رنجها و شادیهای پالین کیل
امسال صدمین سال تولد نویسنده و فیلمنامهنویس بزرگ پالین کیل است (او یک هفته پیش از واقعهی یازده سپتامبر در سال ۲۰۰۱ درگذشت). با وجودیکه بیش از هفت سال از آن موقع میگذرد، میراث او در سایهی جنبش #MeeToo و نبردی که در راستای دستیابی و حفظ آزادی بیان در جریان است، معنای بیشتری پیدا میکند.
پالین کیل در ۱۹ ژوئن سال ۱۹۱۹ در پتالوما کالیفرنیا به دنیا آمد و در سوم سپتامبر ۲۰۰۱ در گریت برینگتن، ماساچوست از دنیا رفت. او یک منتقد ممتاز سینمای آمریکا در نیمهی دوم قرن بیستم بود.
کیل در سال ۱۹۴۰ از دانشگاه کالیفرنیا در برکلی فارغالتحصیل شد. او برای چند سال سرگرم کارهای کماهمیت و کوچک بود تا گذران زندگی کند. او از بچگی طرفدار پر و پا قرص سینما بود، و در سال ۱۹۵۳ اولین نقد خود از فیلم را در مجلهی سیتی لایتز در سان فرانسیسکو منتشر کرد. پس از آن مقالههای دیگری در پارتیزان ریویو، موویگوئر، و سایر ژورنالها چاپ کرد، و آثارش کم کم پای ثابت فیلم کوارترلی شدند. از سال ۱۹۵۵ برای سالهای متمادی نقدهای او از فیلمها از کانالهای رادیویی شبکهی پسیفیک پخش میشد، و در همان زمان مدیریت دو سینمای فیلمهای هنری را در برکلی بر عهده داشت.
شهرت کیل در میان هواداران فیلم و ساید منتقدین به عنوان منتقدی صادق، پویا، و اثرگذار در نهایت منجر شد در سال ۱۹۵۶ کتابی به نام «در سینما از خود بیخود شدم» که مجموعهای از مقالات او بود چاپ و منتشر شود. این کتاب پرفروشترین کتاب سال شد و مورد توجه مجلههای بزرگ و برجستهای همچون لایف، هالیدی، مادمازل، و مککال قرار گرفت. در سال ۱۹۶۶ او برای ماهها منتقد فیلم ثابت مککال بود، و سپس در ۱۹۶۷ برای مجلهی نیو ریپابلیک مینوشت، و در سال ۱۹۶۸ به نیویورکر پیوست. او تا بازنشستگی خود در ۱۹۹۱ در آنجا فیلمها را نقد میکرد.
کیل یک منتقد شوخطبع و ریزبین بود که فیلمها را هم از دیدگاه مخاطبان و هم از دیدگاه فرهنگ جاری عمومی بررسی میکرد. نقدهای او هم پرمغز و ظریف و هم جانبدارانه بودند و به سبک عامیانه و محاورهای نوشته میشدند. مجموعههای دیگری از نقدهای او به نامهای «بوس بوس بنگ بنگ» (در سال ۱۹۶۸)، «حرکت مستمر» (۱۹۷۰)، «عمیقتر در سینما» (۱۹۷۳)، «وقتی چراغها خاموش میشوند» (۱۹۸۰)، «۵۰۰۱ شب در سینما» (۱۹۸۲)، «قمار بر سر همهچیز» (در سال ۱۹۸۴)، «لبهی پیشرو» (در سال ۱۹۸۵)، «گرفتار در قلاب» (۱۹۸۹)، «عشق فیلم» (۱۹۹۱)، و «برای روز مبادا» (در سال ۱۹۹۴) منتشر شدهاند.
کیل پیش از همه، زن تضادها و تعارضها بود. او دختر یک کشاورز یهودی بود که توانست خود را به اوج زمرهی روشنفکران نیویورک برساند. او نمیتوانست مردم تحصیلنکرده را تحمل کند، و در عین حال عاشق زندگی آمریکایی بود و به سمت فیلمها و نمایشها و رمانهایی گرایش پیدا میکرد که به زندگی شلختهی آنها میپرداختند. او همچنین در نوشتههایش موضعگیری منفی نسبت به نخبهگرایی دارد.
او به تعبیر فرانک ریچ یک “منتقد جسور با تمام دگمها (از جمله مذهب، فمینیسم، و لیبرالیسم)” بود و ترسی از شکستن کلیشهها نداشت — او در دههی ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ یک مادر شاغل بود بدون آنکه ازدواج کرده باشد. با این وجود او بعدها در نوشتهی مشهوری به اینکه به انجمن نخبگان ادبیات ساحل شرقی پیوست اشاره میکند، انجمنی که همیشه در حال مقابله با آن بود. او از غافلگیری خود در زمان پیروزی مجدد نیکسون در ۱۹۷۲ یاد میکند و مینویسد:
“من در دنیای به خصوصی زندگی میکنم. تنها یک نفر را میشناسم که به نیکسون رای داده است. نمیدانم کجاست. خارج از حدود ادراک من است. اما گاهی اوقات وقتی در سالن سینما نشستهام میتوانم حسش کنم.”
زندگی کیل گویی بر اساس یک فیلمنامه رقم خورد— فیلمنامهی فیلمی دربارهی یک منتقد مستقل بیباک که سبک و سیاق نقد نوشتن منتقدان هنری و فرهنگی را تغییر داد.
عشق زندگی او، بنا به زندگینامهای که برایان کلو در سال ۲۰۱۱ نوشته است، یک شاعر دوجنسگرا به نام رابرت هوران بود، کسی که کیل بلافاصله پیش از جنگ جهانی پس از برکلی با او به نیویورک رفت. هوران او را به خاطر زوج نویسندهی مشهور، ساموئل باربر و جیانکارلو منوتی ترک کرد، اما این موضوع سایهی چندانی بر دوستی کیل با باربر نینداخت، چرا که او در انتشارات شغلهای بدون آیندهای داشت که بتواند خرج خود را دربیاورد و حرفهی نویسندگیاش را شروع کند.
پس از بازگشت به محل تولدش در سان فرانسیسکو، کیل باردار شد و تنها دختر خود، جینا، را به دنیا آورد. پدر دخترش فیلمساز و نمایشنامه نویس تجربی جیمز بروتون بود. کیل دخترش را در دورهای مردسالار بزرگ کرد، در حالیکه نویسندهای بینام بود، ویولن تدریس میکرد، شستشو و دوخت و دوز انجام میداد، و حتی تست آرایش برای اسکیتباز و ستارهی سینما سونیا هنی انجام میداد (رنگ پوست آنها دقیقا مثل هم بود)، و در عین حال در یک کتابفروشی کار میکرد و در ایستگاه رادیویی پسیفیکا که معروفترین ایستگاه رادیویی سان فرانسیسکو بود، فیلمها و کتابها را نقد میکرد.
بسیار پیش از آنکه آثاری از اصلاحات سیاسی و جنبش #MeToo در جامعه دیده شود، او با قلمی تیز و برنده و با ذهنی باز و آزاد دربارهی آنها مینوشت. او هرگز زیر بار حماقت نمیرفت (نقد او از «مریلین مونرو: یک زندگینامه» از نورمن میلر در سال ۱۹۷۳ یک ضیافت تمامعیار است؛ او به این بازیگر رحم نمیکند و ادبیاتی در مورد او به کار میبرد که امروزه میتواند او را از چشم مخاطبان بیاندازد، اما او هجمهی اصلی را برای میلر نگه میدارد).
در مشهورترین مقالهاش در سال ۱۹۶۹ به نام «آشغال، هنر و سینما» او میگوید که سینما و سایر فرمهای فرهنگی “سطح پایین” (مخصوصا تلویزیون) میتوانند، و باید، بدون عذاب وجدان استفاده شوند و مخاطب از آنها لذت ببرد، به شرطی که تعادل میان غذاهای مضر و غذاهای سالم برای روح رعایت شود — و اینکه معمولا آنچه که عموم مردم جزو دستهی دوم میپندارند، در واقعیت جزو دستهی اول است. کیل در دوران اوج فرمانروایی خود در دههی ۶۰ و ۷۰ به فیلمبازان سرسخت اجازه داد تا یک هفته از آثار فلینی لذت ببرند و هفتهی بعدش از یک کمدی عامهپسند. او به مخاطبان “اجازه دارد” تا «مسترپیس» و «اجراهای عالی» را در یکشنبهها تماشا کنند و پس از آن «لف-این» یا «شوی گانگ» را در دوشنبهها ببینند.
کیل به خود عمل رفتن به سینما یا نمایش زنده، رنگ و بوی احساسی بخشید. دوران بلوغ او در دههی ۱۹۳۰ پیش از جنگ بود و به تماشای بت دیویس، باربارا استنویک، لوسیل بال، کترین هپبورن، و کارلو لمبارد گذشت که دیالوگهای هوشمندانه و جالبی میگفتند. او عاشق دخترهای سرسخت، روایت داستانی نوآر، و حس کری گرنت/مونتگومری کلیفت به سینما بود که در آن زنها قوی و مردها زیبا هستند.
او مشتاق بود تا به ارزش خشونت در روایت داستان بپردازد، حتی اگر این خشونت بر علیه یک زن بود. او در مقالهی پرآوازهی خود دربارهی «بانی و کلاید» استفادهی این فیلم از خشونت را به عنوان یک جایگزین تصویری برای «لذت زندگی» تحسین میکند (به روایتی، این موضوع حضور او در نیویورکر را از سال ۱۹۶۷ تا ۱۹۹۱ تثبیت کرد)، و بعدها اکران «آخرین تانگو در پاریس» را با اولین نمایش «پرستش بهار» مقایسه کرد.
تعجبآور نیست که زندگی حرفهای کیل پر از لحظات جنجالبرانگیز باشد. برای سالها به او اتهام زده میشد که بدون اجازه از بدنهی یک پژوهش متعلق به هاوارد سوبر، پروفسور دانشگاه یوسیالای استفاده کرده است تا «کتاب شهروند کین» خود که کتاب پرفروش سال ۱۹۷۱ بود، را بنویسد. این جنجال به واسطهی یک زندگینامه از کیل در سال ۲۰۱۱ توسط برایان کلو و مصاحبههایی با سوبر، که هیئت علمی دپارتمان تاتر سینما و تلویزیون دانشگاه یوسیالای شده بود، به پا شد.
با وجود تمام نکات منفی پالین کیل (یکی از نویسندگان نیویورکر او را قلدری خطاب کرده است که استعداد و اثرگذاری خود را معطوف به گروهی خودشیرین و فرصتطلب معروف به پالتس در دههی ۶۰ کرده بود)، آنچه که از او منتقدی بااهمیت میسازد نکات مثبت بسیار زیادی است که در مورد او وجود دارد. درست پیش از ترک کردن سان فرانسیسکو به مقصد نیویورک و شروع کار بر روی اولین کتابش، این نظرات پرشور را در مورد سیاست و هنر در یکی از آخرین برنامههای رادیویی ارائه داد:
“آیا واقعا میخواهید تا ابد نظراتی که تا به حال داشتهاید را تایید کنند؟ آیا هرگز نمیخواهید که نقطه نظرات دیگر را بشنوید، تا بتوانید نظریات خود را بیازمایید و ارتقا دهید؟”
آن کلمات که برای بیش از ۵۰ سال پیش است، اهمیت بسیار زیادی در وضعیت امروز ما، فضاهای امن، فرهنگ منزوی کردن مخالفان، هشدارهای نظرات متقابل، و بحث و جدل بر سر آزادی بیان، دارد. کیل کمک کرد تا نقد هنرها و رسانههای محبوب بازتعریف شود، او بر نگاه به سینما و تلویزیون آمریکا به عنوان یک نیروی فرهنگی — و سیاسی — تاکید داشت.
وقتی کیل وارد نیویورکر شد، بسیاری از منتقدان ثابت و قدیمی ترجیح میدادند که سینما را مانند قبل ببینند و نقد کنند — یک جملهی بامزه اینجا، یک پاراگراف طنز یا اشارهی ملیح آنجا. فیلم های استودیویی آمریکایی (چه برسد به سریالهای تلویزیونی)، زیر پوستهی “جدی” که داشتند در اصل وسیلهی سرگرم نگه داشتن مردم بودند — و غالبا از واقعیتهای سیاسی و اجتماعی فرار میکردند به جای آنکه آنها را منعکس کنند.
کیل ابراز مخالفت کرد و این جریان را تغییر داد. او پل نامرئی بین دورهی سانسور هیز/شرلوک و فرهنگ مقابلهای بود — تقابلی میان دوروتی پارکر و کارمن مکری، با چاشنی ژوان دیدیون.
پس از بازتعریف نقد فیلم و هنر، دههی ۸۰ دوران ناکامی برای کیل بود. این دهه برای او با کنار گذاشته شدن توسط همکار و شریک معنوی رناتا آدلر شروع شد. کارگردانهای مورد علاقهی او، مانند رابرت آلتمن و هال اشبی، همگی توسط استودیوها و بزرگان شبکههای تلویزیونی به فراموشی سپرده شده بودند. و استودیوهای هالیوودی به ترکیبهایی دست پیدا کردند که در مقابل منتقدین ضد ضربه بودند — مانند مجموعههای پر از اکشن و جلوههای ویژه چون «تاپ گان»، «سحرگاه سرخ»، «یگان ویژه»، «سلاح کشنده»، «جانسخت»، و «اکتبر سرخ».
کیل مانند یک ببر جنگید تا محدودیتهای جامعه را در منتشر کردن «نگهبانان دروازه» در هم بشکند، اما به سختی توانست دنیایی را بسازد که در آن قدرت و اختیار آن نگهبانان دروازه از هم نپاشد — حتی اگر به طور ناخواسته به این موضوع کمک کرده باشد. او در اواخر عمرش در مورد اثری که از خود و در زمان نوشتن «آشغال، هنر و سینما» به جا گذاشته است، گفت هرگز فکر نمیکرد آشغال تمام هنر را تسخیر کند و مردم زحمت تمایز قائل شدن میان آن دو را به خود ندهند.
با وجودیکه که کیل بعدها به عنوان یک منتقد سرسخت قدیمی شناخته شده بود، معمولا — و حتی در اوج شهرت و اثرگذاری خود — میگفت که قدرت آنرا ندارد تا جلوی ساخته شدن یک فیلم یا نمایش “بد” را بگیرد، یا مانع معروف شدن یک سریال تلویزیونی بد شود، یا از منتشر شدن یک کتاب بد جلوگیری کند. اولین کار منتقد این است که به آثار خوبی که وجود دارند بپردازد و آنها را برجسته کند، آثاری که اگر به آنها پرداخته نشود میان هیاهوی رسانهها گم میشوند.
در دنیای امروز که رسانههای اجتماعی فرمانروایی میکنند، هیچ منتقدی به اندازهی دوران اوج کیل پالین قدرتمند نیست. اما برای همهی ما که تلاش میکنیم در راه او قدیم برداریم، باید همیشه طوری عمل کنیم که گویی چنین است.
این مطلب برگرفته از نوشته تلی دیویدسن در وبسایت امریکن کانسروتیو و کتلین کوییپر در وبسایت بریتانیکا است.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
نوشته رنجها و شادیهای پالین کیل اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.