پیشنهادهایی از سینمای جهان برای عید در قرنطینه – شب های دونفره
کرونا کماکان همهمان را در خانه نگه داشته. چه چیزی در جهان پر رفتو آمد و پر تکاپو مدرن میتوانست اینچنین در خانه قفلمان کند؟ بههرحال تجربه جدیدی است. دیگر بعد از یک ماه وقت غرغر کردن و کسالت بار بودن به سر رسیده، سال هم نو شده و باید فکری اساسی کرد تا از این فرصت در خانه بودن و دور ماندن از هجمه زندگی سریع و پرکشمکش معاصر بهترین استفاده را کرد. باید وقت و فرصت را غنیمت شمرد تا به فعالیتهای شخصی پرداخت و به درون نگاه کرد و مهمتر از همه اینها یاد گرفت که چطور با خودمان وقت بگذرانیم و در محدودیتها بتوانیم وسیله خوش گذراندن خودمان باشیم؟
اگر با هسمر و معشوقهتان در قرنطینهاید، نسبت به خیلیهای دیگر اوضاع بهتر و شیرینتری دارید و میتوانید در خلوت دونفره بیشتر از همیشه عشق و عاشقی کنید و از باهم بودنتان لذت ببرید و قدر هم را بدانید. همچنین بهترین فرصت است برا کشف و شهود یکدیگر و بازسازی عاشقانههایتان. (خصوصا اگر مدت زیادی از همراهیتان با یکدیگر میگذرد.)
شش فیلم عاشقانه ویژه برای شبهای دونفره قرنطینه معرفی کردهایم، فیلمهایی که یادتان میاندازد چقدر خوشبخت هستید که در کنار عزیزتان این روزهای سخت را میگذرانید و تنها نیستید.
همچنین بخوانید:
پیشنهادهایی از سینمای جهان برای عید در قرنطینه – شب های خانواده
دکتر ژیواگو Doctor Zhivago
وقتی تاریخ از رهگذر عشق روایت شود، هم تاریخ ماندگار میشود و هم عاشقانه بدل به خود تاریخ میگردد. «دکتر ژیواگو» ساخته دیوید لین براساس رمانی به همین نام، یکی از بهترینهای دیوید لین و تاریخ سینماست. فیلمی عاشقانه که مقطع حساسی از تاریخ شوروی، انقلاب پرولتاریا و دوران بلشویکها را از مجرای بیتابی ژیواگو و لارا برای یکدیگر، تعریف میکند و حق را نه به چپ، نه به راست که به عشق و انسانیت میدهد. نه نظام فئودالی نه حکومت بولشویکی هیچکدام همسو با منافع انسانی نیستند و همین تناقض است که همواره تاریخ را بهپیش رانده.
شرح تاریخ انقلاب و شکلگیری اتحاد جماهیر شوروی در نگاه پر از اشک و بغض یوری ست، هنگامی که در پشت پنجره خانه ایستاده و میداند این آخرین باری ست که لارا را میبیند و دور شدنش را تا جایی که از نظر محو میشود به تماشا مینشیند. مقاومت و مبارزه و تجلی آرمانهای انقلابی در زن/مادری (که اصلاً خود روسیه ایست که به دست مردان یا عقاید مخالف دارد به تاراج میرود.) که عشق و خوشبختی زندگی نکردهاش را همراه با یوری پشت سرش جا میگذارد تا به ثمره این عشق زندگی ببخشد هرچند که آن چشمان آبی تا نفسهای آخرش، آن زمستان طولانی و موحش و آنچه جا گذاشت را فراموش نخواهد کرد.
کارگردان برای بیان عواطف و عقایدی که در فیلم موج میزند جز به سینما و تکنیکهای مختص خودش متوسل نمیشود. کلام و گفتار را در کمال ایجاز به کار میگیرد و اطلاعات اساسی و حیاتی که قرار است درام را پیش ببرند نه مانند بسیاری از آثار آن سالها با نریشن و یا توضیح کلامی که با تصویرسازی و نمادپردازیهایی ظریف به تماشاگر منتقل میکند. مثلاً برای یادآوری لارا (فریبندهترین و زجرکشیدهترین زن در هالیوود کلاسیک؟) و القای حضورش در ذهن و جان یوری ژیواگو به نمایش گلهای زرد بسنده میکند. پس از اولین برخورد عاشق و معشوق در اتوبوسهای همگانی و جرقه سیمهای خطوط اتوبوس که جرقهی عشق میان این دو را در دل تماشاگر شعلهور میکند، درواقع، در اولین برخورد مستقیمشان در بیمارستان، آنچه در میان خانه کهنه و درودیوار پوسیده و بیجانش خودنمایی میکند، گلدانی پر ازگلهای زرد آفتابگردان است.
تقریبا مشهور Almost Famous
یک عاشقانه دهه هفتادی از خاصترین نوعش. اثر کامرون کرو از طرفی به عشقها و روابط افسارگسیخته موزیسینها و هیپیهای دهه شصت و هفتاد میلادی که در زندگی تنها هدف آرمانیشان خوش گذرانی و لذت بردن از لحظه و عشقورزی بود، وصل میشود. از سوی دیگر به معصومیت کودکانه یک پسرنوجوان در مواجهه با زنی الههوار و فرشتهگون گره میخورد.
این یعنی هرچیزی از بساط عشق و عاشقی که بهدنبال آن هستید را میتوانید در «تقریبا مشهور» پیدا کنید. فیلمی که خصوصا بازیهای درخشانی دارد و البته کیت هادسونش بینظیر است. با شمایلی که بیشتر به فرشته میماند تا انسان.
داستان فیلم از این قرار است که «ویلیام» پانزده ساله، مقالاتی درباره ی موسیقی «راک اند رول» می نویسد و به این ترتیب نظر «لستر بنگز»، سردبیر مجله ی معروف کریم، را جلب می کند و این مجله او را به همکاری دعوت می کند. «ویلیام» برای شروع، مأمور مصاحبه با «گروه استیل واتر» و نوشتن مطلبی در مورد آنان می شود. این مطلب برای «بنگز» رضایت بخش نیست، اما مورد توجه «بن فانگ تورس»، سردبیر مجله ی «رولینگ استون» قرار می گیرد و او را به مامورتی بزرگتر میفرستد… اما این تنها ظاهر ماجراهاست. در بطن داستان حرارت عاشقانهها هر تماشاگری را برمیانگیزاند و احساساتش را شدیدا تحت تاثیر قرار میدهد.
جالب است بدانید که فیلم بهنوعی حدیث نفس خود کارگردان است و درواقع پسرنوجوان خود نوجوانیهای کرو است که عاشق موسیقی راک بوده و با بسیاری از گروههای مهم راک اند رول در همان سن مصاحبه کرده. ماجرای عاشقانه فیلم هم برآمده از اولین تجربه عشقی او است. شاید همین باعث شده تا عاشقانه در این فیلم انقدر مهیب و تکاندهنده از کار دربیاید. به قول معروف آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند. این را در تمام مدت تماشای فیلم با همه وجودتان احساس خواهید کرد.
پایان رابطه The End of the Affair
یکی از تلخترین عاشقانههایی که میتوان بهواسطه دیدنش عشق را بازیافت. فیلمی دلانگیز و بهیادماندنی که تا روزها بعد از تماشایش بهش فکر میکنید و احتمالا حتی موسیقی شاهکارش را تا مدتها زمزمه خواهید کرد. فیلم بر اساس رمانی با همین نام به قلم گراهام گرین ساخته شده است و یکی از درناکترین عاشقانههای سینما است که تماشاگر را در مواضع اخلاقیاش سرگردان میکند. فیلم شرح یک رابطه ممنوعه و خارج از عرف و خیانتگونه است اما فیلمساز آنچنان شور و عشق در آن میدمد که کمتر تماشاگری میتواند حق را به این عشق ممنوعه ندهد.
اما فیلم پایش را فراتر میگذارد و در یک سوم پایانی این «گناه بزرگ» عاشقانه را به خدا وصل میکند. در صحنهای بهیادماندنی و تکرارنشدنی، قهرمان برای نجات معشوق خود دست به لابه و التماس بهسوی خدا میبرد و از او سختترین آزمون الهی خودش را طلب میکند و به تن و جان میخرد.
بازی رالف فاینز و جولیان مور درخشان است. خصوصا جولیان مور با آن شکنندگی ستودنی، به زیبایی، زنی در میانه که هم از آتش عشق گر میگیرد و هم در دل عذاب درونی خود میسوزد را به اجرا درآورده است. «پایان رابطه» بیاغراق مرزهای عشق را جابهجا میکند و از عاشقانه تصویری نو درمیاندازد که از آنچه به طور معمول میشناسیم سالهای نوری فراتر میرود.
من عشق هستم I Am Love
لوکا گوادانینو کارگردانی ایتالیایی است که در ایران چندان مورد توجه نبوده. در سالهای اخیر بهواسطه فیلمهای آخرش یعنی «سوسپیریا» که بازسازی فیلمی دهه هفتادی با همین نام است و «مرا با نامت صدا بزن» که یک عاشقانه همجنسگرایانه است، کمی مورد توجه قرار گرفت. درحالیکه خیلی پیشتر و در دهه نود اولین فیلمهای سینمایی خود را ساخت و قبل از آن هم کلی تجربه مستندسازی در کارنامه خود دارد. «من عشق هستم» از جمله فیلمهای اوست که حالا بعد از مطرح شدن این دو فیلم آخر، نامش در نزد تماشاگران ایرانی کم و بیش بهگوش میخورد. فیلمی ایتالیایی محصول سال ۲۰۰۹ با بازی یکه و منحصربهفرد تیلدا سویینتن.
فیلم داستان خانوادهای اشرافیمابانه در میلان را تعریف میکند که موفقیتشان زبانزد خاص و عام است. تیلدا سویینتن عروس روسی خانواده، بعد از ازدواج به ایتالیا مهاجرت کرده و نه تنها عزیزکرده همه اعضای خانواده، که زنی بسیار مدیر و مدبر است. از آنهایی که همهچیز را جمع و جور و سازماندهی میکند و کل خانواده را میچرخاند و وقتی از دور بهش نگاه میکنی ناخوداگاه در دل خود تحسینش میکنی. از آن زنان استثنایی که کل خانواده نگاه ویژهای بهش دارد.
اما همهچیز وقتی شروع میشود که این زن همهچیز تمام و خانم مبادی آداب در دام عشق دوست جوان پسرش که برای آشپزی در یک شب مهمانی به خانه آنان آمده میافتد… عشقی که جهان او را به آتش میکشد و البته زن آنقدر از روزمره زندگی خود خسته و دلسرد است و آنقدر در درونش شعلهور، که ریسک و ممنوعیت و بیمارگونگی عشقش را بهجان میخرد و البته در انتها بدجوری هم تاوانش را میپردازد.
تصویری ساختارشکنانه و دریده از عشق که در تعریف هرگز به مذاق کسی خوش نخواهد آمد اما بعد از تماشا «من عشق هستم» شور و عاشقی را در وجودتان شعلهور میکند.
تنها عاشقان زنده میمانند Only Lovers Left Alive
جارموش کارگردان خاصی است و نمیتوان از او انتظار فیلمی معمولی یا ژانریک داشت. همواره نشان داده راه خودش را میرود، یا ضدژانر عمل میکند و یا با درهمآمیزی الگوها و موتیفهای مختلف از ترکیب ژانرها چیزی جدید و بدیع به ثمر مینشاند. از این حیث شاید «تنها عاشقان زنده میمانند» متفاوتترین اثر سینمایی این لیست باشد.
«تنها عاشقان زنده میمانند» همین کار را با سینمای خونآشامی میکند. تعریف یک عاشقانه توامان با ادای دین به سینمای ومپایری که از شکلگیری اولین جرقههای سینمای داستانگو با فیلم «نوسفراتو»، در تاریخ سینما جا خوش کرد و پیشینهای طولانی دارد. جارموش در بستر تعریف یک داستان عاشقانه/ تاریخی انگار با تاریخ محبوب و فیلمهای خونآشامی مورد علاقهاش عشقبازی میکند و بدین ترتیب فیلم هم عاشقانه قهرمانانش است و هم عاشقانه سینما.
در تناسب با تم اصلی داستان که در همان نام فیلم خلاصه میشود: تنها عاشقان جاودانهاند و در تاریخ زنده میمانند و همسو با پرداخت کاراکترها و داستان زندگیشان، ایده اجرایی اصلی جارموش پرسهزدنهای شبانه است که بهخوبی روی فیلم نشسته و ترکیب الگوی ژانر خونآشامی با پرسههای شبانه محبوب کارگردان یک فیلم خاص، دیریاب و برانگیزاننده را نتیجه داده. فیلمی که هم کلیشههای ژانر را ارتقا میدهد و هم شکل خاصی از گذر زمان را به عنوان یکی از تماتیکهای اصلیش، به نمایش میگذارد و اساسا مقوله زمان را به چالش میکشد. برای این شرایط آخرالزمانی خصوصا بسیار توصیه میشود چراکه یادمان میماند هرچه که باشد، عشق در نهایت پیروز است.
ستارهای متولد میشود A Star Is Born
اولین فیلم بردلی کوپر در مقام کارگردن در نقطه مقابل «تنها عشاق زنده میمانند» قرار میگیرد. برخلاف فیلم جارموش که ساختارشکنانه است و دارد یک فیلم رومانس را به شکلی تعریف میکند که از ژانر مالوف، آشنایی زدایی شود و با اثری تازه و فرای ژانر مواجه باشیم، کوپر در دل ژانر و دقیقا با حرکت بر روی همان الگوهای ثابت و امتحانپس دادهاش سعی در خلق یک عاشقانه تمام عیار دارد.
«ستارهای متولد میشود» فیلم ژانر است و این در مواجهه با آن بسیار مهم بهنظر میرسد. بسیاری از تماشاگران، خصوصا اگر سینمایی باشند، انتظار دارند که فیلم شقالقمر کند یا با کارهای اعجابانگیزش آنها شگفتزده نماید اما همه نکته فیلم کوپر در همین سادگی و سرسپردگیاش به الگوی ژانریکی است که از سینمای کلاسیک در رومانسها با آن طرف بودهایم. همین سادگی و موتیف بندی باعث تاثیرگذاری عاطفی مضاعفی میشود و هر تماشاگری را سخت درگیر با احساسات خود و کاراکترها میکند. این درآوردنش به مراتب از ساختارشکنی فرمیک کار سختتری است.
فیلم سراسر شور و عاطفه است و عشق و احساس از سرو کول پلان به پلانش بالا میرود. آنقدر حجم احساس در فیلم بالاست که خود بازیگران خصوصا لیدی گاگا راچنین متاثر میکند که تا مدتها بعد از فیلم نمیتواند از فضای آن دور شود. «ستاره ای متولد میشود» مرثیهایست بر هر عشق از دست رفته… بر هر دوتایی که در اوجش هرکدام از طرفین را به اوج خود و نهایت خوشبختی و شکوفایی رسانده و در دوران افولش لاجرم هرکس را به نابودی کشانده. خواه نابودی همهجانبه خواه فروپاشی درونی…
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
نوشته پیشنهادهایی از سینمای جهان برای عید در قرنطینه – شب های دونفره اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.