جادوی فیلمسازی و داستانهای واقعی درباره غصه، سختی و بقا / کلویی ژائو از «سرزمین کوچنشینها» میگوید
مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
صحنهای سرزنده در «سرزمین کوچنشینها» (Nomadland) تازهترین ساخته کلویی ژائو کارگردان چینی-آمریکایی هست، که در آن فرن (فرانسیس مکدورمند)، زن بیوه شصت و چند ساله که زندگی قدیمیاش در نوادا را رها کرده و با وَن به دل جادهها زده، به کورتزسایت در آریزونا میرسد تا در گردهمایی سالانه آروینشینها معروف به «رابر ترَِمپ راندِوو» شرکت کند، رویدادی که از آن بهعنوان بزرگترین نمایشگاه ماشینهای کاروان در آمریکا یاد میشود.
دوربین در حالِ حرکت بهصورت افقی، او را درحالیکه از بین محوطهای بزرگ مملو از چادرها و ونها میگذرد، دنبال میکند: یک اجتماع موقتی متشکل از آمریکاییهای مسن، اغلب سفیدپوست، که بعد از رکود مالی بزرگ اواخر دهه ۲۰۰۰ و اوایل دهه ۲۰۱۰، خود را بیکار یا بیخانمان دیدهاند، و اکنون زندگی بهتری را در جادهی باز، ابداع کردهاند.
دوربینِ رویِ دست به آنسوی صحرا خیره میشود، کاکتوسهای سربهفلککشیده و آدمهای دور و بر فرن را به تصویر میکشد – چند نفر با هم تای-چی کار میکنند، دوستان دور آتش جمع شدهاند، چند ایتیوی (خودرو همهجارو) با سرعت عبور میکنند. بعد توقف میکند تا سه مرد را نشان بدهد که در کنار سگهایشان روی صندلی راحتی نشستهاند.
این گردهمایی، واقعی است – یکی از عناصر بیشمار ترسیمشده در کتاب غیرداستانیِ «سرزمین کوچنشینها: آمریکای بازمانده در قرن بیست و یک» نوشته جسیکا برودر – خبرنگار – که در ۲۰۱۷ به بازار آمد و مبنای فیلمنامه ژائو شد. بازیگران فیلم «غیرحرفهای» یا آدمهای عادی هستند که نسخههایی از خودشان را که کمی دراماتیزه شده بازی میکنند.
این گرایش چندان تازه نیست – به لامبرتو ماجورانی، کارگر کارخانه در «دزدان دوچرخه» (۱۹۴۸) فکر کنید که نقش اصلی آن فیلم را بازی کرد، و او تنها یکی از چهرههایی بود که نئورئالیسم ایتالیایی را به جنب و جوش انداخت – اما صنعت سینما همچنان به دنبال واژههای مناسب میگردد. در سالهای اخیر، شان بیکر کارگردان فیلم «نارنجی» واژه «تازهکارها» را به کار برد. کلینت ایستوود، بازیگران اصلی خود در فیلم «قطار ۱۵ و ۱۷ دقیقه به پاریس» را «قهرمانان دنیای واقعی» خطاب کرد، و والری ماسادیان («نانا») بازیگران خود را «آدمهای واقعی» نامید.
ژائو در «سرزمین کوچنشینها» در مقایسه با دو فیلم اول خود که بسیار کمهزینه بودند، یک رویکرد ترکیبی در پیش گرفته است: «آهنگهایی که برادرانم به من آموختند» (Songs My Brothers Taught Me) در ۲۰۱۵ و فیلم تحسینشده «سوارکار» (The Rider) در ۲۰۱۷. در فیلم اول برادر و خواهری که در پاین ریج در ایالت داکوتای جنوبی زندگی میکنند، تحت تأثیر مرگ غیرمنتظره پدرشان هستند. در «سوارکار» که آن هم در پاین ریج فیلمبرداری شد، یک گاوچران بعد از یک حادثه که زندگیاش را از این رو به آن رو میکند، راهی سفری جادهای به سرتاسر آمریکا میشود. ژائو در هر دو فیلم از نابازیگران یا کسانی که نقش نسخههایی از خودشان را بازی میکردند، و عوامل محلی استفاده کرد و با بهره بردن از سبک مستند درام، زندگی جوانان لاکوتایی را به پیشزمینه آورد.
قدم اول
فرانسیس مکدورمند برای علاقهمندان چهرهای کاملاً آشنا سینماست. او پیش از این دو بار برای فیلمهای «فارگو» (۱۹۹۶) و «سه بیلبورد بیرون ابینگ، میزوری» (۲۰۱۷) برنده اسکار بهترین بازیگر زن شده و برای فیلمهای «میسیسیپی میسوزد» (۱۹۸۸)، «تقریباً مشهور» (۲۰۰۰) و «نورث کانتری» (۲۰۰۵) نیز نامزد اسکار بوده، و حالا با «سرزمین کوچنشینها» این فرصت را دارد که سومین جایزه اسکار بازیگری را از آن خود کند. (اتفاقی که با توجه به دریافت جایزه بفتا بهترین بازیگر زن توسط او، چندان دور از ذهن نیست.)
بازیگر ۶۳ ساله در ۲۰۱۷ فیلم «سه بیلبورد بیرون ابینگ، میزوری» را در جشنواره تورنتو داشت. مکدورمند در یکی از نشستهای مطبوعاتی فیلم شرکت نکرد و در عوض به تماشای «سوارکار» ژائو نشست که آن سال در جشنواره حضور داشت. او بهقدری تحت تأثیر قرار گرفت که پیش ژائو رفت و پیشنهاد اقتباس از کتاب برودر را مطرح کرد.
بازیگر برنده اسکار و فیلمساز متولد پکن، با هم به ایده تولید یک ملودرام گسترده رسیدند که هم استوار بر تجربیات واقعی مستند در کتاب برودر باشد و هم چشماندازهای خاطرهانگیز و تقریباً افسانهای غرب آمریکا.
مکدورمند درست در لحظه مناسب به ژائو پیشنهاد ساخت فیلمی از روی کتاب برودر را داد. سینماگر ۳۹ ساله – که فیلمش در شش بخش بهترین فیلم، کارگردان، فیلمنامه اقتباسی، بازیگر زن (مکدورمند)، فیلمبرداری و تدوین شانس دریافت جوایز اسکار ۲۰۲۱ را دارد – به بخش هنر ایبیسی نیوز میگوید: «قطعاً میخواستم ازنظر فرم خودم را به چالش بکشم. من زمان ساخت فیلم «سوارکار» کاملاً راحت بودم. این بار با خودم گفتم اگر چند نفر از دوستانم را درون این ترکیب بیندازم، چه اتفاقی میافتد؟»
«سرزمین کوچنشینها» – که اولین بار سال گذشته در بخش مسابقه بینالملل جشنواره فیلم ونیز روی پرده رفت و با دریافت جایزه شیر طلایی بهترین فیلم جشنواره راه خود را در فصل جوایز سینمایی باز کرد – ژائو را در حالی نشان میدهد که تمرینات خود را کامل میکند. او در این فیلم برای اولین بار با بازیگران حرفهای کار کرده است (مکدورمند و دوستش دیوید استراترن)، و بیشتر به داستان میپردازد.
ژائو برای این که کتاب برودر را به قالب سینما بیاورد، حس کرد فیلمنامه به یک شخصیت مرکزی احتیاج دارد تا این داستان وسیع بر مبنای او شکل بگیرد.
ژائو با تعجب میگوید: «کتاب برودر ابعاد بسیار گستردهای دارد؛ ازاینجهت که او جلو میرود، و به شکل عمیق، دورانی را در این کشور مستند میکند که در آن شیوه زندگی یک نسل کامل ناپدید شد. او چطور این کار را انجام داده است؟»
رویکرد ژائو نسبت این موضوع «بسیار حریصانه» بود. «من میخواستم [شهر] امپایر، نوادا را داشته باشم؛ میخواستم آریزونا را داشته باشم؛ میخواستم باب ولز، سوانکی، لیندا می (سه کوچنشین واقعی) را داشته باشم… بنابراین مجبور شدم یک شخصیت داستانی خلق کنم. فرن اینطوری متولد شد.»
اصالت و ابتکار
فرن برای تماشاگر نقشِ تنها راهنما در ایالات مرکزی را دارد؛ عبور از ایالتها در فصول مختلف، دیدار و خداحافظی با دیگر کسانی که مانند او دنبال کارهای فصلی در جاهایی مثل انبارهای آمازون و اردوگاههای تفریحی هستند. لیندا می و سوانکی، کوچنشینهای وَنسوار و خیلی از حرفهایی که میزنند، مستقیماً از کتاب برودر میآیند. ژائو میگوید مدتی را به مشاهده زندگی آنها و گوش دادن به حرفهایشان گذراند تا «اعتمادسازی» صورت گیرد. حاصل کار پرترهای اصیل است که به شکلی نامحسوس با ابتکار در هم آمیخته شده است.
او میگوید: «این جادوی فیلمسازی است، درست است؟ قصههای زیادی میشنوید، یکی را انتخاب میکنید که فکر میکنید به کار میآید، آن را روی کاغذ میآورید، مثل هر فیلمنامه دیگری. دیالوگها گاهی اوقات با آنچه این آدمها میگویند کمی متفاوت است، اما بجای این که یک نفر دیگر نقش آنها را بازی کند، میگویید، دوست داری خودت این دیالوگها را بگویی؟ بازیگران غیر حرفهای وقتی سر صحنه هستند، گاهی اوقات دقیقاً همان دیالوگهایی را میگویند که من میخواهم، حتی با این که نسخهای از چیزهایی است که قبلاً خودشان گفتهاند. گاهی اوقات نیز، دقیقاً همان چیزی را میگویند که خودشان میخواهند.»
ژائو باید بین نیازِ فیلمنامهای که ساختاری کاملاً طراحیشده داشت، و لحظههای جادوییِ تصادفی که گاهی اوقات وقتی یک بازیگر از فیلمنامه فاصله میگیرد، پدیدار میشود، توازن برقرار میکرد. «باید در لحظه به خودت اعتماد کنی. گاهی اوقات، وقتی آنها از فیلمنامه فاصله میگیرند، بودن بازیگری چون فرانسیس که میتواند واکنش درست نشان بدهد و سازگار شود، سودمند است. در دیگر مواقع، شما در مقام کارگردان نسبت به هر کس دیگر تصویر جامعتری از فیلم در ذهن دارید، پس به خودتان میگویید، میدانم فوقالعاده است، اما به کار فیلم نمیآید… اینجاست که روند تدوین وارد عمل میشود.»
ژائو طوری با ظرافت از غیر حرفهایها بازی میگیرد که برای خودشان هم غافلگیرکننده است. او مقابل چشم یک دوربین در حال حرکت، کاری میکند که آدمها بتوانند نقشهای خود را بهطور طبیعی بازی کنند. در فیلم «سوارکار»، بریدی جاندرو – گاوچران – (که در فیلم نامش بریدی بلکبرن است) در صحنهای گریه میکند، این در حالی است که به گفته خود او هفت سال گریه نکرده بود. ژائو در «سرزمین کوچنشینها» تجربیات مشابهی داشت. در چند صحنه، آدمها سفره دلشان را باز میکنند، و داستانهایی واقعی از غصه، سختی و بقا میگویند. در لحظهای از فیلم باب ولز با بغض برای فرن از پسرش میگوید که پنج سال پیش خودکشی کرد.
ژائو میگوید: «بله، این اتفاق عموماً برای مردها میافتد. باب ولز هیچوقت واقعاً درباره پسرش صحبت نکرده بود. یا در صحنهای که گروهی از کوچنشینها دور آتش جمع شدهاند، یک آقا که در جنگ ویتنام سرباز بود، از این میگوید که پیتیاسدی (اختلال استرس پس از سانحه) دارد. او هم قبلاً این حرف را جلوی دوربین نزده بود. حتی روز فیلمبرداری هر دو تردید داشتند این حرفها را بزنند.»
ژائو میگوید: «شما باید برای آنها توضیح بدهید که چرا گفتن این حرفها برایشان خوب است، و آدمها، بخصوص آقایان، با نشان دادن این نوع آسیبپذیری میتوانند به خودشان کمک کنند.»
مانند تمام فیلمهای داستانیِ آمیخته با مستند، وقتی سوژهای به یک کارگردان اعتماد میکند و تصویر یا بخشهای خصوصی زندگی خود را در اختیار او قرار میدهد، پرسشهای اخلاقی مطرح میشود، اما ژائو میگوید: «وجدان من کاملاً آسوده است. گمان میکنم با این آدمها همانطور برخورد کردم که میخواهم با خودم برخورد شود.»
ژائو با مکدورمند و استراترن (در نقش دِیو یک کوچنشین دیگر که از فرن خوشش میآید) نیز همینطور برخورد کرد و از آنها خواست بجای این که در نقشهای خود فرو بروند، بیشتر خودشان را آشکار کنند. «فرانسیس/فِرَن تبدیل شد به فِرن، خویشتن دیگر او که در چهل و چند سالگی شیفته سفر جادهای بود، هرچند او محدودیتهایی گذاشت. به عنوان مثال فِرَن نمیخواست در فیلم به پسرش پدرو اشاره شود یا از عکسهای شوهرش جوئل کوئن استفاده کنیم.»
ژائو ادامه میدهد: «فکر میکنم در مقایسه با بازیگران دیگر این کار برای هر دوی آنها چالش کمتری داشته باشد، برای این که احتمالاً میتوانید هر دو را در زندگی واقعی تصور کنید. فِرَن و دیوید بسیار انعطافپذیر و بسیار شجاع هستند و به کار خود اطمینان دارند.»
ساختن دنیاها
پیش از شروع فیلمبرداری، ژائو از مکدورمند خواست چند چیز شخصی را که برایش اهمیت دارد بیاورد که به عنوان وسایل صحنه در ون استفاده شود. او یک صندلی تاشو سبزرنگ و چند بشقاب که پدرش به عنوان هدیه فارغالتحصیلی از دانشگاه به او داده بود، سر صحنه آورد. ژائو هر دو را به فیلمنامه اضافه کرد.
ژائو که با چهار نامزدی اسکار فردی در یک سال (بهترین فیلم، کارگردانی، فیلمنامه اقتباسی و تدوین) رکورد زده است. میگوید: «با خودم گفتم، خوب، او این بشقابها را آورده که قرار است جایی در فیلم شکسته شوند. شکسته شدن بشقابها را باید کجای فیلمنامه به کار ببریم؟ چه کسی قرار است آنها را بشکند و…»
در فیلم، این بشقابهای ارزشمند از پدر فرن به یادگار مانده است. دِیو به شکلی ناشیانه آنها را میشکند که باعث میشود حس رمانتیکِ در حال شکلگیری بین او و فرن برای مقطعی از بین برود.
اما به اعتقاد ژائو، این توجه دقیق به اشیاء، چهرهها و لوکیشنهاست که یک داستان را غنی میکند. «این چیزی بود که در تمام مدت پیشتولید و بعد فیلمبرداری در نظر داشتیم. فقط هم من نبودم، کل گروه من بودند. ۲۷ نفر گوشها و چشمهای خود را به کار میگرفتند تا بشنویم و ببینیم چه چیز دیگری را میتوان به فیلم اضافه کرد.»
او ادامه میدهد: «بامزه است. جدیداً دوباره فیلم «فارگو» را دیدم. چیزی که در ذهن میماند شیوهای است که دنیای فیلم را بنا میکند. ما فقط با یک ماشین روبرو نیستیم. ما با یک ماشین با مدل مشخص روبرو هستیم. فیلمهایی را واقعاً دوست دارم که به این جزئیات توجه ویژه داشته باشند. هرچه این توجه بیشتر باشد، بیشتر با آن فیلمها همزادپنداری میکنم.»
از ایالات مرکزی تا جهان سینمایی مارول
ژائو همزمان با فیلمبرداری «سرزمین کوچنشینها»، مقدمات تولید «اترنالز/ابدیها» (Eternals) را نیز فراهم میکرد که اولین تجربه همکاری او با مارول استودیوز است.
ژائو که خود را طرفدار قصههای مصور مارول میداند، ایده اولیه داستان را بر مبنای یکی از قصههای کمترشناختهشده جک کربی در دهه ۱۹۷۰ مطرح کرد؛ یک تیم از انساننماها که برای مبارزه با یک دشمن باستانی ناچار میشوند از مخفیگاه خود در زمین خارج شوند.
این پروژه به نظر فرسنگها با درامهای کاملاً زمینی ژائو که با لحظههای سکون و زیبایی طبیعی نقطهگذاری میشود، فاصله دارد. با این حال گفته میشود، ژائو توانسته نگرش شخصی خود را به فیلمی ببخشد که میتواند آغازگر یک مجموعه سینمایی جدید باشد، و جنبهای شخصی به شخصیتهای بیگانه با بازی هنرپیشههای درجه یک شامل سلما هایک، کمیل نانجیانی، ریچارد مدن، هری استایلز و آنجلینا جولی بدهد.
ژائو میگوید: «بار دیگر، یک گروه بازیگر بسیار متنوع دارم که هر یک متفاوت از دیگری کار میکند… وقتی داستان خیالی است و شما با بازیگران خود ارتباط برقرار میکنید، لحظههای فوقالعادهای خواهید داشت.»
منبع: ایبیسی نیوز
نوشته جادوی فیلمسازی و داستانهای واقعی درباره غصه، سختی و بقا / کلویی ژائو از «سرزمین کوچنشینها» میگوید اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.