«مرثیه هیلبیلی»؛ داستانی درباره فرهنگ خانوادگی / گفتوگو با ران هاوارد و گلن کلوز
مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
«مرثیه هیلبیلی» (Hillbilly Elegy) تازهترین ساخته ران هاوارد کارگردان برنده اسکار («ذهن زیبا»)، از ۱۱ نوامبر ۲۰۲۰ در آمریکا بهطور محدود اکران شد و از ۲۴ نوامبر از طریق نتفلیکس بهطور آنلاین در دسترس تماشاگران قرار گرفت. فیلم در نود و سومین دوره جوایز اسکار در دو بخش بهترین بازیگر زن مکمل برای گلن کلوز و بهترین چهرهپردازی و مو (آرین کروگر مکاش، متیو دبلیو مانگل و پاتریشیا دهینی)، نامزد اسکار بود.
هاوارد در گفتوگو با ددلاین درباره این پروژه ۴۵ میلیون دلاری میگوید: «مادرم اهل یک شهر بسیار كوچك بود و پدرم در مزرعه کار میکرد، و وقتی كتاب «مرثیه هیلبیلی» را خواندم، متوجه شدم واقعاً دنبال داستانی میگشتم كه به من اجازه بدهد حساسیت خودم را نسبت به این جنبه از فرهنگ آمریکایی به کار ببرم، فرهنگی که از طریق خانوادهام واقعاً با آن ارتباط برقرار میکنم، آنطور که این آدمها فکر میکنند، ارتباط برقرار میکنند، تصمیماتی که میگیرند، و کدهایی که با آن زندگی میکنند.»
هاوارد ادامه میدهد: «همه اینها را درک میکردم، و مدتها بود دنبال داستانی میگشتم که بتوانم آن را به کار ببرم، اما نمیخواستم یک داستان جنایی یا چیزی هیجانانگیز باشد چون درواقع اینطوری نیست. بیشتر درباره استقامت، ادامه دادن راه، و حرکت در یک جهان در حال تغییر است.»
«مرثیه هیلبیلی» با اقتباس از کتاب خاطرات پرفروش به همین نام نوشته جی. دی. وَنس که در ۲۰۱۶ منتشر شد، ساخته شده است. نویسنده در این کتاب، خاطرات خود را از زندگی خانوادهاش در شهر میدِلتاون در ایالت اوهایو در غرب میانه آمریکا روایت میکند؛ این که چطور در نوجوانی بین یک مادر معتاد به مواد مخدر (با بازی ایمی آدامز در فیلم)، یک مادربزرگ پر شور و شر و محکم معروف به «ماماو» (گلن کلوز)، و سفر خودش برای مرد شدن، در رفت و آمد بود.
اقتباس از کتاب «مرثیه هیلبیلی» کاری سخت و مستلزم دقت زیاد بود، و هاوارد و ونسا تیلور فیلمنامهنویس («شکل آب») از یک روش غیرخطی برای گفتن آن استفاده کردند، و ماجراهای جی. دی. ۱۴ ساله (با بازی خیلی خوب اوئن آستالوش) و جی. دی. در بزرگسالی (باز هم با بازی خیلی خوب گابریل باسو) را از طریق نقاط مختلف زندگی او با هم تلفیق میکنند. هیلی بنت نقش لیندزی خواهر جی. دی. را بازی میکند، فریدا پینتو نقش اوشا دوست دختر او را دارد و بو هاپکینز در نقش پدربزرگ یا پاپاو ظاهر شده است.
کتاب «مرثیه هیلبیلی» بسیار موفق بود اما اقتباس سینمایی از این کتاب لزوماً کار آسانی نیست. به همین دلیل بود که ونس با بسیاری از پیشنهادهای اولیه برای اقتباس از کتاب خاطراتش مخالفت میکرد تا این که هاوارد کاری کرد تردیدهای او کمتر شود.
هاوارد توضیح میدهد: «او تردیدهایی داشت، اما مایل بود درباره آن صحبت کند، و من توضیح دادم آنچه در کتاب تشخیص دادم و میخواستم بهعنوان فیلم روی آن کار کنم، واقعاً ارتباط چندانی با جامعهشناسی و جنبه سیاسی-اجتماعی کتاب ندارد. من آن را بهعنوان نوعی برداشت کلیِ اجتماعی یا جدلی ندیدم. مطمئناً میخواستم آن فشارها، ناامیدیها و چالشهای خاص در فیلم باشد، اما میخواستم همه چیز را از طریق این شخصیتهای بسیار غنی و در عین حال بسیار قابل درک بفهمم.»
هر تردیدی که ونس احتمالاً داشت، ظاهراً با دیدن نقشآفرینی بازیگران، بهویژه تغییر شکل کلوز در نقش ماماو، ناپدید شد. هاوارد میگوید وقتی خانواده برای بازدید سر صحنه آمدند کاملاً تعجب کرده بودند، مخصوصاً ونس. «گلن تمام تلاش خود را کرد تا شخصیت ماماو را از روی فیلمهای خانگی، عکسها، گفتوگوها و چیزهایی دیگر خلق کند، اما او فرصت ملاقات با ماماو نداشت، و من نگاه کردم و آنها مبهوت شده بودند. اول درست متوجه نشدم، و بعد فهمیدم که گریه میکنند، و جی. دی. گفت: “من با هر عضو آکادمی اسکار تماس میگیرم و میگویم کلوز بهنوعی جوهر مطلق مادربزرگم را به دست آورده است، طوری که باورم نمیشود”. فکر میکنم همه اعضای این خانواده در درجه اول احساسات مختلفی در مورد زندگی خود دارند، این که بهنوعی از طریق یک کتاب و حالا یک فیلم، بهطور دقیق مورد بررسی قرار گرفتهاند، اما همه آنها همچنین بسیار قدردان هستند که زنی که او را بسیار دوست داشتند، زنی که در حالت دیگر ممکن بود ناشناس باقی بماند، اما در زندگی آنها بسیار چشمگیر بود، حالا بهواسطه نقشآفرینی کلوز روی صفحه حضور دارد.»
قطعاً این که نویسنده با اعضای آکادمی تماس بگیرد، ضرورتی نداشت. بازی کلوز در «مرثیه هیلبیلی» از هر جنبه فوقالعاده است، چه به لحاظ فیزیکی (در تیتراژ پایانی تصاویری از فیلمهای خانگی نشان داده میشود که در آنها شباهت کلوز با ماماو کاملاً مشهود است) و چه به لحاظ ایفای نقش یک زنِ خاکیِ سرسخت، اما دوستداشتنی.
درنهایت بازی در نقش ماماو، هشتمین نامزدی اسکار و البته هشتمین شکست را برای بازیگر ۷۴ ساله به همراه آورد. کلوز تنها بازیگرِ همچنان در قید حیات، با بیشترین نامزدی اسکار است که هنوز برنده اسکار نشده است، و ازاینجهت با پیتر اوتولِ فقید با هشت نامزدی پهلو میزند (اوتول در ۲۰۰۲ یک اسکار افتخاری گرفت).
«مرثیه هیلبیلی» یک فیلم عمیقاً تأثیرگذار، گاهی بیپرده، گاهی بامزه، کاملاً صادقانه، بسیار انسانی، و درنهایت هیجانانگیز است که هاوارد را به مناطقی میبرد که در پنج دهه فعالیت در پشت دوربین، خیلی نرفته بود (و یک کارنامه سینمایی که با بازی در سن پنج سالگی در فیلم «سفر» (۱۹۵۹) در مقابل یول براینر و دبورا کر آغاز شد).
هاوارد ۶۷ ساله که متولد اکلاهما است، دراینباره میگوید: «از جهات مختلف، این بهنوعی یک فیلمسازی متفاوت برای من بود. تعجبآور است. من فیلمهای زیادی در مورد خانوادهها نساختهام، گرچه با خانواده ارتباط دارم، به خانواده ربط دارم، و حس میکنم خانواده را واقعاً درک میکنم، اما فیلمهای «پدر و مادری»، «باج» (تا حدی)، «ذهن زیبا» که نوعی غلبه بر یک بیماری است تا عملاً اجازه دهد عشق شکوفا شده و یک خانواده تشکیل شود، و حالا «مرثیه هیلبیلی»، همه این فیلمها عناصر ژانر را به خود متصل کردهاند، و این فقط در مورد حقیقت است، و به همان اندازه که خانواده جی. دی. بهشدت میخواست مردم درک کنند که ماماو چقدر در زندگی آنها معنیدار بوده است، من تشخیص دادم که همه ما تحت تأثیر این نقاط عطف قرار گرفتهایم، و این حس برای من تبدیل به فیلم شد.»
هاوارد ادامه میدهد: «شناسایی این نقاط عطف که کاملاً قابل بیان هستند، اهمیت داشت، زیرا دیوانهوار نیستند، اما در زندگی جی. دی. جنبهای حماسی دارند، و من میخواستم سعی کنم با نوعی راستگویی و رویکردی ناخودآگاه به فیلم نزدیک شوم، طوری که فرصت زنده کردن شخصیتها را برای بازیگران فراهم کند و مخاطبان فراموش کنند که در حال تماشای یک فیلم هستند و خود را در آن غرق کنند و اهمیت این نقاط عطف را بفهمند. برخی از آنها پیروزمندانه بودند، برخی بسیار چالشبرانگیز، و بنابراین کار من این شد. این نوع صداقت ناخودآگاه لحظاتی را میسازد که امیدوارم همانند لرزهای باشد که در زندگی جی. دی. و خانواده ونس ثبت شده است. پس من به آن بهعنوان نوعی حماسه عاطفی فکر کردم، و من به شکلی از صحنهپردازی و فیلمبرداری نیاز داشتم تا آن چیزهای کوچک، مانند نمره عالی در یک امتحان درسی، یک لحظه پیروزی واقعی باشد، که پیروزی هم بود، هم برای ماماو و هم برای جی. دی. و ناامیدیها را بهعنوان چیزی که بالقوه ممکن است زندگی را از هم بپاشد تعریف کنم، که واقعاً از هم میپاشید. پس برای من یک فرایند فیلمسازی متفاوت با هر کاری بود که قبلاً انجام داده بودم.»
برای کلوز هم «مرثیه هیلبیلی» یک کار متفاوت بود. او میگوید: «اوه پسر. همان چیزی بود که آرزویش را داشتم، میدانید، این که در یک شخصیت، یک قلمرو جدید کشف کنم، و ماماو، بسیار فروتنانه به او رسیدم چون فکر میکردم یک زن باورنکردنی است، و هرچه بیشتر از خانوادهاش درباره او شنیدم، بیشتر متوجه شدم که چه زن سرسختی بود، چقدر بامزه بود، چقدر فراتر از زندگی بود، چطور گاهی اوقات همزمان دو تا سیگار میکشید. برای همین واقعاً میخواستم حق مطلب را درباره او ادا کنم.»
کلوز با تحسین تیمی که کمک کردند شخصیت ماماو روی پرده خلق شود، میگوید: «در کل از ران به خاطر حمایتهایش ممنونم، و بعد متیو دبلیو مانگل که افسانه جلوههای ویژه است و در فیلم «آلبرت نابس» (که نامزد اسکار بهترین چهرهپردازی و مو شد) هم همین کار را کرد؛ طوری که با ظرافت، چهره من را در هر دو فیلم تغییر داد، و بعد مارشال کورنویل که حالا برای کل دوران حرفهای من کلاهگیس ساخته است، و بعد ویرجینیا جانسن طراح لباس ما.»
کلوز ادامه میدهد: «پدر من در ۲۵ سال آخر عمر خود در بیگ پاینی در وایومینگ طبابت میکرد. نسل چهارم، سختکوش، زمیندارها، فقرا، بیابانهای وسیع، فرهنگ گاوچرانی؛ اینها چیزهایی است که میشناسم. بنابراین سالهاست برای افرادی که در حد توان خود کار میکنند، فوقالعاده احترام قائل هستم، و بهنوعی فرهنگ خانوادگی را هم دارم، همانطور که ماماو میگوید، «تنها چیزی که اهمیت دارد خانواده است»، و من از این آدمها که دوست صمیمی پدرم بودند خیلی چیزها آموختم، که فکر میکنم این آموختهها برای بازی در نقش ماماو واقعاً مفید بودند.»
همچنین بخش عمدهای از موفقیت فیلم متعلق به ایمی آدامز است که نقش مادر ناخوشایند و معتاد به مواد مخدر جی. دی. را بازی میکند، نقشی که نیاز به صحنههای عاطفی بزرگ داشت. هاوارد میگوید: «این یکی از موارد نادر است که من برای یک نقش بهترین انتخاب خود را داشتم. در عین حال فکر میکنم خود موضوع فرصتهایی چالشبرانگیز اما جذاب فراهم کرد. در نقشآفرینیهای فیلم، بهخصوص گلن و ایمی، هیچ نوع بیهودگی نیست. فقط در مورد ظاهر صحبت نمیکنم. از آشکار کردن روح میگویم. منظورم این است شخصیتهای ایمی و گلن در فیلم آدمهایی کاملاً خوشایند نیستند چون واقعی هستند و هیچیک از ما کاملاً خوشایند نیستیم، خصوصاً وقتی تحت استرسی قرار بگیریم که این آدمها، به دلیل شرایطشان، ماهیت شخصیتی و پیشینه خود با آن روبرو هستند. بنابراین من واقعاً هنرمندانی باشهامت میخواستم. به کمک نیاز داشتم و آن را دریافت کردم. فقط حقیقت محض، صداقت، و ارتباط با این لحظات بود و تلاش برای زنده کردن آنها، چه جذاب باشند، چه دوستداشتنی یا خندهدار یا بسیار ناقص.
کلوز در توصیف آنچه آدامز باید در بعضی صحنهها انجام میداد از کلمه «شجاعانه» استفاده میکند، لحظههایی که باید تهدیدآمیز میشد. کلوز میگوید این در دیانای همه بازیگران است که میخواهند تماشاگر آنها را دوست داشته باشد، بنابراین بازی در این نوع صحنهها کار سختی است. کلوز به همکاری خود با مایک نیکولز در اجرای صحنهای «چیز واقعی» اشاره میکند که میخواست همه شخصیت او در نمایش را دوست داشته باشند اما نمیتوانست خودش را برای تماشاگران توضیح دهد. نیکولز به او گفت با وفاداری به یک متن فوقالعاده همه چیز شسته میشود. «ران هم همین حرف را زد. اگر با یک شخصیت صادق باشی، چون آن چیزی که مردم را ازنظر احساسی جذب میکند، حس حقیقت است، همه چیز درست از کار درمیآید. شما نمیتوانید با گفتن “من را دوست داشته باشید، من را دوست داشته باشید، من را دوست داشته باشید” مصالحه کنید. فقط باید آن را بازی کنید، و یک فیلمنامه زیبا بود که به آن اعتماد داشتیم. ما به فیلمنامه اعتماد داشتیم و به ران اعتماد داشتیم، و او در اطراف خود آدمهای شگفتانگیزی دارد که به این اعتماد اضافه کردند، اما بازیگر بودن یعنی اعتماد کامل، و نهتنها در ساخت یک فیلم، بلکه نحوه تدوین آن. شما همه چیز را به کسی واگذار میکنید، و من احساس کردم ما در دستانی هستیم که از ما مراقبت میکنند، مهم نیست شخصیتهای ما در این لحظه یا لحظه بعد ممکن است چگونه رفتار کنند. این فوقالعاده مهم است.»
هاوارد و کلوز پیشازاین در ۱۹۹۴ در فیلم «روزنامه» با هم کار کردند و «مرثیه هیلبیلی» دومین تجربه همکاری آنهاست. هاوارد با یادآوری این مسئله و با اشاره به بیهمتا بودن کلوز میگوید: «گلن همیشه عالی است. در فیلم «روزنامه»، شخصیتی که او بازی کرد، ابتدا یک مرد بود. نقشی مردانه بود، و من گفتم “گلن، فکر میکنم اگر یک زن باشد عالی میشود و اگر تو باشی عالی میشود”، و او گفت “خوب”. بنابراین، او هیچچیز جز یک هنرمند برتر نیست.»
هاوارد در پایان درباره همکاری با نتفلیکس میگوید: «آنها برای کار عالی بودند… کاملاً حرفهای، با ایدههای خوب. بهترین همکاری که میتوانید با یک استودیو داشته باشید… یک تجربه بسیار مثبت بود. من این را از پیتر مورگان («تاج») که دوست خوب من است، و اسپایک لی و دیگران شنیدم که آنها هم واقعاً تجربههای مثبتی از همکاری با نتفلیکس داشتهاند، و من فقط باید این نکته را منعکس کنم.»
منبع: ددلاین
نوشته «مرثیه هیلبیلی»؛ داستانی درباره فرهنگ خانوادگی / گفتوگو با ران هاوارد و گلن کلوز اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.