی» با استقبال گسترده منتقدین روبرو شد (البته اگر ایبرت را از این لیست جدا کنیم)، برای مثال درصحنهای که دروتی اولین بار ظاهر میشود به گفته خود لینج تأثیر گرفته یکی از خاطرات کودکیاش است زمانی که به همراه برادرش شاهد چنین صحنهای بوده و آنچنان تحت تأثیر قرار گرفته که شروع به گریه کرده است.
بااینحال ایبرت بهشدت به این صحنه میتازد و تأکید میکند:
اگر هم فیلمی قرار است چنین وضوحی از عریانی را به نمایش بگذارد باید ارزشش را داشته باشد و شاهد مثال را فیلم آخرین تانگو در پاریس میداند که ارزشش را داشته.
«مخمل آبی» دومین نامزدی لینج در بخش جوایز اسکار را درپی داشت و تعدادی جایزههایی معتبر برای بازیگرها و خود لینچ.
از دیگر نکات مهم «مخمل آبی» بازیگران آن است. ایزابلا روسلینی، دختر بازیگر اینگرید برگمان و کارگردان روبرتو روسلینی؛ که طریقه آشنایی این دو به خودی خود دیوانهواراست و البته حاصلش حتی دیوانهوارتر. ایزابلا روسلینی.
او بعدازبازی در «مخمل آبی» شهرتش دوچندان شد. دیگر بازیگر فیلم دنیس هاپر (کارگردان فیلم ایزی رایدر مهمترین فیلم جادهای) که بعد از چندی دوری از شهرت دوباره دوران مهمی از بازیگریاش را با «مخمل آبی» آغاز کرد (که پیش از شروع فیلم تلفنی با لینچ تماس میگیرد و تأکید میکند که من فرانک بوت هستم). به همچنین این فیلم مسیر همواری برای دو بازیگر جوان آن، کایل مکلاکلن و لورا درن را در سینمای هالیوود باز کرد.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
نوشته مروری بر فیلم مخمل آبی Blue Velvet یکی از بهترین فیلمهای دیوید لینچ اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.