نقد سریال Resident Evil: Infinite Darkness
شبکه آنلاین نتفلیکس با مینیسریال چهار اپیزودی Resident Evil: Infinite Darkness اثری را ساخت که گویی تماشاگر خود را اصلا و ابدا نمیشناسد.
حتی پیش از بررسی تمام جزئیاتی که سبب میشوند مخاطبهای قرارگرفته در گروههای متفاوت شانس قابل توجهی برای برقراری ارتباط با انیمه/انیمیشن Resident Evil: Infinite Darkness نداشته باشند، ماهیت بصری اثر را میتوان زیر سؤال برد. انیمیشنسازی به کمک ترکیب بد CGIها با انیمه. در حقیقت شاید دقیقا آن بلایی که سر تصویرسازیهای سریال کوتاه Resident Evil: Infinite Darkness آمده است، نشاندهندهی مشکلات بخش به بخش محصول باشد. چرا که شلختگی در تصویرسازیهای اثر به چشم میآید و همین ترکیب ناصحیح و ضعیف موارد مختلف با یکدیگر، یکی از بلاهای نازلشده بر سر قصهگویی این ساختهی نتفلیکس نیز به شمار میآید.
مخاطب زمانیکه به تصاویر گرفتهشده از رزیدنت ایول: تاریکی بیپایان مینگرد یا حتی بعضی از کلیپهای بریدهشدهی آن را نگاه میکند، لزوما متوجه مشکل خاصی نمیشود. تازه نمیتوان انکار کرد که برخی از شخصیتها واقعا در ظاهر از طراحی مدل قابل قبول بهره میبرند و قرار نیست به خودی خود در هیچ لحظهای از اثر، جلوهی نامناسبی داشته باشند.
اما از آنجایی که انیمیشن Resident Evil: Infinite Darkness پیرو یک سبک تصویری مشخص و جذاب نیست، تماشاگر در تمامی بخشها از آن انتظار تصاویر واقعگرایانه و پرجزئیات را خواهد داشت. به همین علت انواعواقسام ضعفهای تصویری به چشم میآیند؛ از کاملا روان به نظر نیامدن حرکات برخی از شخصیتها تا شدت مصنوعی جلوه کردن نورپردازی و سایهزنی در چندین و چند سکانس. همانقدر که متوجه مدلسازی پرجزئیات شخصیتهای اصلی همچون لیان اسکات کندی و کلر ردفیلد میشویم، بیتوجهی سازندگان بهصورت، لباس و حتی انیمیشنهای حرکتی انواعواقسام شخصیتهای فرعی را میبینیم.
تضاد تصویری واضح حاضر بین مواردی همچون جزئیات چهرهی یک شخصیت و کمکاری انکارناپذیر تیم سازنده در آفرینش محیطی او که داخل آن قرار میگیرد، بارها و بارها به چشم میآید. یک مرتبه شاهد عدم حرکت درست و قابل پذیرش موهای شخصیت زن هستیم و بار دیگر از مواجهه با کیفیت پایین طراحی محیط مخصوصا زیر نور زیاد مقداری زده میشویم. در طول کمتر از دو ساعتی که تماشای Resident Evil: Infinite Darkness زمان میبرد، بیشتر از تعداد انگشتهای دو دست موقعیتهایی وجود دارند که مخاطب بدون آن که دقیقا علت را بداند، احساس کاملا مثبتی نسبت به تصاویر پیشرو ندارد.
این جنس از تصویرسازی که گاهی باعث عجیب به نظر آمدن فریمریت سریال Resident Evil: Infinite Darkness هم میشود، از جهات مختلف روی تجربه تاثیر منفی میگذارد. حتی صداگذاریهای نیک اپوستالیدیز و استفانی پنیزلو که قبلا کشش و جذابیت عالی آنها را در نقشهای لیان و کلر ریمیک بازی Resident Evil 2 را شنیدهایم، اینجا گویا نمیتوانند به درستی همهی احساسات را منتقل کنند. چرا؟ چون قاببندیها، فاصلهی دوربین از شخصیتها و حتی انیمیشنهای صورت کاراکترها طی برخی از دقایق مشخص، ابدا اهمیتی به هماهنگی صد در صدی با صداگذاری آنها ندادهاند.
سپس ترفندهای سطح پایین از راه میرسند؛ استفادهی بیدلیل از لوکیشنهای یکسان برای صرفهجویی در طراحی، بارها و بارها تکرار حرکت دوربین به شکل کپی برابر اصل، فاصلهگیری لازم بهصورت مداوم از شخصیتها تا جای ممکن به هدف نمایش کمتر جزئیات انیمیشنهای صورت و بدن و در کل قاببندی غیرمنطقی دوربین برای کاهش کارهایی که باید انجام میشدند.
بیشتر بخوانید : سه سریال شبکه نمایش خانگی 1400
استفاده از چنین ترفندهایی مرسوم است و حتی بسیاری از آثار مختلفی که آنها را به باد ستایش میگیریم، از آنها بهره بردهاند. اما وقتی اثری عرضهشده در سال ۲۰۲۱ میلادی را داریم که متعلق به یکی از بزرگترین مجموعههای دنیای سرگرمی است و دستکم دو شرکت عظیم و ثروتمند را بهعنوان تولید کننده میشناسد، حداقل انتظار میرفت که انقدر این حقهبازیها را به طرز فروشده در چشم مخاطب برای سرپوش گذاشتن ناموفق روی کمکاریهای خود به کار نبرد.
بدون شک نمیتوان ادعا کرد که سرتاسر هر چهار قسمت مینی سریال Resident Evil: Infinite Darkness خالی از سکانسهای جذاب و تنها پرشده با چنین ایرادهایی است. وقتی برق قطع میشود و شخصیتها جدا از یکدیگر به زامبیکشی تنها به کمک یک سلاح کوچک و چراغقوه میپردازند، میشود از محصول جدید شبکه آنلاین استریممحور نتفلیکس لذت برد. ولی چرا چنین اکشنهایی که تقریبا از ابتدا تا انتهای تریلرهای Resident Evil: Infinite Darkness را به خود اختصاص دادند، اینجا فقط حدودا ۱۰ درصد دقایق نهایی را تشکیل میدهند.
البته که خیانت نادرست به انتظارات فقط در همین بخش از سریال Resident Evil: Infinite Darkness به چشم نمیآید. نمایش چهرهی شخصیتی که خیلیها او را با یکی از کاراکترهای محبوب مجموعه اشتباه گرفتند، تنها یکی دیگر از نمونههای به وجود آوردن هایپ تقلبی از سوی سازندگان بود. پروسهی تبلیغات به شکلی جلو رفت که هم طرفدار سری بازی Resident Evil، هم افراد علاقهمند به انیمیشنهای قبلی رزیدنت اویل و هم مخاطبهای کاملا ناآشنا با این نام بخواهند یک شانس به آن بدهند.
تماشاگری که به امید لمس تجربههایی همچون تماشای انیمیشن Resident Evil: Degeneration سراغ مینیسریال جدید و چهار قسمتی نتفلیکس برود، از مواجهه با تصویرسازیهای آن و اکشنهای اندک خسته خواهد شد. بدتر آن که جنس رفتارهای برخی از شخصیتهای کلیدی در دقایق مختلف نشان میدهد که گویا سازندگان Resident Evil: Infinite Darkness هم آن انیمیشن معرکهی سال ۲۰۰۸ میلادی را از یاد بردهاند. گویا آنها فکر میکنند که آخرین ملاقات کلر با لیان در همان راکون سیتی رقم خورد و هزار مدل اتفاق میتواند طی این زمان بین آنها افتاده باشد! فراموش نکنید که برخلاف فیلمهای لایواکشن، انیمیشنهای رزیدنت ایول دقیقا به مانند بازیهای اصلی آن بهصورت رسمی تشکیلدهندهی بخشهایی از خط داستانی اصلی این سری پرطرفدار هستند.
در آن سو بینندهای که بخواهد مجموعه رزیدنت ایول را با این اثر جدید بشناسد، عملا هیچکدام از ارزشهای آن را درک نخواهد کرد. چون نه جلوهای از شخصیتپردازی جذاب و پرجزئیات پروتاگونیستها را میبیند، نه شاهد یک آنتاگونیست کاریزماتیک و تئوریهای توطئهی پرشده از پیچشهای داستانی عالی است و نه حتی اسطورهشناسی عمیق مجموعه را میشناسد. برای او به احتمال زیاد، رزیدنت ایول فقط یک محصول زامبیمحور دیگر خواهد بود که گاهی به شکلی مضحک ادای سیاسی بودن درمیآورد و شخصیتهایی را به تصویر میکشد که اکثر تصمیمات آنها کاملا شتابزده و غیر قابل توضیح هستند.
در آخر به طرفدارهای پروپاقرص مجموعه بازی Resident Evil شرکت کپکام میرسیم که میتوان فرض کرد تشکیلدهندگان اصلی جامعهی بینندگان Resident Evil: Infinite Darkness هستند. برای آنها این محصول صرفا ایجادکنندهی مشکلات جدید است. چون با نمایش اتفاقات و رفتارهایی که بسیاری از آنها با رخدادهای قبلی و بعدی خط داستانی آنچنان جور درنمیآیند، صرفا کاری میکنند که بپرسیم حالا چند سال دیگر کپکام محصولی را تحویل ما خواهد داد که به زور بخواهد این ایرادهای منطقی به وجود آمده را مقداری کمرنگ سازد.
Resident Evil: Infinite Darkness آوردهای برای جهان مجموعهی بزرگ خود ندارد. داستانگویی پراکندهای که در آن شخصیتها چند بار به شکل ناگهانی و شتابزده سر از زمان و مکان درست درمیآورند، به سختی میتواند برای خود کاری انجام بدهد. چه برسد به اینکه نقشی در گسترش یک جهان داستانی شکلگرفته طی بیشتر از دو دهه داشته باشد.
رفتارهای غیرمنطقی شخصیتها با یکدیگر، دراماتیزه کردن بیش از اندازهی لحظاتی که ابدا آنچنان مهم و احساسی به نظر نمیرسند و چندین و چند مورد دیگر. تنها به نویسندگی ضعیف دیالوگها نگاه کنید که صرفا در هر لحظه مطابق نیاز داستان، تغییر جهت میدهند. لیان وارد اتاق میشود و با جیسون صحبت میکند. سپس فرد گوینده و توضیحدهندهی مشکلات خود بارها به شکل ناگهانی تغییر میکند تا مخاطب بفهمد که به دلیلی واقعا نامشخص، بین این دو دشمنی وجود دارد. راستی این مامورها که مطابق دیالوگهای قسمت اول شناخت قابل توجهی از یکدیگر داشتند، ناگهان از شنیدن گذشتهی تاریک خود در پنامستان و شهر راکون بهشدت احساسی و متعجب میشوند.
هدف این سکانس با آن حجم از دیالوگهای کمفایده راجع به ترس و ریشهی ترس چه بود؟ اینکه در انتهای قسمت چهارم به یاد داشته باشید که آنها با هم مشکل دارند. این وسط رفتار لیان بهشدت غیرمنطقی و بیمعنی به نظر میآید. او ناگهان تبدیل به حامی مطلق تمام ارزشهای دولت و وضعیت سیاسی کشور شده است. جیسون میخواهد صرفا بدون آسیب زدن به هیچکس، جسم آلودهشدهی خود را نشان همگان بدهد تا دنیا بداند که چه اتفاقاتی در پشت صحنه رخ میدهند. اما لیان به دلیلی غیرقابل توضیح، شدیدا مقاومت میکند.
رفتار سرد و باز هم غیر قابل توضیح او با کلر ردفیلد نیز به همین شکل جلو میرود. ظاهرا لیان بهعنوان یک فرد شدیدا وطنپرست (!) و علاقهمند به حفاظت از دولت ایالات متحده آمریکا (؟) ابدا نمیخواهد مردم بدانند که چه بلایی در پشت صحنه سر مردم میآید و چه آزمایشهای کریه و پلیدی انجام شدهاند. او حتی دربرابر دوست خود هم میایستد. تازه بگذارید به این فکر نکنیم که چرا کلر در چنین موقعیتهای خطرناکی کوچکترین ارتباطی با برادر خود برقرار نمیکند یا شنمی که بهشدت اهل مخفی نگه داشتن همهچیز از لیان بود، ناگهان با تمام وجود به او اعتماد میکند و مهمترین داشتهی خود یعنی آن همه اطلاعات مهم را عملا دودستی تحویل اس. کندی میدهد.
شاید هدف اصلی Resident Evil: Infinite Darkness تنها استفادهی ابزاری از رزیدنت ایول بود. فرقی نمیکند که این استفاده محدود به بازطراحی برخی از لباسهای شخصیتها یا حتی محیطهایی مانند آزمایشگاه زیرزمینی بشود یا به فراتر از آن برسد. مهم این است که محصول مورد بحث از داشتههای مجموعه بهرهبرداری میکند، به آنها مقداری آسیب میزند و حتی ذرهای به آنها نمیافزاید.
وقتی یک محصول انقدر خطوط داستانی فرعی بیفایده و قابل حذف دارد، نمیتوان از آن انتظاری جز شلختگی و بیهدفی داشت. متاسفانه همهی اینها در ترکیب با یکدیگر اثری را ساختند که برخی از مخاطبها قطعا احساس میکنند که موقع دیدن آن، حداقل به وقتشان توهین شده است.
طبیعتا آنچه که توصیف میشود، همواره احساس کلی مخاطب نسبت به اثری است که سازندگان تحویل او دادهاند. وگرنه در انیمیشن Resident Evil: Infinite Darkness هم میتوان لحظاتی را یافت که طی آنها یک پروتاگونیست شناختهشده و پرطرفدار به شکلی خلاقانه مبارزهای جالب با موجودات آلودهشده دارد. ولی چه فایده که مخاطب قدیمی میداند که این داستانگویی در حق شخصیت مورد بحث کملطفی کرد و مخاطب جدید از خود میپرسید که چنین قهرمان عادی و تختی اصلا چرا طرفدار پیدا کرده است.
وقتی یک اثر جدید از بسیاری مناظر کلی و پایهای مشکل دارد، لحظات خوب فقط آن را قابل تماشا هم که نه، قابل تحمل میکنند. در آخر مخاطب میماند؛ متعجب از اینکه چرا با زمان ارزشمند و شعور داستانی او به این شکل رفتار شده است.
منبع زومجی