«غروب» به روایت لاسلو نمش / چگونه یک تمدن پیشرفته گرفتار خودویرانگری شد
مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
کارگردان فیلم برنده اسکار «پسر شائول» با موضوعِ آشویتس، حس میکند دورانی تاریک در پیش است، و باور دارد بلاکباسترها تا حدودی مسئول هستند. آیا به همین دلیل است که فیلم دوم او، «غروب» (Sunset)، بسیار گیجکننده است؟
لاسلو نمش روز قبل از ملاقات با کاترین شورد از گاردین، به سینما رفت تا یک فیلم ابرقهرمانی ببیند. خیلی نتوانست تحمل کند. «فیلم را غیر قابل دیدن و دروغ، خستهکننده و خودمحور دیدم، دنیایی از افراد ایدهآل که مثل انسان رفتار نمیکنند بلکه بیشتر شبیه ماشین هستند.»
او لبخند میزند. وقت چای در ایزلینگتن، شعبه کافه نرو در شمال لندن است، و نمش بهآرامی توضیح میدهد که این فیلمها تماشاگران را به دو روش کودک نگه میدارند. پیرنگ آنها به تماشاگران اجازه میدهد مسئولیت سرنوشت جهان را به نیمهخدایان محول کنند؛ نحوه فیلمبرداری – مملو از نشانههای راهنما، همه چیز با دقت کنترل شده – یک احساس کاذب از دانای کل بودن ارائه میدهد.
او درحالیکه آب مینوشد، میگوید: «از این که سینما زبان خود را محدود کرده و الفبایی را ساخته است که هرگز تا این حد فقیر نبوده، بسیار ناراحت هستم. فیلمهای ابرقهرمانی معما را از بین میبرند چون هیچ چیز در سایه وجود ندارد. همه چیز آشکار میشود. و رابطه ما با جهان اینگونه نیست، زیرا متأسفانه، شما فقط میتوانید ذرهای از آن را بدانید. بنابراین تصوری غلط از قدرت ما ایجاد میکند.»
او ادامه میدهد: «طرفداران ژانر باید دلشورهایهای وحشتناکی باشند. زندانیان “یک حالت اضطراب شدید” که فقط با قطعیت روایی آرام میشوند. فیلمهای ابرقهرمانی به مردم اجازه میدهند ترس خود را کنار بگذارند. اما این “صرفهجویی” خیلی واقعبینانه نیست. و اگر شما فقط فیلمهای عینی درست کنید که از پاسخ دادن به پرسشهای بزرگ زندگی پرهیز میکنند، فقط ماشینهایی برای خوردن پاپکورن درست میکنید.»
نمش قرار نیست یک فیلم ابرقهرمانی بسازد. البته اگر میخواست میتوانست. او حالا میتواند هرچه دوست دارد بسازد. در سال ۲۰۱۵، اولین فیلم او برنده یک جایزه اسکار، یک بفتا، یک گلدن گلوب، جایزه کارگردانی در جشنواره کن و تقریباً هر جایزه دیگر در این میان شد. «پسر شائول» با روایت همهجانبه از زندگی در آشویتس و به تصویر کشیدن یک زندانی یهودی در دوران جنگ جهانی دوم که مجبور به کار در اتاقهای گاز است، به خاطر جاذبه، بلندپروازی و مهارت خود بسیار با استقبال روبرو شد.
او با خنده میگوید: «تجربه ساخت آن فیلم واقعاً نوعی شوک روحی مثبت ایجاد کرد. یک نقطه مرجع که انواع انتظارات را ایجاد میکند. بنابراین سعی کردهام با آن کنار بیایم.» حالا قرار است روند کاری او تغییر کند؟ پاسخ منفی است. به نظر میرسد استراتژی نمش «تلاش برای مسئولیتپذیری و احترام به تماشاگر» است.
و این به آن معنی است که «غروب» فیلم دوم او به همان اندازه «پسر شائول»، سخت و پرزحمت است – البته به دلایل مختلف. نمش در فیلم جدیدش چند سال عقبتر رفته است تا نشان بدهد اروپا چگونه پیش از جنگ جهانی دوم، خود را گرفتار یک مهلکه دیگر کرد: جنگ جهانی اول، جنگی که توهم پیشرفت بیپایان اروپایی را از بین برد. «غروب» تماشاگر را به امپراتوریِ در آستانه هرج و مرجِ اتریش-مجارستان در سال ۱۹۱۳ میبرد. قهرمان ما ایریس لِیتِر (یولی یاکوب) است، كه به بوداپست برمیگردد تا در یک فروشگاه كلاه كه زمانی متعلق به پدر و مادر مرحومش بود، کار کند. دنیایی که ایریس با آن روبرو میشود، گیجکننده است: آیا او واقعاً برادری دارد که هیچوقت از وجود او باخبر نبود؟ چرا صاحبان جدید مغازه اینقدر شوم هستند؟ آیا ایریس در قیام سیاسی غرق شده است یا بهنوعی محرک آن است؟
«غروب» یک قصه پریان پرگره و دلهرهآور است. تمایز بصری فیلم شبیه «پسر شائول» است: دوربین یا از نزدیک روی صورت شخصیت اصلی خود متمرکز است یا از پشت با دقت او را دنبال میکند. اطلاعات شما کمتر از آنها است. فیلم عمده گیجکننده، و بهطور بالقوه ناامیدکننده است.
فیلم تولید مشترک مجارستان و فرانسه است و صندوق ملی فیلم مجارستان برای تولید آن پنج میلیون یورو اختصاص داد. «غروب» با هزینهای حدود ۹ میلیون یورو تهیه شد. یولی یاکوب که نقش اصلی را بازی میکند، بازیگری تازهکار بود و از میان هزار بازیگر مجارستانی انتخاب شد.
«غروب» اولین بار در دنیا در بخش مسابقه بینالملل هفتاد و پنجمین جشنواره فیلم ونیز به نمایش درآمد و هرچند در آن بخش جایزهای نگرفت، اما جایزه فیپرشی (انجمن منتقدان بینالمللی) را دریافت کرد. فیلم در جشنواره تورنتو نیز روی پرده رفت. همان سال، مجارستان «غروب» را به نمایندگی از خود برای رقابت در بخش فیلم خارجیزبان نود و یکمین دوره جوایز اسکار، به آکادمی علوم و هنرهای سینمایی معرفی کرد، اما فیلم نمش نتوانست نامزد شود، این در حالی بود که شرکت سونی پیکچرز کلسیکس حق پخش فیلم در آمریکا را در اختیار داشت.
نمش در نشست مطبوعاتی «غروب» در ونیز گفت: «وقتی “پسر شائول” را ساختم، واقعاً میخواستم در زمان سفر کنم و به گذشته بروم تا معمایی را درک کنم که تنها در چند سال، شاید آغاز قرن بیستم شکل گرفت: این که چگونه یک تمدن پیشرفته گرفتار خودویرانگری شد؛ چگونه از عصر پیشرفت و اعتماد نامحدود به تکنولوژی به جنایت صنعتی رسید… میخواستم تولد قرن بیستم را از منظر خودم تحقیق کنم.»
نمش میگوید: «فیلم واقعاً درباره درک ما از جهان است. این یک هزارتو است. تماشاگر باید سردرگمی را بهعنوان بخشی از فرآیند بپذیرد – و مردم این را دوست ندارند! درک میکنم که اضطراب بزرگی ایجاد میکند، اما این چالش و وعده است: تجربه دنیا از نگاه کسی که خدا نیست. پس شما فقط یک ماشین پاپکورنخوار نیستید، کسی هستید که این تجربه میتواند برای او شخصی و ذهنی و معنیدار باشد.»
نمش متولد ۱۹۷۷ در مجارستان است. او در ۱۲ سالگی با مادرش به پاریس نقل مکان کرد و بعدها در دانشگاه در رشته روابط بینالملل درس خواند و سپس در نیویورک در رشته فیلم مشغول تحصیل شد. او قبل از «پسر شائول» و «غروب» بهعنوان دستیار بلا تار فیلمساز مجارستانی کار میکرد و حالا میخواهد یک فیلم به زبان انگلیسی بسازد. او در مقطعی با همسرش، روانشناس بالینی در کالج دانشگاهی لندن (UCL)، در این شهر زندگی کرد. نمش لایههای تاریخ در لندن را دوست دارد؛ («بوداپست شهر ویرانهها است»)، ملیتهای مختلف («حال و هوای متفاوتی دارد»)، دسترسی آسان به شماره 221b خیابان بیکر (او شیفته شرلوک هولمز است که کمی دور از ذهن است).
شورد اولین بار در سال ۲۰۱۵ با او در جشنوارههای سینمایی روبرو شد و درحالیکه آن زمان نمش برخوردی دوستانه داشت، اما در عین حال محتاط و نگران بود. حالا او سبکتر است: آرام، حتی بازیگوش. نمش در مقایسه با آنچه روی کاغذ میآورد، کمتر عبوس به نظر میرسد. در آن زمان او از افزایش یهودستیزی در انگلیس عصبانی بود. این که او به لندن نقل مکان کرد هم دلگرمکننده است و هم باعث کنجکاوی. نمش میگوید: «خوب، من هنوز هم واقعاً نگران هستم. احساسات ضد یهودی قطعاً بسیار زنده، غیرمنتظره و بسیار تعجبآور است. فکر نمیکنم مردم درک کنند که این مسئله چقدر خطرناک است.»
بااینحال، او میگوید، شرایط در لندن حداقل بهتر از پاریس است. «این واقعاً من را آزار میدهد. وقتی از مجارستان به فرانسه رفتم، خوشحال بودم که دیگر نیازی نیست بابت رفتارهای تعصبآمیز بترسم. در مجارستان، این نوع احساسات نادیده گرفته میشد یا سرکوب میشد. اکنون در بسیاری از مدارس، معلمان از صحبت کردن در مورد هولوکاست میترسند، انگار که برای رنج کشیدن نوعی رقابت وجود داشت.»
نمش شعارهای تبلیغاتی تلویزیون دولتی را مقصر میداند و میگوید: «در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ تلویزیون پر از شعارهای توخالی بود که به خورد ما میدادند. آن رویکرد مردم را متحد میکرد. و حالا نتیجه آن را میبینیم.»
«غروب» چیزی فراتر از یک مطالعه تاریخی است؛ هشدار میدهد که جوامع پیچیده میتوانند شعلهور شوند. در حقیقت، یک پیشگویی است؛ نمش فکر میکند پیروی ما از این الگو اجتنابناپذیر است. نه به خاطر انبار باروت سیاسی، بلکه به این خاطر که نمیتوانیم با کبریت بازی نکنیم. او میگوید: «من واقعاً احساس میکنم كه یک تمدن متکیبهخود نظیر آنچه ما داریم ما را به سمت نابودی پیش میبرد. حتی اروپای آغاز قرن بیستم، آن گردباد باورنکردنیِ خلاقیت و مثبتگرایی، از قبل در آرزوی نابودی خود بود.»
او با پوزخند میگوید: «حتماً کمی اندوهگین به نظر میرسم. چه میتوانم بگویم. من از اروپای شرقی میآیم. تقدیرگرایی در خون من است، کافکا به من آموخت درحالیکه انسانها میکوشند چیزهای معنیدار بسازند، قبر خود را هم میکَنند.»
بنابراین: خودویرانگری فاجعهبار یک خبر قدیمی است. چیزی نیست که مخصوصاً بابت آن ناراحت شویم. آنچه نمش گله میکند، کامپیوترها است. آنها اوضاع را خیلی خیلی بدتر کردهاند. او میگوید: «ما از مغز خود اینقدر نیرو میگیریم و به ماشینها میدهیم. بیسابقه است. به همین ترتیب، تعداد باورنکردنی تصاویری که تولید میکنیم و این واقعیت که بخش زیادی از این تصاویر، مجازی است. ما از طریق شبکههای اجتماعی، نوعی تصویر خودشیفته از خودمان ترسیم میکنیم که انگار فرشتگان بالقوه هستیم. این حس رو به افزایشِ حقبهجانب بودن، و انتظار اخلاقی بزرگ از انسانها، به اعتقاد من واقعبینانه نیست. بعد وقتی میفهمیم که نمیتوانیم در اندازه این استاندارد اخلاقی باشیم، واکنش منفی نشان میدهیم.»
نمش ادامه میدهد: «دوست دارم اشتباه کنم، اما واقعاً معتقدم که دموکراسی و اینترنت با هم سازگار نیستند. تکنولوژی جدید، بسیاری از تاریکی ما را جهت میدهد و ما چشم خود را روی آن بستهایم. و گاهی اوقات انباشت و گسترش دانش، به معنای رسیدن افراد به سطح جدیدی از نادانی است.»
نمش انگار به گذشته تعلق دارد. پینگپنگ ذهنی شدید او یادآور دوران دانشگاه است. او با دفترچه یادداشت «شازده کوچولو» خود و ژولیدگی ظاهر که انگار ساعت ۲ صبح است، و یک قفسه پر از ظروف نقرهای، حتی در چهل و چند سالگی میتواند با یک دانشجو اشتباه گرفته شود، ضمن این که به یاد نداریم آخرین بار چه کسی را با این سن و سال دیدیم که تلفن همراهش جلوی دستش نیست.
او میگوید اخیراً در موقعیتهایی قرار گرفت که برقراری ارتباط با دیگران برایش غیرممکن بود؛ و با آدمهایی صحبت کرد که نمیتوانستند آزادانه فکر کنند، چرا که اسیر ایدئولوژیهایی هستند که وب به آنها تزریق کرده است، کسانی که خود را مستقل میدانند، اما همان حرفهای پر از لفاظی و خالی از محتوای جمعی را میزنند.
نمش سرش را تکان میدهد و میگوید: «این همه پرخاشگری از کجا میآید. برای اولین بار از زمانی که مجارستان را ترک کردم، حس کردم که مجبورم گفتمان خود را با مجموعهای از ایدههایی که دیگران از آن استقبال میکنند، تطبیق بدهم. خارقالعاده است که اینترنت بهصورت داوطلبانه شکل جدیدی از توتالیتاریسم را ایجاد میکند. این بسیار خطرناکتر است چون مردم فکر میکنند آزاد هستند.»
او آه میکشد. سیاستهای هویتی به دلایلی که به «پسر شائول» بازمیگردد، او را آزار میدهد. نمش میگوید: «تا همین اواخر هرگز سفیدپوست خطاب نمیشدم. اما حالا من یک مرد سفیدپوست از شرق اروپا هستم که یهودی است. و بنابراین فقط باید در مورد چنین افرادی صحبت کنم. این نگاه انسانیت را تقسیم میکند، و درواقع نژادپرستی معکوس است. بهعنوان نژادپرستی عمل میکند، اما خود را در لباس زیبای تساهل و مدارا میپوشاند. و این بسیار خطرناک است.»
منبع: گاردین
تماشای این فیلم در نماوا
نوشته «غروب» به روایت لاسلو نمش / چگونه یک تمدن پیشرفته گرفتار خودویرانگری شد اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.