ده فیلم اصلی بیلی وایلدر که هر علاقمند جدی سینما باید ببیند
بیلی وایلدر یکی از بزرگترین کارگردانهای تاریخ سینماست، هنرمندی که خودِ آثارش به قدر کافی گویا و معرف توانایی وی هستند، کسی که فیلم از پی فیلم، همچون یک خط تولید باورنکردنی و شگفتآورِ سینما، انبوهی شاهکار ساخت که هرکدام در نوع خود یک ژانر را تعریف میکنند و به کمال میرسانند. برای هر علاقمند صمیمی سینما یا نزد هر سینماگر راستین، دستاوردهای سینمایی وایلدر حقّا که از بنیادیترین و ارزشمندترین جواهرات سینما به شمار میروند.
وایلدر در 1906 در امپراتوری اتریشیـمجارستانی (آنجا که پس از تجزیه امروزه ذیل عنوان لهستان میشناسیم) چشم به جهان گشود، و کار و بارش را در برلین آغاز کرد؛ او ابتدا به عنوان یک خبرنگار و سرانجام بعدها در مقام فیلمنامهنویس فعالیت کرد. جراحات التیامناپذیرِ اردوگاههای مرگ (هولوکاست) به طرزی دردناک بر حیات خانوادگی وایلدر تاثیر گذاشت ــ مادر وایلدر، مادربزرگش، و ناپدریاش هر کدام جداجدا در یکی از اردوگاههای مرگ کشته شدند. در گریز از دهشتهای تابنیاوردنیِ آلمان نازی، وایلدر ناچارا رهسپار پاریس شد. اولین فیلمی که او در آنجا ساخت بذر بد Mauvaise Graine نام داشت. سپس، او به ایالات متحده کوچ کرد، شهروند آمریکا شد، و کار تحسینبرانگیزش را در صنعت سینمای هالیوود آغاز کرد. وایلدر در طی عمرش 27 فیلم را کارگردانی کرد، شش جایزهی اسکار برد، به خاطر آثاری که طی فعالیتش ساخت جوایز بسیاری دریافت کرد، و امروزه ده فیلم او از طرف کتابخانهی ملی کنگرهی آمریکا در فهرست ملی ثبت فیلم جای گرفتهاند. وایلدر در سال 2002 در سن 95 سالگی درگذشت.
در اینجا ده فیلم اصلی و مهم بیلی وایلدر را به ترتیب گاه شمارانه فهرست کردهایم تا شما را ترغیب کند که برای نخستین بار به سراغشان بروید یا برای چندمین بار به تماشایشان بنشینید. حتی در زمانهی مدرن امروزیمان، که وفوری از دادهها و محتواها را روزانه حوالهی روح و روان مخاطب میکند، این فیلمها همچنان سرگرمکننده و جذاب، پرحرارت و خونگرم، و پرشور و شر هستند، آثاری هنرمندانه و بیعیب و نقص که بیآلایش ساخته شدهاند و همواره حس همدلی و همذاتپنداری ما را برمیانگیزند. و اگر یکی از این آثار چندان با سلیقهتان جور نبود هیچ اشکالی ندارد، هیچکس کامل نیست.
همچنین بخوانید:
درباره بیلی وایلدر و آثار ماندگارش
غرامت مضاعف Double Indemnity 1944
این فیلم، اثری مهم و تعیینکننده در بین مجموعهآثار سینمای نوآر است؛ فیلمی صاحب سبک، شمایلِ یک ژانر و زمانه، اثری منسجم و فشرده، اثری گزنده، که در برابر دیدگان امروزی همچنان تلخ و نیشدار است. باربارا استانویک در این فیلم بهراستی در هیات فمفتال [زن مهلک و اغواگر] ظاهر میشود، زنی فریبا و افسونگر که از ملال زناشویی و از همسرش به تنگ آمده و میخواهد صحنهی قتل همسرش (با بازی تام پاورز) را یک تصادف جا بزند، زیرا به این ترتیب او میتواند از یک بند حقوقیِ اغفالکننده موسوم به «غرامت مضاعف» در بیمهی عمر همسرش بهره برده و مدعی اخذ قانونی آن شود، و از این قرار، از نهاد بیمهکننده دو برابر پول به جیب بزند. همپای او در این راستا کسی است به نام فرد مکمورای، یک فروشندهی بسیار معمولیِ بیمهی عمر، که در این گیرودار هرچه بیشتر در گرداب این دنیای زیرزمینیِ بزهکاری آسودهخاطر گرفتار میشود تا حدی که وجدانش را بر سر این معامله از کف میدهد. از «کاراگاه» داستان میپرسید؟ ادوارد جی. رابینسون، همکارِ مکمورای، کسی که شغلش حسابکردن میزان دقیق خسارت بیمه، و یافتن حفرههایی در داستانِ استانویک است ــ و اوست که بدین ترتیب ناخواسته مکمورای را طی این فرایند متهم میکند و مجرم میانگارد. غرامت مضاعف بیننده را در موقعیتی قرار میدهد که به طور جذابی پیچیده است. ما از روی درماندگی میخواهیم ببینیم که رابینسون به حقیقت پی میبرد، اما همچنین از روی درماندگی میخواهیم ببینیم که استانویک و آدمهای در سایه و تحت تمکین او در کارشان موفق میشوند، اما علاوه بر این، همچنین میخواهیم ببینیم که مکمورای خودش را از شر این گرفتاری خلاص میکند، حتی با اینکه میدانیم او نمیتواند چنین کند، و از طرف دیگر باز هم با درماندگی میخواهیم او به خاطر این کارها مجازات شود…. حرفام این است که اتفاقات بسیار زیادی در غرامت مضاعف میافتند. این شاهکار وایلدر که با مهارت بسیار ساخته شده، از حیث جذابیت نظیر ندارد و با اینحال بیش از هر فیلم دیگر او از این فیلم گرتهبرداری و کپیکاری صورت گرفته است.
تعطیلی از دسترفته The Lost Weekend 1945
نزد بینندگان مدرن، تصاویر موجودات خبیث و دیوسیرت در این فیلم را میتوان در مقام ملودرام، غیرواقعگرایی، یا تنش شدید خوانش کرد. یک: قدرت ملودرام سینمایی، قدرت فوران صمیمانه و تاثیر احساسات با استفاده از هر ابزاری که در پالت فیلمساز یافت میشود را دست کم گرفتهایم؛ برای غرقکردن مستقیم بیننده در حالت روانشناختیِ شخصیت چه روشی بهتر از برجستهکردنش تا وهلههایی رمزی و قرار دادن بیننده مستقیما در کانون یا مرکز؟ و دو: تماشای بازیهای اصلی فیلم توسط ری میلند در نقش نویسندهای الکلی و جین وایمن در نقش دوست دختر میلند که مصمم است به او کمک کند برای هر سینهفیل یا کارآموز بازیگری سینما الزامی هستند. تصمیم خودویرانگرانهی میلند برای گریختن به دامان نسیان با دائمالخمری و نوشخواری مدام با یک بازی زیبا، وحشی و جستهگریخته توام شده است، و کلوزآپهای وایلدر به انبوهی برآورد درونی مجال میدهد. و بازی وایمن در طرف دیگر چنان است که انگار ژرفای بیانتهای همدلی، استدعا و بقایای محبت و هدفی درونی را به نمایش میگذارد و با اینهاست که او مهربانی و مقصود اصلی فیلم را به آن اعطا میکند. این فیلم صرفا یک ملودرام سوزناک و آشپزخانهایِ رو به زوال به شمار نمیآید، بل همچنین به ما نشان میدهد که چطور میتوان در بزنگاهها همچنان صعود کرد.
سانست بولوار Sunset Boulevard 1950
یک تراژدی فرامتنی که با غرقهشدنِ هرچه بیشتر در فرومایهترین حسانیتها و بدویترین هیجانات به بلندترین ستیغهای شدت عاطفی دست میساید. این مسئله نه فقط دربارهی شخصیتهای فیلم صدق میکند بل دربارهی نظامهای سینماییِ معطوف به زندگی واقعی نیز صادق است، نظامهایی که به شخصیتها (و بازیگران) مجال میدهند تکوین و شکوفایی را تجربه کنند و از حدود خود فراتر بروند ــ تکوینی که بنا به مطایبهای تلخ، اصلا باید اتفاق بیفتند تا آثار چون سانست بولوار بتوانند به وجود آیند. بازیگر پرآوازهی سینمای صامت، گلوریا سوانسون در این اثر در نقش نورما دزموند یک بازی محکم و متهورانه از خود به جا میگذارد، دزموند زنی است که همچنان بند تمجیدهای روزگاران قدیمِ بازیگریاش است، تو گویی در گور زندهی توفیقهای هالیوودی و چاپلوسیهای آن زمان گیر کرده و این موضوع با حضور کارگردان نامدار سینمای صامت، اریش فون اشتورهایم در نقش پیشکار وفادارش تقویت میشود، کسی که تراژیکترین اجرای فیلم را به نمایش میگذارد. سایر شخصیتهای برجستهی هالیوودی حاضر در این سوگ که به محاکات میراثهایشان میپردازند شامل باستر کیتون و هدا هاپر و از همه مهمتر سیسیل بی. دومیل میشوند (آیا جایی در فیلم یک خط دیالوگ معروف وجود ندارد که بگوید «آماده برای کلوزآپ»؟) در دل این توفان بازیهای درخشان، ویلیام هولدن در نقش فیلمنامهنویسی در حال جانکندن حضور دارد، او معرف سرعت بیپایان تغییر نه تنها در کارکرد شخصیت بل همچنین در بازی است، کسی که خود را به اقامتگاه سوانسون میرساند تا تاملات دیوانهوار او را به قالب سناریو درآورد، اما سپستر، اسیر شکوه و نارسیسیزم رنگباختهی این عشوهگر پیر به سقوط تن درمیدهد. فیلمی با قدرتی حیرتآور. پس از فیلم دوش بگیرید.
تکخال در حفره Ace in the Hole 1951
اگر احساس سرسختانه و لجوجی به وضعیت رسانهی معاصر دارید و تحملش برایتان دشوار است پس شاید بهتر آن باشد که به تماشای این فیلم ننشینید. هرچند ما ابتدا به ساکن کرک داگلاس را بابت ایفای نقشهای شعاری و شمایلگونهای چون اسپارتاکوس به عنوان سرمشق فضیلت میشناسیم اما کار دیگری با این بازیگر میکند؛ او ملاحت طبیعی داگلاس را پیچ و تاب میدهد، میفشرد، و تندوتیزش میکند تا از آن یک اسلحهی زورمند بسازد. داگلاس در این اثر نقش یک روزنامهنگار سابق را بازی میکند که نومیدانه در تقلای بازگشت به صدر روزنامهنگاری و موقعیت سابقش است، و حاضر است برای این امر دست به هر کاری بزند. و وقتی میگویم هر کاری، منظورم هر کاری است. از جمله، تحریف حقایق نهفته در پس اخبار، همدستی با نیروهای فاسد، گوشمالیدادن و تحقیرکردن هر کسی که پا در جای پای او بگذارد… این فیلم با عزمی راسخ نیروهای فاسدکنندهی قدرت را به تصویر میکشد و اهالی محلی را که به نحوی آنها هم دنبال قدرتاند در وضعیتی گیج و سرگشته نشان میدهد. واقعاً جای تاسف و دریغ است که منتقدان در آن زمان به فیلم خرده گرفتند، اما امروزه چنین به نظر میرسد که احتمالا این فیلم مدرنترین اثر وایلدر باشد. این فیلم را میتوان با فیلم بوی خوش موفقیت Sweet Smell of Success ،1957 یک جفت دانست زیرا هر دو به طرزی جالب توجه به «رویههای فاسد در خبرنگاری یا ژورنالیسمِ فاسد و کلاسیک هالیوودی» میپردازند.
بازداشتگاه شماره 17 Stalag 17 1953
در این فیلم بار دیگر وایلدر و ستارهی سانست بولوار، ویلیام هولدن در کنار هم قرار گرفتند، و میتوان در این اثر لمحاتی از لحن را حس کرد که میتوانند یادآور و الهامبخش اثری چون M*A*S*H شده باشند. فضا و شرایطی که این اثر پیش میکشد شوم و وخیم هستند ــ اقتباس وایلدر از یک نمایش برادوی در آلمانِ جنگ دوم جهانی رخ میدهد؛ زندانیان جنگ و شخصیتهایی محبوس در یک اردوگاه تدریجاً به این باور میرسند که در میانشان یک خبرچین همرتبهی آنها وجود دارد. و موقعی که وایلدر لازم میبیند که زندانبانهای این واقعیت شوم را بپیچاند با جزئیاتی سازشناپذیر کارش را جلو میبرد (من خصوصا شیفتهی کنتراست شدید بین نور و تاریکی در این فیلم هستم که در واقع تصویرسازیِ آن ترفندها و فریبکاریهایی است که در روایت فیلم به جریان میافتند). اما بخش اعظم فیلم به بازی هولدن اختصاص یافته که به خاطر آن برندهی اسکار هم میشود و تاثیرش را از خلال لحنی سبک و ملایم برجای میگذارد. زندانیان در این فیلم حس و حال شوخطبعانهی نافذ و فراگیری در مورد اعدامشدن یا نجاتیافتن دارند و با این تمهید سعی میکنند خودشان را با فلاکت پیرامون و مصیبتی که گریبانگیرشان شده وفق دهند، از مسابقات موشها تا گپوگفتها حول ستارگان سینمای هالیوود تا حتی سربهسرگذاشتن و مزاح با زندانبانهای آلمانیشان که همه برای ایجاد اندکی تسلی است. اتمسفر «دارمـکمدی» این فیلم دقایقی به راستی دراماتیک از وهلههای میان مرگ و زندگی خلق میکند که به طرزی سختتر قطع میشود و اینهمه به بازی هولدن مجال پیچوخم میدهد (از بدبینی تا باورکردن) و به طرح و نقشههای جماعت محبوس و اسیر (برای فرار از محبس) راه میبرد که شور و حرارتی عاطفی و دوستداشتنی را در مخاطب برمیانگیزند.
سابرینا Sabrina 1954
خب، حالا بگویید این فیلم برای یک ذائقهی کلاسیکِ هالیوودی چطور است؟ سابرینا شمهی دیگری از همکاری دلانگیز وایلدر و هولدن را رو میکند؛ البته در این بین باید دو ستارهی بزرگ دیگر را نیز افزود، یکی هامفری بوگارت و دیگری آدری هپبورن. این سه با هم به یک مثلث عشقی شکل میدهند و همانطور که احتمالا میتوانید از روی بازیگران هالیوودیِ شکوهمندش تصور کنید این تثلیث رمانتیک بس اخگروار، ملیح و تندوتیز از کار در میآید. اما ماجرا به طور کامل گل و بلبل پیش نمیرود؛ طعمها و حالوهواهای پنهانیتر و پیچیدهتری نیز در کار هستند که به سابرینا حسی بیسابقه از جنس یک «آستانه» را میدهند و به این ترتیب آن را از اکثر فیلمهای رمانتیک هالیوودی متمایز میکنند. بوگارت و هولدن نقش دو برادر را بازی میکنند، و هر کدام در جریان این مثلث عشقی درگیر برهههایی ناباورانه و حیرتآور میشوند و هر دو بازیگر به خوبی از پس ارائهاش برمیآیند، و حس و حالی از جنس «شوکهشدن» و حتی رنگوبویی کامیاب و کمیک از «ناخوشایندی یا احساساتگرایی مفرط» را بروز میدهند. هپبورن که در نوع خود تا ابد یک سرمشق صاحب سبک است از روی ارتکاب به خودکشی عملا خود را در بطن یک مثلث عشقی مییابد. جالب است که بوگارت که در پشت صحنه و در زندگی واقعی ماجراهای بسیاری از سر گذرانده، در ابتدا فکر میکرد که برای این فیلم و این نقش بازیگر مناسبی نیست و حتی انتخاب سایر اعضای اولیهی تیم را مورد تحقیر قرار داده بود اما بعدا از این بابت عذر خواست. هرچند میتوانیم حس عذاب وجدان او را در سراسر فیلم از این «عدم تناسب» احساس کنیم. و البته به نظر من، این رویکرد او نه یک عیب بل یک جور خصیصه است.
خارش هفت ساله 1955 The Seven Year Itch
وقتی به مرلین مونرو فکر میکنید، او در لباسی سفید به تصورتان راه مییابد، بخار هوای ناگهانی از شومینهی مترو به دور و برش میدمد و او خود را بالا میکشد و لبخند میزند. این تصویر فراتر از هر شمایل، شاید تصویری از آنچه «هالیوود کلاسیک» مینامیم، به لطف خارش هفت سالهی بیلی وایلدر خلق شده و به ما رسیده است. عنوان فیلم به مدت زمانی اشاره دارد که کسی میتواند در رابطهی تکهمسری بگذراند، پیش از آنکه به اصطلاح تناش شروع به «خاریدن» کند، و سر و گوشاش از فرط «خارش» شروع به جنبیدن کنند. در این فیلم تام ایول در نقش یک متاهل سادهدل ظاهر میشود که یک شغل خوب، همسری عالی و یک زندگی بسیار خوب دارد؛ اما همچنین تخیّلی دارد مستعد پروازهای وحشی و لجامگسیخته، سرشار از پنداربافیها و هوسها. وقتی همسر او (با بازی اولین کیز) برای تعطیلات از شهر خارج میشود، تخیل ایول با «خارش» شکفتهاش جفت میشود و این دو عنصر با ورود همسایهی جدید، با بازی مونرو، به مثلثی از عناصر شکل میدهند که به سکانسهای فانتزی بامزهای راه میبرند. خارش هفت ساله یک فیلم زیبا و تمامعیارِ تکنیکالر و سینماسکوپ است، یکجور مغازلهی راستین که از لحاظ مفرحبودن و بازی با همهی انواع ژانرها لحظاتی مطبوع خلق میکند تا اینکه اصل بازگشت به واقعیت سرانجام به یادمان میآورد که بهتر است برخی تصورها در همان ذهن باقی بمانند و عینیت نیابند. وایلدر در پایان عمر بابت پایانبندی فیلم اظهار تاسف کرد و آنرا «یک تصویر ناچیز» خواند و از سانسوری که در آن زمان در فرایند تولید فیلم دخیل بوده شکوه کرد و آرزو کرد که کاش میتوانست آنرا طوری بازسازی کند که ماجرای عشقی تصورشده در فیلم بیپردهتر و واضحتر میشد. به نظر من محدودیتهای نمایش روابط جنسی در آن دوره را باید به بسیاری از وجوه جذاب و مضامین بامزهی خلقشده در این دست از آثار افزود و در حالیکه وایلدر شاید آرزو کند که کاش این معجونِ نوشیدنیِ او کمی گیراتر میشد، اما همین سِوِنآپِ به زعم او سبک هم برای من کار آن معجون گیرا را کرده و حسابی به سرگیجهام انداخته است.
شاهدی برای تعقیب Witness for the Prosecution 1957
این فیلم به عنوان محل برهمکنش و تلاقی حالات و تکانههای مختلف و متفاوت، بسیار خوب ساخته و پرداخته شده است. این فیلم یک درام محکمهای یا دادگاهی به شمار میرود که البته به لطف قلم آگاتا کریستی، که نگارندهی داستان اصلیِ مورد اقتباسِ این اثر است، میتواند بهمنزلهی یک داستان پلیسی یا کارآگاهی گیرا و نافذ نیز عمل کند. فیلم را کارگردان بزرگ آمریکایی، بیلی وایلدر ساخته است، اما حس و حال اثر کاملا بریتانیایی است و همین به بیلی وایلدر بزرگ مجال میدهد تا به سراغ تاریخ بینالمللی و پیچیدهتر سینما نیز برود. در این فیلم، ستارهی بیبدیلِ بازیگری در تاریخ سینما، مارلین دیتریش اجراهایی گیرا و جانی نافذ را در قالب شخصیتهای اثر میگنجاند که نمونهاش را تا پیش از آن هرگز ندیده بودیم؛ بازی او موجب پوستاندازی هر گونه پرسونا یا انگارهی پیشانگاشتهی ما میشود. این فیلم داستان مردی است که به قتل متهم شده است (با بازی تایرون پاور)، و نیز ماجرای همسرش که خود چیزهایی برای پنهان کردن دارد (با هنرنماییِ دیتریش) و البته وکیلی پا به سن گذاشته که با درماندگی سعی دارد اوضاع را به سامان کند (با بازی چارلز لوتن). برای علاقمندان رویههای قضاییِ متکی بر شخصیت این فیلم بیبروبرگرد اثری تماشایی به حساب میآید که باید هرچه زودتر به تماشایش نشست. حتی به آنهایی که سریال نظم و قانون Law and Order را ملالآور میدانند، پیشنهاد میکنم که به این فیلم شانسی بدهند و تماشایش کنند. وایلدر و بازیگرانش با این فیلم در بهترین وضعیت و اوج خود هستند و کنترل بیعیب و نقصی بر همهی وجوه اثر دارند، و من قول میدهم فیلم نکات آموختنی بسیاری برایتان خواهد داشت و وانگهی تعلیق شدید و هیجان نفسگیرش رهایتان نخواهد کرد. اینطور بگویم: حتی فکر کردن به پایانبندی این فیلم برای من مثل یک جور نیشگون است!
بعضیها داغشو دوست دارن 1959 Some Like It Hot
تماشای این فیلم با تماشای هیچ فیلم دیگری قابل قیاس نیست، یک اثر توامان رمانتیک، کمدی، و جناییِ مسحورکننده و پرشور و حرارت، با دقایقی الهامبخش که تقریباً بر همهی کمدیهای درست و حسابی پس از خودش به نحوی تاثیرگذار بوده است، خصوصاً آن دسته از کمدیها که با ژانرهای قدیمیتر بازی میکنند و به روابط عجیبِ زوجین میپردازند. در این فیلم، جک لمون و تونی کورتیس در نقش دو نوازندهی موسیقی جز ظاهر میشوند، آنها بهترین دوستان همدیگرند، و تعدادی از بهترین قطعات دستانداختن و مزاحی را که تاکنون شنیدهاید اجرا میکنند. آنها تصادفاً شاهد جنایت و بزهکاری سبوعانهی گنگسترها میشوند و با یک گروه موسیقی و نوازنده دست به فرار میزند، گروهی که خوانندهی اصلیاش کسی نیست جز مرلین مونرو، ستارهای که بار دیگر با این فیلم به همکاری با وایلدر برمیگردد. ماجرا پیچ جالب دیگری به خود میگیرد: دو بازیگر اصلی مرد ناچار میشوند برای استتار و در امان ماندن از گزند گنگسترهای بزهکار ظاهرشان را تغییر دهند و خود را به صورت دو بانوی نوازنده آرایش میکنند. دردسرها، المشنگهها، شیطنتها و ماجراهای عشقی از پی میآیند و برخی از مفرحترین و تندوتیزترین و خندهدارترین شاکلههای سینمایی که تا به حال دیدهاید در برابر دیدگانتان شکل میگیرد طوری که بیتردید حتی یک صحنهی ملالآور هم به تورتان نخواهد خورد. این فیلم شاید پاسخی باشد به محافظهکاری نسبی همکاری قبلی وایلدر و مونرو؛ زیرا در این فیلم برخی از تابوها و ممنوعههای اجتماعی آن زمان به چالش کشیده میشوند و حتی موقع پخششدن بدون اخذ مجوز موسوم به «نظامنامهی تولید تصاویر متحرک» به نمایش عموم درآورده میشود و موفقیت آن در گیشه و نزد عموم موجب برگذشتن اش از سد آن نظامنامه و ممنوعیتهایش میشود. در نتیجه با فیلمی سرکش و شورشی طرفیم، که تماشایش تا همین امروز هم حسی از مدرنبودن را القا میکند. همچنین صحنهی نهایی و واپسین جملات فیلم جزو بهترین دیالوگنویسیهای تاریخ سینماست.
آپارتمان 1960 The Apartment
برشی از زندگی به سبک کمدیدرام که تراژدیهایش با دقایق خندهآور تعدیل میشوند، و سکسکههای صمیمانهاش به حالات احساسیِ برجسته تبدیل میشوند، و خوشبینی نهاییاش به طرزی دستیافتنی واقعی به نظر میرسد. فیلم یک اثر معرکه و شاهکار به شمار میآید. جک لمون برای بازی در این فیلم بار دیگر به همکاری با وایلدر برگشت، منتها این بار مهارشدهتر و واقعگراتر، و این همکاری در اوج توانایی و بلوغ این دو رخ داد. لمون نقش یک کارمند بیمهی سطح متوسط را بازی میکند که آپارتمانِ صاحبناماش را ساعاتی برای انواع و اقسام ندانمکاریها و بیمبالاتیهای همکاران مافوقش در اختیار و تحت (سوء)استفادهی آنها قرار میدهد. اما لمون یک پروتاگونیست بیعرضه و منفعل نیست. او کنشگر و همواره در حال تقلا باقی میماند و بیعدالتیهای کار و زندگیاش را به چالش میکشد. سرانجام وقتی او کسی را ملاقات میکند ــ در واقع نباید گفت «کسی»، چون این «کسی» همان شرلی مکلین معروف است که بازی معرکهای در این فیلم ارائه میکند ــ حس و حالی نویافته را در خودش کشف میکند؛ انگار شور و شوقی در وی جوانه زده و کم کم هر دو طرف گویی شانسی برای امیدواری، برای داشتن یک رابطهی عاشقانه، و مجالی برای گریز و رهایی از بندگیِ کار و شرایط سختشان یافتهاند. اما ادامهی این روال و میسرشدن این امکان، تحت شرایط تبهگنی سرتاسری اجتماعی و قیود بیگانهسازِ مناسبات تولیدی، دشواریهای خاص خود را دارد؛ دلشکستگی، افسردگی و تابآوردن سختیها لازمهی رسیدن به کامیابی است که وایلدر با چیرهدستیِ یک استاد اینهمه را با چاشنی طنز و سرخوشیِ بیپایان به تماشاگر منتقل میکند. دیگر بار، صحنهی نهایی و جملاتی که شخصیتهای فیلم در انتهای اثر به هم میگویند جزو جاودانههای تاریخ سینماست.
نویسنده و منبع: گرگوری لارنس، نشریهی collider
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
نوشته ده فیلم اصلی بیلی وایلدر که هر علاقمند جدی سینما باید ببیند اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.