نقد فیلم Minari
فیلم Minari، پرترهای ریزبافت و صمیمانه از تجربهی مهاجرت است. داستان یک خانوادهی کرهای در دههی ۸۰ که پس از گذشت چند سال از مهاجرتشان به آمریکا همچنان نتوانستهاند به یک ثبات و آرامش نسبی برسند.
فیلم Minari، چهارمین فیلم بلند داستانی لی ایزاک چانگ، بر مبنای خاطرات کودکی فیلمساز، تنشهای واقعی و ملموس زندگی یک خانوادهی کرهای-آمریکایی مهاجر را روایت میکند. جایزهی ویژه هیئت داوران جشنوارهی فیلم ساندنس، جایزهی گولدن گلوب بهترین فیلم خارجی زبان سال و نامزدی در ۶ بخش در اسکار ۲۰۲۱، تنها بخشی از جوایز و افتخارات Minari محسوب میشوند. سروصداهای زیاد و بحثهای فراوان پیرامون Minari در جشنوارهها و محافل سینمایی در نقطهی مخالف جهان آرام، ساکت، گرم و صمیمانهی آن قرار میگیرد. پرترهی لطیف و صادقانهی چانگ از زندگی خانوادگی، یک تجربهی انسانی جهانشمول را مجسم میکند. فیلمی که از درون مقیاس کوچک و دنیای شخصی خود موفق به مکالمه با جهان بزرگ پیرامونش میشود.
روایت Minari را مجموعهای از لحظات کوچک و جزئیات دوست داشتنی میسازد. لحظاتی که به اندازهی نقاط عطف روایت فیلم اهمیت دارند. از جملهی این جزئیات میتوان به تفاوتهای فرهنگی جذاب میان شخصیتهای مختلف فیلم اشاره کرد. ایزاک چانگ ما را با یک خانوادهی کرهای مهاجر در دههی هشتاد همراه میکند تا آنچه بر آنها رفته را لمس کنیم. اما آنچه داستان چانگ محدود به تجربهی مهاجرت نمیشود. او به ما نشان میدهد که چگونه آدمها پس از وقوع تنشها، ناسازگاریها و حتی اتفاقات تراژیک میتوانند دوباره از نو رشد کنند.
دانلود فیلم میناری Minari 2020 از سایت هکس دانلود
چانگ در میناری سعی کرده از رویکردهای کلیشهای نسبت به مسئلهی مهاجرت، فاصله بگیرد. از همین جهت، ایدههای مرکزی تکرارشوندهی فیلمهای دربارهی مهاجرت، مانند بیگانههراسی و برخوردهای نژادی، در میناری به شکل جزئی و در حاشیهی داستان دیده میشوند. لحظههایی که چانگ آنها را با صمیمتی خوشبینانه و البته انسانی به تصویر میکشد. مانند صحنهای که پسربچهی سفیدپوست در کلیسا اظهارنظری نژادپرستانه دربارهی ظاهر دیوید میکند، اما اندکی بعد میبینیم که با یکدیگر دوست شدهاند. لحظههای برخورد نژادی در Minari به همین اندازه کوتاه و جزئی هستند. بنابراین فیلمنامهی میناری بجای تمرکز بر مشکلات بیرونی، بیشتر بر مسائل و ناسازگاریهای درونی مهاجران متمرکز است.
در اوایل دههی هشتاد هستیم، جایی که جیکوب یی، خانوادهی خود را از کالیفرنیا به خانهای سیار در منطقهای روستایی در آرکانزاس میآورد. جیکوب تصمیم دارد مرزعهی بیست هکتاری خودش را داشته باشد، جایی که او بتواند میوهها و سبزیجات کرهای را پرورش بدهد. او و مونیکا تا زمان راهاندازی مزرعه، بهعنوان کارگر در یک جوجهکشی مشغول به کار میشوند و در آنجا جوجهها را براساس جنسیت تفکیک میکنند. جابجایی آنها از لسآنجلس به این مزرعهی دورافتاده در آرکانزاس، برای مونیکا که از این تصمیم اطلاع نداشته، یک شوک بزرگ است.
مونیکا نمیتواند به ایدههای جاهطلبانه و غیرواقعی جیکوب اطمینان داشته باشد. آرمانگرایی فردگرایانهی جیکوب، او را از واقعیت پیرامونش جدا کرده و به درون رویای آمریکایی کشانده است. آرمانگرایی ذهنیای که در تضاد با واقعگرایی محافظهکارانهی مونیکا قرار میگیرد. او همانطور که با شگفتی به زمین وسیع اطرافش نگاه میکند، ایدههای بزرگ خود را با خانوادهاش در میان میگذارد: اینکه اینجایی که آمدهاند بهترین خاک را در سراسر آمریکا دارد. جایی که او میتواند بهشت خود را بسازد. تنش مرکزی میان جیکوب و مونیکا، درکنار برخی اشارههای استعارهای و همچنین فضای بصری میناری، به طرح روایی آن طعمی از جنس سینمای وسترن بخشیده است. درواقع اینجا مسئله مرکزی خلاف آنچه که در ابتدا به نظر میرسد، بر سر رویای آمریکایی نیست و Minari با وجود نیش و کنایههایش به رویای آمریکایی، مسئلهی کلانتری را هدف قرار داده: آمریکایی بودن!
در جایی از فیلم، جیکوب با حالتی کنایهآمیز رو به مونیکا میگوید: «زندگی در کره خیلی سخت بود». البته زندگی در کرهی دههی هشتاد تحت رهبری چون دوهوان، دیکتاتور نظامی مورد حمایت ایالت متحده، برای بسیاری سخت بوده است. قیامهای دموکراتیک جنبشهای دانشجویی در ابتدای دهه علیه مداخلهگری ایالت متحده و روی کار آمدن چون دوهوان، به شکل وحشیانهای سرکوب شدند. همچنین سرکوب و خشونت علیه سازمانهای کارگری و دانشجویی در تمام طول این دهه در کره ادامه داشت. دههی شصت و هفتاد، دوران 18 سالهی حکومت دیکتاتوری پارک چونگ هی، رشد اقتصادی بسیار چشمگیری برای این کشور به همراه داشت. پیشرفتی که البته به قیمت دستمزد کم کارگران، ساعات کاری بالا، محدودیت آزادیهای مدنی و سرکوب مخالفتها، حاصل شد. در این دوران کارگران کرهای، معادل یک دهم همتایان آمریکایی خود دستمزد میگرفتند.
جیکوب دوران نوجوانی و جوانی خود را در این دوران سپری کرده است و سالهای گذر از جوانی و ورود به میانسالیاش هم احتمالا با اواخر دههی هفتاد، ترور پارک چونگ هی و روی کار آمدن دوهوان، همزمان شده است. درنتیجه جیکوب میداند که زندگی فقط برای خودش و مونیکا دشوار نبوده. برنامهی اقصتادی جیکوب برای پرورش محصولات کرهای نیز متکی بر همین واقعیت است. او پیشبینی میکند در آیندهای نزدیک هزاران کرهای مانند او در جستوجوی یک آیندهی بهتر به آمریکا مهاجرت خواهند کرد. البته دههی 80، تحت تاثیر رکود اقتصادی و همچنین پدیدآمدن طرحهای کشاورزی بزرگ، برای کشاورزان محلی غرب میانهی آمریکا نیز دوران سختی محسوب میشد. به این ترتیب، Minari با فیلمنامهای بر مبنای تجربهی دوران کودکی لی ایزاک چانگ، چالشهای زندگی در یک جامعهی غریبه را تحت تاثیر فضای اجتماعی-سیاسی آن برهه به تصویر میکشد.
داستان تلاش جیکوب برای راهاندازی مزرعه و جامهی عمل پوشاندن به رویای شخصیاش و همچنین تنشهای او با مونیکا، یکی از دو خط اصلی داستان میناری را شکل میدهد. خانوادهی جیکوب از ابتدای ورودشان به آمریکا و پس از چندبار جابجایی همچنان نتوانستهاند جایگاه اطمینانبخشی برای خود در جامعهی جدید پیدا کنند. بنظر میرسد این اولینبار نیست که جیکوب در اجرای نقشهای شکست میخورد. اما او این بار قصد دارد خودش را به مونیکا و دو فرزندش ثابت کند. اینطور میتوان نتیجه گرفت که جیکوب بهنوعی با بحران مردانگی دستوپنجه نرم میکند. بحرانی که از سویی دیگر با اضطرابهای هویتی او بهعنوان یک مهاجر گره خورده است.
این اضطراب وجودی جیکوب، بیشتر از هرچیزی در پیوند با مسئلهی دیاسپورا قرار میگیرد. آدمی که در کشور خودش جایی نداشته و آمده است تا در سرزمینی جدید جایی برای خود پیدا کند. جیکوب مصمم است که هر طور شده جایگاه خود را در سرزمین آزادی و فرصتها بهدست آورد. عزم راسخ و اقدامهای لجوجانهی جیکوب برای رسیدن به این هدف، زندگی خانوادگیاش را در آستانهی فروپاشی قرار میدهد. او نمیخواهد یکی از آن نرهای ضعیف و بدردنخوری باشد که محکوم به نابودیاند. درنتیجه تلاشهای جیکوب، در پیوند با هویت دیاسپورایی او معنا مییابد. هویت دیاسپورایی که بهعنوان یک هویت آستانهای مدام در حال شکل گرفتن است. از همین منظر ارتباط میان جیکوب و طبیعت اطرافش واجد معنایی نمادین میشود. معنای نمادینی که البته در روایت و ساختار فیلم به خوبی حل شده و جزئی لاینفک از پیکرهی احساسی جهان داستانی فیلم Minari را شکل میدهد.
جیکوب بیوقفه در تلاش برای یافتن یا ساختن وطنی است که به آن احساس تعلق کند. شاید جابجاییهای مداوم او و خانوادهاش برای یک شروع تازه، بهنوعی در امتداد همین احساس و مفهوم قرار میگیرند. هیچ کدام از مکانهای قبلی زندگی آنها در آمریکا، از جمله خانهشان در کالیفرنیا، جایی نبودهاند که او نسبت به آنها احساس تعلق داشته باشد. دیوید نیز در جایی در ابتدای فیلم این احساس پدرش را تایید میکند. زمانیکه در پاسخ سؤال جیکوب میگوید که ما در کالیفرنیا هیچی نداشتیم ولی اکنون از حضور در مزرعهی جدیدشان در آرکانزاس احساس رضایت میکند.
مکانی که جیکوب نسبت به آن احساس تعلق و مالکیت دارد. این سرزمینی است که برای جیکوب میتواند همچون وطنی جایگزین باشد. جیکوب نمیخواهد خودش را درگیر تناقضی کند که بهنوعی مبنای هویت دیاسپورایی را شکل میدهد: سکنا گزیدن در اینجا و همزمان حفظ ارتباط و همبستگی به آنجا. او میخواهد با دور شدن از پیوندهایش با جایی که از آنجا آمده، هویت وجودی خودش را پیوند با مفهوم آمریکایی بودن تعریف کند. هویتی عاریتی که به جیکوب کمک میکند ضعفها و شسکتهای خود را پنهان نگهدارد و همچنین قدرت و اعتماد به نفس مردانهی از دست رفتهاش را به او باز گرداند. به این ترتیب، تصاویر چشمنواز از زمین و چشماندازهای طبیعی در ارتباط با مفهوم وطن قرار میگیرند.
عنوان فیلم، بهنوعی گیاه محبوب در شرق آسیا به نام آبچکان جاوانیکا اشاره دارد. گیاهی که در کره آن را به نام میناری میشناسند. همین گیاه فرصتی برای برقراری پیوند میان یک پسربچه با مادربزرگش ایجاد میکند. رابطهی میان دیوید و مادربزرگش سون جا، دومین خط داستانی اصلی فیلم را شکل میدهد که به موازات داستان جیکوب پیش میرود. سون جا از کره به آمریکا میآید تا هنگامی که جیکوب و مونیکا سر کار هستند از دیوید و آن مراقبت کند. دیوید که هیچوقت مادربزرگ خود را ملاقات نکرده، به سختی میتواند حضور او را درکنار خود بپذیرد. او در ابتدا نسبت به این پیرزن سرزنده و شوخطبع تردید دارد. پیرزنی که کوکی نمیپزد، بیپرده حرف میزند و بیشتر وقت خود را صرف بازی با کارت میکند. دیوید خوراکیهای و دمنوشهای گیاهی که او از کره آورده را دوست ندارد. این پیرزن از نگاه دیوید نمیتواند یک مادربزرگ واقعی باشد.
اما سون جا، با مهربانی، خوشقلبی، سماجت و روحیهی پذیرای خود قلب دیوید را بهدست میآورد و به تدریج رابطهای گرم و صمیمانه میان آن دو شکل میگیرد. پیشرفت رابطهی میان سون جا و دیوید بهنوعی در قطب مخالف ارتباط میان جیکوب و مونیکا قرار میگیرد. آن دو با اینکه اختلافهای زیادی با هم دارند راهی برای درک یکدیگر پیدا میکنند. در نتیجه اجازه نمیدهند که اختلافهایشان آن دو را از همدیگر دور کند. دیوید و مادربزرگ شادی را در چیزهای کوچک مییابند. مانند زمانیکه سون جا دیوید را برای راه رفتن به کنار نهر میبرد و در آنجا بذر میناری را میکارند. گیاهی که در هر جایی از طبیعت میتواند رشد کند.
مادربزرگ نمایندهی فرهنگ و سرزمینی است که برای این کودک کرهای-آمریکایی بیگانه است. درنتیجه رابطهی دیوید با مادربزرگش او را به ریشههای کرهایاش وصل میکند و جالب آن که در نتیجهی این پیوند، قلب کوچک و بیمار دیوید در مسیر بهبودی قرار میگیرد. به این ترتیب، در Minari تقریبا همهی کاراکترها در ارتباط با مسئلهی دیاسپورا و هویت دیاسپورایی تعریف میشوند. شکل ارتباط میان شخصیتها در برخی موقعیتها تلاقی میان فرهنگهای آمریکایی و کرهای را نشان میدهد. بهعنوان مثال، هنگامی که مونیکا متوجه میشود سون جا مواد غذایی مورد علاقهاش را با خود از کره آورده، نمیتواند جلوی گریهاش را بگیرد. گریهی ناگهانی مونیکا، خاطراتی را برای او تداعی میکند که متعلق به یک زندگی جامانده است.
بخش زیادی از جذابیت Minari، مرهون شیوهای است که چونگ داستان و احساسات شخصیتهایش را بسط میدهد. تنشها و جدلهای میان مونیکا و جیکوب هرگز در طول فیلم لحنی احساساتگرایه پیدا نمیکنند. ما حتی زمانیکه آن دو با یکدیگر بحث و جدلی ندارند میتوانیم تنش و عصبانیت هر کدام را احساس کنیم. چانگ به شخصیتهای خود اجازه میدهد که نفس بکشند و رفتارهای خود را ارزیابی و تصحیح کنند. مخاطبان بدون آنکه تحت فشار قرار بگیرند میتوانند به هر کدام از کاراکترهای فیلم نزدیک شوند. همچنانکه تصمیمها و انگیزههای جیکوب را درک میکنیم، ترس و ناامیدی مونیکا نسبت به آینده نیز برایمان ملموس و همدلیبرانگیز است.
این بار هم برنامههای جیکوب طبق نقشه پیش نمیروند. او هرچه در مسیر خود جلوتر میرود بیشتر از آن تصویر ایدهآلی که در ذهنش دارد فاصله میگیرد. ما میبینیم که چگونه جیکوب و مونیکا، مدام از یکدیگر دورتر و دورتر میشوند. او مصمم است هر طور که شده در مسیر خود پیش برود، حتی اگر به قیمت فروپاشی خانوادهاش تمام شود. جیکوب میخواهد برای یکبار هم که شده فرزندانش ببینند که او کاری را با موفقیت به سرانجام رسانده است. اما جیکوب که مسخ ایدهآل ذهنی خود شده مدام بر اضطرابهای درونیاش افزوده میشود.
راهحل جیکوب برای غلبه بر این اضطرابی که بر وجودش سایهافکنده، گسست کامل از چیزهایی است که او را به زندگی گذشتهاش وصل میکند. گسستی که البته حاصلش اضطراب و تشویشهای بیشتر است. جیکوب باید ریشههای خود را به خاطر بیاورد تا شعلهی اضطرابی که بر جانش افتاده کمرمق شود. همان به یادآوردنی که در صحنهی انتهایی شاهدش هستیم: جایی که جیکوب به همراه فرزندش دیوید به کنار برکهای میروند که مادربزرگ بذر گیاه میناری را کاشته است.
منبع زومجی