نقد فیلم Every Breath You Take
آیا فیلم Every Breath You Take «هر نفسی که میکشی» با بازی کیسی افلک و میشل موناهن، تریلر روانشناسانه و معمایی موفقی است؟ در ادامه نگاهی به این فیلم داشتهایم.
از حدود چهار دهه پیش بخشی از سینمای معمایی که به درام روانشناسانه مشهور شده بود کمی تا قسمتی در ژانر تریلر یا به گونه زیر ژانر تریلر روانشناسانه طبقهبندی شده است. منشاء اینگونه فیلمها به سال ۱۹۶۰ و فیلمهای Peeping Tom از مایکل پاول و Psycho از آلفرد هیچکاک باز میگردد. بدین ترتیب برخی از فیلمهای نوآر دهه ۱۹۴۰ را نیز میتوان در این ژانر دستهبندی کرد. اما میتوان سرنخ ژانر تریلر روانشناسانه را تا بسیار قبلتر نیز تعقیب کرد. زمانیکه ادگار آلن پو در نوشتههای شوکه کننده و گوتیک خود عنصر وحشت را در ذهن انسانها قرار داد. در دهه ۱۹۹۰ و بعد از موفقیت The Silence of the Lambs، عبارت «تریلر روانشناسانه» به فیلمهایی در مورد قاتلان سریالی اطلاق شد که بن مایههای وحشت در مقیاسی ناخوشایند را در خود داشتند. اما واژه روانشناسانه یا روانشناختی در این ژانر به سلامتی روانی یا بهتر بگوییم به عدم وجود آن در شخصیتهای فیلم اشاره دارد.
بدین ترتیب یک تریلر روانشناسانه فیلمی است که نهتنها از درون شما را دچار وحشت میکند بلکه ذهنتان را نیز درگیر کرده و به شکلی خوب یا بد با اعصابتان بازی میکند. فیلم Every Breath You Take نیز در ادامه این دسته فیلمها سعی در خلق داستانی رازآلود/جنایی با چاشنیِ روانشناختی دارد. فیلم روایت خود را از خانواده ای شروع میکند که فرزند خود را طی یک تصادف اتومبیل از دست میدهند. پدر خانواده فیلیپ (کیسی افلک) که روانپزشک موفقی است، یکی از مراجعانش که دختری جوان است خودکشی میکند. برادرِ داغدیده این دختر، به خانواده فیلیپ نزدیک شده و روند زندگی آنها را تحت تاثیر قرار میدهد و از اینجا اتفاقات فیلم شروع میشود.
فیلم هر نفسی که میکِشی سعی در ایجاد دلهره در قالب تعلیق در داستانکهای خود را دارد و تمام نفسِ خود را برای توئیست (پیچش داستانی) پایانی خود میگذارد. شاید این نقطه قوت که مخاطب از پایان شوکه شود و روند فیلم غیر قابل حدس باشد را در فیلم شاهد باشیم اما سیرِ داستانی در این نوع فیلمها چون منشاءی روانشناختی دارند بنابراین مهمتر از عنصر غافلگیری، پرداخت شخصیت در این نوع ژانر تریلر است.
اساسا چون تریلر روانشناختی نوعی داستان جنایی است که از زاویه دید پلیس یا مامور قانون نقل نمیشود و ماجرا بین جانی و قربانی رخ میدهد، بنابراین پیرنگ بر مبنای کشف و شهود یا مدارک محکمه پسند شکل نمیگیرد. بلکه چالشی بین روابط انسانی است.
روابط انسانی و به پیوستگی آن، اهمیت شخصیت در پیوند با جامعه بیرون، میتواند باعث شکل گیری احساسات، درامها، معماها و رازها شود. رازهایی که هر انسان درون خودش دارد و روزی ممکن است فاش شود یا در دل سنگی پنهان بماند.فیلم Every Breath You Take این رازها را بهگونهای خارج از منطق در سیرِ داستانی پنهان کرده است.
البته فیلم دارای پرداختی خوب از نظر تصویر و صدا است و کیفیت قابل توجهی را در قابها و تدوین میبینیم و همین نکات فنی است که فیلم را ضعیف جلوه نداده و به امتیاز متوسط میرساند. همچنین درونمایهی فیلم هر نفسی که میکشی از عناصر دراماتیک و مایههای کمرنگی از روانشناسی و جنایت ترکیب شده است که به خودی خود پتانسیل جذابی را برای تماشاگر دارد. فیلم Every Breath You Take از بازیگران خوبی بهره برده که همگی برای دوستداران سینما آشنایند.
کیسی افلک که قبلا نیز در نقش فردی آسیب دیده در فیلم Manchester by the Sea «منچستر کنار دریا» خوش درخشیده بود، این بار نیز نمایش خوبی را از خود نمایش میدهد. همچنین میشل موناهن هم که در سری «مأموریت غیر ممکن» حضوری پیوسته داشت و در سریال True Detective «کاراگاه حقیقی» هم بازی درخشانی ارائه کرد و بهتازگی در سریال Messiah نیز او را دیده بودیم، از پس نقش خود بر میآید و در انتقال احساساتش موفق ظاهر میشود.
هر نفسی که میکشی همچنین وجه معمایی نسبتا خوبی دارد که در اواخر فیلم پررنگتر هم میشود و از این جهت جاذبهی داستان با پیشرفت آن برای مخاطب افزایش مییابد. البته فضای سرد حاکم بر فیلم و بهخصوص شخصیت کمجان و نسبتا خنثی فیلیپ و خالی بودن فیلم از هیجانات و درگیریهای اغراقشدهی آثار جنایی، کمی از شور و حرارت آن کم کرده است. در کل شاید فیلم هر نفسی که میکشی یک اثر درخشان روانشناختی و جنایی نباشد، اما به یک بار تماشایش قطعا میارزد.
فیلم به جهت زیبایی شناسی از تمام نماهای خود چه در لوکیشن خانه فیلیپ که مانند شخصیت خودش دور افتاده و تنهاست و چه در نماهای نزدیک و کلوزآپ بهره خوبی میبرد و همین موضوع باعث ایجاد ارزش در تماشای فیلم است. مورد دیگری که در این فیلم باید به آن پرداخت مواجهه فیلم با صحنه است.
در تمامی ژانرهای سینمایی انتخاب لوکیشن نقش حیاتی در ساخته شدن اتمسفر درون فیلمنامه دارد. بهطور مثال مواجهه ژانر کمدی با یک خانه مثالی با مواجهه ژانر وحشت با همان خانه کاملا متفاوت است. اکثر ماجرای فیلم در لوکیشن خانه فیلیپ اتفاق میافتد.
خانهای بزرگ، مدرن و سرد در ناکجا آباد که با معدود نماهای خارج از خانه هم چندان نمیشود به روابط آدمهای خانههای اطرافش پی برد. خانهای با استخری که گریس سعی در تطهیر خود (چه کشته شدن پسرش بهعنوان راننده در تصادف و چه در خیانت به فیلیپ) دارد تا درد را از خود دور کند و البته سکون و تنهایی که در تمام طبقات و اتاقهای این خانه بزرگ و کم جمعیت حاکم است که این خود نشانه انتخاب درست و هوشمندانه مکان فیلمبرداری است.
قطعا اگر فیلم در یک آپارتمان کوچک میگذشت توانایی ایجاد اتمسفر ترس و دلهره و معما در آن بهشدت افت میکرد. به یاد بیاورید فیلمهای برجسته ژانر وحشت یا گونهای روانشناسنانه را که استفاده از عنصر صحنه را بدرستی در اختیار فضای اثر قرار دادهاند. مثلا صحنه قتل در حمام فیلم Psycho «روانی» و استفاده استادانه آلفرد هیچکاک از آن.
همچنین نماهای حرکتی و غیر حرکتی فیلم که سعی شده منطبق بر میزانسنهای این زیر ژانر سینمایی (تریلر روانشناسانه) گرفته شود همگی بر مرموزتر شدن فضا میافزایند. دوربین در هیچ نمایی از فیلم جلوتر از مخاطب حرکت نمیکند، هیچ شخصیتی را مورد قضاوت قرار نمیدهد و در بعضی نماها آشکارا سعی در فریب مخاطب دارد و این از نکات مثبت این فیلم است.
مشکل اما از منطقِ روندِ داستانی ناشی میشود. این سیرِ داستان را کوتاه مرور میکنیم. فیلیپ روانپزشک فرزند کوچکش را در یک سانحهی تصادف از دست داده و این ضایعه شور و عشق را از زندگی وی و همسرش گریس (Michelle Monaghan) و دخترخواندهشان لوسی (India Eisley) گرفته است. او احساسات تنهایی خود را با یکی از بیمارانش به نام دافی (Emily Alyn Lind) که دچار مشکلات حاد روحی است در میان میگذارد و این همدلی باعث بهبود وضعیت دافی میشود. فیلیپ که از این موفقیت راضی است، در یک کنفرانس علمی نتیجهی کارش را اعلام میکند، اما با خودکشی دافی ورق بر میگردد و موقعیت شغلی فیلیپ نیز به خطر میافتد.
ماجرای اصلی وقتی آغاز میشود که برادر دافی یعنی جیمز (Sam Claflin) سراغ فیلیپ و خانوادهی وی میآید و میکوشد به این خانواده نفوذ کند. جیمز خیلی راحت و بی دردسر با نفوذ به خانواده فیلیپ، اعتماد دختر و همسر فیلیپ را بهدست آورده و با هردو وارد رابطه میشود اما فیلیپ که از همان ابتدا به او مشکوک است هیچ کاری در مقابله با او انجام نمیدهد و این منفعل بودن از درک تماشگر عاجز است (حتی بهدلیل افسردگی بعد از مرگ پسرش).
از آن سو نیز گریس بهعنوان زنی که دچار نقصان محبت از سمت فیلیپ است با یک برخورد خیلی کوتاه به شوهرش خیانت میکند که این موضوع نیز کمی از منطق خارج است. حتی رابطه عاشقانه لوسی از همان ابتدا و آن شور، باورپذیر نیست.
طبیعتا فاش شدن راز یکی از مهترین مولفههای تریلر است. همیشه باید رازی وجود داشته باشد یا آثاری به جا مانده از یک راز که کلید کشف معما میشوند. درواقع انگیزه، فرصت و ابزار سهگانهای هستند که نیازهای اولیه هر نوع عمل غیر عرفی و خارج از قراردادهای انسانی را فراهم میکنند و اگر در سینما یا ادبیات از این مصالح به درستی استفاده شود همه چیز برای مخاطب قابل قبول و باور پذیر میگردد. این مصالح (راز، انگیزه، فرصت، ابزار) در فیلم هرنفسی که میکشی تعبیه شده و کارگردان با این علم اثر را تولید کرده اما زیربنای آن (فیلمنامه) آنقدر محکم نیست که این مصالح به تن آن بنشیند.
بنابراین فیلم نیز از این کمبود آسیب دیده و به فیلمی یکبار مصرف تبدیل میشود. در حالیکه کارگردان بزرگی چون هیچکاک در همین ژانر و با همین مواد به قدری استادانه فیلمهایش را میساخت که هماکنون بعد از گذشت سالیان سال نیز میشود از دیدن آن لذت برد.
فیلمهای مرد عوضی، روانی و سرگیجه نیز با همین رویکرد روانشناسانه که سینمای دلهره را دستمایه و بستر روایت خود قرار میدهند، ساخته شده است. فیلم هر نفسی که میکشی اگر همین ایده مرکزیِ درخشان خود را با دقت و چینشی پیچیده به آرامی با جابهجا کردن موقعیت آدمها در بستر حوادث انجام میداد قطعا میتوانست در زمره فیلمهای خوب تلقی شود اما فیلم گره افکنی و گره گشاییهای تودرتویی را به مخاطب ارائه میکند که درکنار هم قرار دادن آن کلیتی واحد و منسجم را تشکیل نمیدهد.
منبع زومجی