نقد فیلم The Dig – حفاری
فیلم The Dig «حفاری»، آخرین فیلم کری مولیگان در مقام بازیگر، دربارهی جستجوگری و کشف است. یک فیلم با موضوع باستانشناسی که به اعماق وجود بشر نفوذ میکند تا معنایی برای زندگی خلق کند.
فیلم The Dig با ایدهای ساده شروع میشود: خانم ادیث پرتی با بازی کری مولیگان احساس میکند در زمین پشت خانهاش چیزی از گذشته پنهان است. از باسیل براون با بازی رلف فاینس که حفاری دانشنیاموخته و خودآموز است کمک میگیرد تا تپهای را حفر کنند. هرچه که حفاری پیش میرود این ایدهی ساده، عمیقتر و هیجانانگیزتر میشود و فیلم از یک عملیات باستانشناسی حوصلهسربر به اثری در باب زوال بشر و تداوم تاریخ تبدیل میشود. سیمون استون کارگردان فیلم به مرور گذشته و آینده را در هم میآمیزد تا در باب چیستی زندگی کندوکاو کند. فیلم بیش از آنکه دربارهی چیزهای ارزشمندی که از زیر زمین بیرون کشیده میشود باشد دربارهی روحیهی جستجوگری است. روحیهای که زندگی را هر قدر کوتاه واجد معنا میکند.
روایت فیلم The Dig مربوطبه چند نفس مانده به شروع جنگ جهانی دوم است. بزرگترین و خونبارترین جنگی که بشر تاکنون تجربه کرده و استون با تاکید بر عملیات حفاریِ پرتی و باسیل پوچ بودن دولتها در جنگ را دربرابر آنچه در طول تاریخ بر بشر رفته، نمایان میکند. هواپیماهای جنگی که در بعضی از قابها از دور دیده میشوند نه فقط ضربالعجلی برای عملیات حفاری که تکمیلکنندهی ایدهی محوری فیلم است: «بشر از خود چه بر جا خواهد گذاشت؟» به قول روری، عکاس فیلم The Dig، «اگر هزار سال در یک لحظه میگذشت از ما چه به جا میماند؟» جنگها، نابودیها و خرابهها یا بقایای انسانی؟ روایت فیلم که با شکل تصویربرداری و کارگردانی بهخصوصاش یادآور آثار متأخر ترنس مالیک همچون «درخت زندگی» و «یک زندگی پنهان» است همزمان که بر نابودی و زوال تاکید دارد تلاش میکند اثر بشر را به تصویر بکشد.
دوربینی که اغلب در حرکت است و صداهایی که نه در جا خودشان که کمی جلوتر و عقبتر کشیده شدهاند مدام بر سیال بودن زندگی تاکید دارند. راویتی شاعرانه که وظیفه دارد لحظهها، سکوتها و احساسها را به تصویر بکشد نه آنکه فقط قصهای روایت کند. قصه چیزی بیشتر از نوشتار انتهای فیلم نیست. کسانی در این کشف مهم نقش داشتهاند که با گذر زمان اسمشان در موزهها ثبت شده است اما این آدمها در جستجوگریشان به چه فکر میکردهاند؟ این انگیزهی بینهایت برای کشف از کجا در دل این آدمها افتاده است؟ وقتی در شروع فیلم باسیل با دوچرخه از کنار چمنزار خانم پرتی میگذرد لحظهای مکث میکند و به این چشمانداز زل میزند. حفاری فیلمی در خدمت همین سکوتها، مکثها و نظارههاست.
حفاری مدام مخاطبش را وادار میکند به تاریخ فکر کند. مرگ اتفاقی تلخ است و بشر با همهی علم و تواناییاش یارای مقابله با آن را ندارد. جنگها، کهولت سن، بیماری و حوادث طبیعی مدام جان آدمها را میگیرد و جز ناچاری کاری از دستمان برنمیآید اما با تعمق در تاریخ میشود آسودهخاطر شد که هر بشر حلقهی اتصالی است از زنجیر بشریت و اثر هر کس جایی در تاریخ خواهد ماند. باسیل بروان در انتهای فیلم بر همین نکته تاکید میکند: «اثر بشر اولیه روی دیوار غارها برای ما به ارث رسیده است.» ما میتوانیم بفهمیم که او (بشر اولیه) چگونه فکر میکرده است. همینطور که پرتی جایی به اثر انگشت انسانی بر رنگ در یک کشف باستانشناسی اشاره میکند. اثر بشر هر چند کوچک و ناچیز به نسلهای آینده به ارث خواهد رسید. ما برای آیندگان چه ارثی به جا خواهیم گذاشت؟ اگر علاقهمند شدید فیلم The Dig، اثر درخشان و جدید نتفلیکس را ببینید پس از تماشای فیلم ادامهی متن را بخوانید.
شاید بهترین دریچه برای فهم بهتر فیلم The Dig شخصیتها باشند. از خانم پرتی شروع میکنم که کری مولیگان خیرهکننده به تصویرش کشیده است. زنی اعیان و ثروتمند اما غمگین. زنی که با فقدان شوهرش سر میکند و علاقهاش به باستانشناسی به کودکیاش برمیگردد. نه بهدنبال کسب ثروت بیشتر است و نه میخواهد افتخارآفرینی کند. او میخواهد پاسخی به احساسهای درونیاش بدهد. پرتی یک جستجوگر مصمم است. حتی مرگ و بیماری هم نمیتواند جلوی ارادهاش را بگیرد. آرام کنار حفرهی ارزشمندش چشم انتظار نشسته و منتظر است تا تاریخ را تغییر دهد. همهی صبر پرتی قرار است به این جملهی تکاندهنده از زبان آقای فیلیپس منتهی شود: اونها (اهالی کشتی مربوطبه دورهی آنگلوساکسون در قرن پنجم) فرهنگ داشتند!
شخصیت بعد باسیل براون است. از آن آدمهای خبره که همه برایش سر و دست میشکنند اما کفر خانواده را در آورده است. زنش نمیفهمد که او دقیقاً چه از این دنیا میخواهد. نه برای پول تقلا میکند و نه اعتبار. حفاری میکند چون بلد است. عشق او به حفاری نه یک ابزار برای کسب قدرت و ثروت که عشقی ابدی و ازلی است. از تمام کارهایی (اثرهایی) که میتواند در این دنیا بکند (بگذارد) حفر کردن را انتخاب کرده است، میراث پدر و پدربزرگش. آنچه که باسیل را سر ذوق میآورد آسودگی پایان کار است. چپقش را در میآورد و با خیال راحت گوشهای تنها به دور از همه دود میکند. همین.
برای همین همیشه یک آدم در حاشیه است. باید سالها بگذرد تا در لابلای عکسها و مدارک کسی بفهمد که او چه کار مهمی انجام داده است و کتابی دربارهاش نوشته شود و فیلمی ساخته شود. روزی که او زیر خروارها خاک آرمیده است. شاید حفاری ادای دینی است که فیلمساز به جستجوی این شخصیت میکند و جستجوی نویسندهی کتاب و فیلمساز میراثی است از روحیهی جستجوگری باسیل. وقتی در نوشتار انتهایی به این مسئله تاکید میشود که بلاخره با گذر سالها نام باسیل به موزه اضافه شده است ایدهی محوری فیلم دوباره خودش را نشان میدهد. همهی تلاشها و بیلزدنهای باسیل بیهوده است؟ کسی پیدا میشود و نام و اعتبارش را غصب میکند؟ در ظاهر بله ولی نه برای همیشه.
شخصیت بعدی رابرت پسر خانم پرتی است. پسری رویاباف، بازیگوش و البته جستجوگر. رابرت در حد فهم خود بهدنبال کشف است. کنار آقای براون به عملیات حفر کمک میکند و در ادامه وقتی حال مادرش وخیم میشود با همهی وجود میخواهد از او مراقبت کند. علاقهی او به فضانوردی است. موضوعی که در زمان روایی فیلم فقط در رویا ممکن است. در فصل انتهایی وقتی رابرتْ باسیل و مادرش را به سفر خیالی با کشتی آنگلوساکسونها میبرد ایدههای فیلم به وحدت میرسند. جستجوگری در اعماق زمین به خیال جستجوگری در فضا پیوند داده میشود. رابرت در طول فیلم با یک حرف به بلوغ میرسد آنجا که میفهمد دربرابر جبر زندگی ناتوان است. او نمیتواند مادرش را از مرگ نجات دهد اما این بهمعنی ناتوانیاش در زندگی نیست. او میتواند رویای مادرش را ادامه دهد و در زندگیاش یک جستجوگر بماند.
سه شخصیت مهم دیگر فیلم The Dig یعنی پگی، استورات و روری که یک مثلث عشقی را به مرور شکل میدهند با خواستههایشان به ایدهی اصلی وصل میشوند. پگی در ابتدا میخواهند بهعنوان یکی از اعضای حفاری از سایهی شوهرش بیرون بیاید و دیده شود. استوارت هم با همهی وجودش دوست دارد جزیی از این فرایند باشد حتی اگر به قیمت از دست دادن همسرش تمام شود. روری با دوربینش نقش مهم خود را در این فرایند ایفا میکند. عکسهای ثبت شده توسط او بخشی از حقیقت را به دوش میکشند. پیوند روری و پگی در انتهای فیلم پیش از آغاز جنگ و عزیمت روری به سفری غیرقابل پیشبینی تاکیدی بر اهمیت لحظه و زندگی است.
شاید بتوان این ایده را با پیوند دادن به یکی از صحنههای سفر خانم پرتی به لندن باز کرد. وقتی در کوچهای قدم میزند، زن و مردی را در حال معاشقه میبیند. مرد میگوید از کجا معلوم فردا زنده باشیم یا نه. خانم پرتی که این فقدان را میفهمد با حسرت به آندو نگاه میکند. روری و پگی هم تلاش میکنند در انتهای فیلم با چسبیدن به لحظه در سکوتهای مداومشان و صداهایی که به شکل نریشن شنیده میشود عشقشان را برای چند لحظهی کوتاه به هم نشان دهند، با یک سند: گردنبندی که پگی از گردنش باز میکند و دور گردن سرباز آیندهی جنگ جهانی میبندد که احتمالاً اگر روری از جنگ برنگشت آیندگان در بقایای وجودش بتوانند همین یک سکهی مانا را پیدا کنند.
فیلم حفاری به ما میگوید که هدف بشر جستوجو در تاریخ و آینده است. کاوش و خیال عصارهی این فیلم با موضوع باستانشناسی است. کاوشی که به ما لذت کشف میدهد و خیالی که مسیر آینده را هموار میکند. تفاوت به همین سادگی است: در لحظهی اکنون نگاهت به خاکهای زیر پایت است یا ستارگان بالای سرت؟ هر دو دنیایی برای جستجوگری پیش پایت خواهند گذاشت. فرصت محدود است و مسیر طولانی. شاید نامی هم از تو باقی نماند. بستگی به اقبالت دارد. فیلم The Dig برای من بهترین فیلمی است که در یکسال گذشته دیدهام. روایت آدمهایی که یک قدم پیش از نابودی هنوز عطش کشف در دلشان زنده است.