نقد فیلم Psycho
چرا فیلم Psycho «روانی»، با وجود آنکه معمایش بهطور کامل در پایان حل میشود، هرگز یکبار مصرف نیست و پس از ۶۱ سال، هنوز تماشای سکانس حمام فیلم همچون مواجهه اول هولناک است؟
چرا آلفرد هیچکاک نام بزرگی در سینماست؟ چرا در گذر زمان همواره به ارزش آثار و انتخابهای سینمایی او افزوده شده است؟ و اساسا چه میشود که یک کارگردان به چنین جایگاهی در تاریخ سینما دست مییابد؟ به این گزاره اعتقاد دارم که کارگردانهای بزرگ، درکنار جهان بینی شگرفشان، به واسطه تصمیمهای جسورانه و تک تک انتخابهایشان برای کارگردانی یک فیلم است که بزرگند. این تمهیدات فرمی آنهاست که در یک فیلم بهشدت جلوه کرده و در گذر زمان ارزش آن فیلم را چند برابر میکند. مسئولیت تمام نترسیدنها، انتخاب کردنها، رد یا قبول کردن پیشنهادها سایر عوامل فیلم، همه و همه به عهده کارگردان است. به همین دلیل فیلم چه خوب از آب در بیاید و چه بد، درنهایت به پای کارگردان نوشته میشود.
حال با من همراه شوید تا به شما بگویم که چطور بعد از حدود ۶۱ سال از انتشار فیلم روانی، تمام انتخابهای هیچکاک، جسورانه و بزرگند و در طول زمان هیچ چیز از تازگی، دلهره و جذابیت این فیلم کم نکردهاند. اگر همچنان به تماشای فیلم روانی ننشستهاید و از لذت تماشای آن سکانس معروف حمام در فیلم بی بهره ماندهاید، امیدوارم به واسطه این مطلب هم که شده تردید نکنید و همین حالا فیلم را ببینید. آنهایی هم که فیلم را دیدهاند مطلب را ادامه دهند چرا که میخواهم شما را هم به تماشای چندبارهاش ترغیب کنم
همچون یک چشم چران، در حوالی ساعات ظهر، هیچکاک ما را به تماشای یک ملاقات مخفیانه دعوت میکند. این اولین دامیست که هیچکاک، برای پرت کردن حواسمان نسبت به ماجرای اصلی پهن کرده است. شروعی از جز به کل، همچون بسیاری از شروعهای دیگرش که از لابهلای آسمان خراشها، به یک دوشیزه مو بلوند میرسد تا روایت سرنوشت شوم او را آغاز کند.
ابتدا فکر میکنیم که نگرانی اصلی فیلم آن است که این رابطه فاش نشود. اما کمی بعدتر، هیچکاک مک گافین قویتر و همیشگی خود را به نمایش میگذارد. تا ابد هرگاه که در یافتن معنای مک گافین به مشکل خوردید یا حتی خواستید که کارکردش را با تمام وجود حس کنید، پاکت پول ۴۰ هزار دلاری فیلم روانی را به یاد بیاورید.
استفاده از مک گافین، همواره یک تصمیم هوشمندانه از سوی هیچکاک است تا به کلی حواسمان را نسبت به اتفاق اصلی داستان پرت کند. با این تمهید، او همه ما مخاطبان را مانند عروسکهای خیمه شب بازی در دست میگیرد و ذهنمان را به هرجا که خواست هدایت میکند. آنقدر روی آن پاکت پول و تعقیبهای طولانی پلیس مانور میدهد که دیگر شکی نداریم که نگرانی اصلی قصه، چیزی جز لو رفتن ماریون کرین (با بازی جنت لی) و پاکت پول همراهش باشد. یک قرارداد جذاب دیگر هم میگذارد.
در فیلم روانی، آدمها با صدای بلند فکر میکنند! صدای ذهن ماریون، هم بر سر خودش و هم بر سر ما آوار میشود. حال بدین واسطه، پیوند فیلم با واقعیت بیرون هم به کلی قطع میشود. دیگر با خیال راحت باید خودمان را بهدست هیچکاک بسپاریم و هیچگاه نپرسیم که ماریون، چگونه صدای مادر نورمن بیتس را از ساختمان آن سوی متل میشنود؟
هیچکاک اگرچه با یک مک گافین تلاش کرده تا حواسمان را نسبت به مرگ ماریون و چرخش کاراکتر محوری پرت کند. اما اگر دقیق نگاه کنید، از همان ابتدای فیلم، نشانههایش را گذاشته است. در سکانس اتاق هتل ابتدای فیلم، حمام در بک گراند ماریون دیده میشود. حتی وقتی هم که ماریون در گاراژ میخواهد یک اتومبیل بخرد، برای چند لحظه در یک سرویس بهداشتی خلوت میکند و موسیقی دلهره آور برنارد هرمن مدام خبر از اتفاق شومی میدهد. اما اوج زمینه سازی هیچکاک آنجاست که حتی قبل از رسیدن به سکانس قتل ماریون در حمام، این سکانس را هنگامی که ماریون پشت فرمان نشسته است اجرا میکند. بهگونهای که شما باران را همان دوش حمام و آن تیغه برف پاکن کن که به سرعت میرود و میآید را چاقوی نورمن در نظر بگیرید.
هیچکاک آنقدر بر ذهن مخاطبانش مسلط است که هیچگاه تمام عناصر فیلم را صرفا معطوف به فریب دادن مخاطب نمیکند. جهان فیلم و کاراکترهایش، مسیر از پیش تعیین شده خودشان را طی میکنند. این ما هستیم که نشانههای هیچکاک را در مواجهه اول نمیبینیم و فریب مک گافینش را میخوریم.
سکانس حمام فرا میرسد. سکانسی که در طی هفت روز و از ۷۷ زاویه فیلمبرداری شده است تا در گذر زمان همچنان ناب و هولناک بماند. سکانسی که شمای کلی فیلم روانی است. زنی در حمام و چاقویی که مدام بر بدن او فرود میآید. آری ماریون کرین درنهایت به سرنوشت پرندههای نورمن بیتس دچار میشود. هیچکاک این را هم از قبل گفته بود. وقتی که در سکانس گفتگوی شبانه ماریون و نورمن، در یک قاب، فرم چانه و لبان ماریون، درست به شکل چانه یک پرنده در بک گراندش دیده میشود. جنت لی بازیگر معروف و نقش اصلی فیلم، بعد از حدود ۴۵ دقیقه میمیرد تا هیچکاک از مبهوت ماندمان لذت ببرد.
روایت اصلی قصه جای دیگریست. فیلم درواقع داستان یک قاتل زنجیرهای با شخصیتی دوگانه را پیش میبرد. هرچند که هیچکاک، همواره به شکلی طبیعی، حضور فیزیکی مادر را با استفاده از همان تمهید صدا برای مخاطب مسجل میکند. در اجرای هر قتل نیز، شمایل زنانه مادر را هم نشان میدهد. اما در همان گفتگوی شبانه نورمن و ماریون، قرار داد هوشمندانه دوگانه بودن شخصیت نورمن را هم گذاشته است. باز هم این ما هستیم که متوجه نمیشویم وگرنه هیچکاک منطبق بر شخصیت پردازیاش پیش میرود. نورمن هرگاه که میخواهد نقش مادر را بازی کند و جوابهای مادر را به ماریون منتقل کند، روی صندلی قدری به جلو میآید و لحن صحبتش را تهدید آمیز میکند. سپس مجددا که میخواهد به هویت نورمن بیتس برگردد، بر صندلی تکیه میزند. یافتن رد کاراکتر مادر و تکرارش در بسیاری از فیلمهای هیچکاک، خود بهانه سفری دیگر است برای جستوجو در فیلمهای او.
درنهایت، معمای این خانه ترسناک با معماری گوتیک وارش حل میشود. نورمن، مادرش را هم مثل پرندگانش قربانی کرده و جسدش را با خاک پُر کرده است. جلسهای در اداره پلیس برگزار میشود تا تمام توضیحات لازم به مخاطبانی که هنوز متوجه داستان نشدهاند، داده شود. شاید امروز که این صحنه را میبینیم قدری توی ذوق بزند و زیاده روی در دادن اطلاعات باشد، اما هیچکاک هرگز نمیخواهد که هیچ مخاطبی در ابهامی بیهوده برای فهم داستان بماند.
پلان پایانی فیلم، همیشه در ذهن میماند. پس از تماشای آن همه تصمیمهای هوشمندانه و جسورانه و بازی با ذهن مخاطبان، شدیدا اعتقاد دارم که ما در پایان نورمن بیتس را نمیبینیم. این هیچکاک است که در کالبد نورمن فرو رفته و به همه لبخند میزند. ابتدا مخاطبِ لبخندش، تهیه کنندگانی هستند که سرمایهگذاری روی این فیلم را ریسک به شمار میآوردند. سپس لبخندش به نظام هالیوود است که عملا به آنها ثابت میکند که قادر است هر نوع از ساختار شکنی را چه در اجرا و چه در شکل روایت فیلم به نمایش در بیاورد و نگران هیچ محدودیتی نباشد. درنهایت هم مخاطب دیگر لبخندش ما هستیم. ما مخاطبانی که تماما فریب او را خوردیم و تجربهای سرشار از دلهره را از سر گذراندیم. این لبخند، شکوه هیچکاک را بیشازپیش نمایان میکند.
منبع زومجی