تابش نور به دالان سیاه / فیلم «گری هاوند»؛ یک تصویر ماندگار از فرماندهانِ قهرمان جنگ جهانی دوم
مجله نماوا، مازیار معاونی
مهمترین نکتهای که در تیتراژ آغازین فیلم جلب توجه میکند نام تام هنکس به عنوان نویسنده فیلمنامه و نیز یکی از تهیهکنندگان آن است که نشان میدهد پروژهی «گری هاوند» (سگ تازی) برای او یک پروژه شخصی به شمار میآمده که با انگیزهای فراتر از حضور صرف به عنوان بازیگر، در به سرانجام رساندن آن نقش داشته است. یک افسر میانسال نیروی دریایی آمریکا برای رهبری اسکادران هدایت کنندهی کاروانهای دریایی حامل نیرو و تجهیزات به بندر لیورپول انگلستان حکم مأموریت دریافت میکند و آنگونه که روایت فیلم (نریشن) میگوید در حدفاصل برخورداری از دو پوشش هوایی آمریکا در آغاز و متفقین در پایان مسیر باید از منطقه خطرناکی موسوم به « دالان سیاه» که زیردریاییهای آلمانی انتظارشان را میکشند عبور کند؛ با همین چند جمله و درک و دریافتی که با تماشای همان چند دقیقه ابتدایی فیلم نصیب تماشاگر میشود کاملاً روشن میشود که با اثر پیچیدهای روبرو نیستیم و قرار است سازندگان فیلم، جای خالی پیچیدگیهای روایی را با صحنههای مهیج جنگی و خلق یک اکشن جذاب پر کنند البته در عمل معلوم میشود که تمام داشتههای فیلم، این نیست.
فیلم در شروع ماجرا زیاد معطلمان نمیکند و بعد از یک فلشبک کوتاه به دو ماه قبل که در جهت تکمیل پازل شخصیتی قهرمان (کاپیتان گری هاوند) به عنوان یک نظامی آرام و پایبند به خانواده و روابط عاطفی در درام لحاظ شده و یک سکانس کوتاه داخل رزمناو، به میانهی توفان خوفناک اقیانوس آتلانتیک شمالی پرتاب میشویم، همین که قهرمان نظامی درام با خصوصیات افراد تیپیک این قشر به عنوان آدمهایی خشک، جدی و درونگرا در بروزهای عاطفی تفاوتهای محسوسی دارد و در تنبیه پرسنل خاطی به جای تنبیهات بدنی از الفاظ غیرمحاورهای برگرفته از آموزههای انجیل استفاده میکند بذر دقت و توجهی بیشتر از اندازه معمول و کنجکاوی افزونتر مخاطب نسبت به تصمیمات و رفتارهای این کاراکتر را در ذهن او میکارد.
بعد از این معرفی کوتاه، فیلم از دقیقه هشت تا تقریباً نزدیک به انتها وارد جنگ و گریزی سخت و تمام نشدنی با زیردریاییهای آلمانی میشود که خود را در تماسهای رادیویی «گلهی گرگها» مینامند. چهارده دقیقه آغازین این بازه زمانی هشتاد دقیقهای از فیلم، به شدت عالی و تأثیرگذار از کار در آمده است، یک وضعیت پیچیدهی جنگی مبتنی بر قرار گرفتن رزمناو فرماندهی در برابر زیردریایی متجاوز آلمانی که با مانورها و جابجاییهای خود کار را برای کاپیتان گری هاوند و پرسنل تحت فرمانش به شدت دشوار کرده است؛ سکانسی طولانی ولی جذاب و پرکشش که به رغم مملو بودن از دستورات تکراری کاپیتان خونسرد مبنی بر گردش به راست و چپ، تغییر سرعت کشتی، اعلامهای مکرر زاویه و فاصله از هدف و آشکار و پنهان شدنهای گیج کنندهی زیردریایی، ملالآور به نظر نمیرسد و تماشاگر تا آخرین لحظه پا به پای گری هاوند و افراد تحت امر سختکوش او، تعقیب و ردگیری پرتعلیق زیردریایی را پیگیری میکند، در تمام این مدت حدود یک ربع که به شکلی ماهرانه به سکانس/ پلانهایی موجز و به شدت در هم تنیده تقسیم شده است ما جز چند پلان مدیوم از زیردریایی آلمانی چیز دیگری از توان رزمی و نفرات آن و حتی موقعیت دقیق دو شناور متخاصم نسبت به یکدیگر را نمیبینیم، در واقع زاویه نگاه روایت به ماجرا از زاویه دید آمریکاییها و به شکل خاص خود گری هاوند است و فیلم از فرمول روایی دانای کل پیروی نمیکند که انتظار مشاهده رویدادها از آن سوی ماجرا را داشته باشیم، چنین تصمیمی کار نویسنده و کارگردان اثر را برای درآوردن همین زمان مهم پانزده دقیقه سخت کرده و البته تام هنکس در مقام نویسنده اثر و اشنایدر در جایگاه کارگردان کار از پس اجرای چنین تصمیمی به خوبی برآمدهاند اما جالب اینجاست که پایان این سکانس جذاب در واقع با پایان بخش مهمی از جذابیت اثر و آغاز یک دوره طولانی تکرار خستهکننده همراه شده است، در واقع درست با پایان دفع اولین حمله زیردریایی نازی و برگشت حالت آمادهباش به وضعیت اولیه، خبر شلیک دو راکت به انتهای کاروان دریایی، مجدداً دورهی دیگری از همان دورهی تنش و دستورات متوالی فرمانده و جابهجا شدن نیروهای مهاجم و مدافع نسبت به یکدیگر را رقم میزند بدون آنکه به تنوع در دراماتیزه کردن موضوع فکر شده باشد.
اگر بخواهیم بر مبنای آموزههای کلاسیک نمایشی قضاوت کنیم پس از طی همان دورهی درگیری نخست پانزده دقیقهای دیگر آن جنس از تعلیق (ناشی از خطر حملات آلمانیها از هر کدام از چهار جهت جغرافیایی) و آن جنس از کشمکش مبتنی بر لحظهای بودن دستورات و تغییر بیوقفه آنها و حتی آن جنس از پرداخت روایت که قهرمان را در مرکز ثقل تصمیمگیریها براساس اطلاعات رسیده از رادارها و بیسیمها قرار میدهد دیگر هیچکدام دست اول و بِکر نیستند و برای متصل نگهداشتن تماشاگر به فیلم کفایت نمیکنند، در تمام طول باقیمانده فیلم، تماشاگر منتظر اتفاقی تازه و مواجهه با وجهی جدید از ماجراست تا از آن دور تسلسل تکرار شونده خلاصی پیدا کند ولی فیلم چنین چیزی به او نمیدهد و بر همان مداری میرود که همان پانزده دقیقه مورد نظر طی کرده است، به نظر میتوان این ضعف روایی اثر را به حساب خود تام هنکس گذاشت، چرا که به رغم سابقه نگارش سه فیلمنامهی سه فیلم دیگر از جمله فیلم «آن کاری که میکنی» که در سال ١٩٩۶ میلادی نوشت و کارگردانی کرد، به هر حال او یک نویسنده تمام وقت به حساب نمیآید و بیتردید به مشاورههای بیشتری در نگارش و پرداخت متن احتیاج داشته است؛ البته در آن سوی کار هم واضح است که کارگردان جوان کار تحت تأثیر کاریزمای هنکس در مقام نویسنده، بازیگر اول و یکی از تهیهکنندگان کار بوده و احتمالاً نتوانسته است نظراتش در جهت تعدیل این وضعیت تکرارشونده را تا حدود زیادی اعمال کند.
فیلم ریزهکاریهای روایی ظریفی هم دارد که نباید از آنها غافل ماند، سرآشپزی که در تمام طول فیلم نگران گرسنه ماندن کاپیتان است ولی گری هاوند به دلیل اضطرار نبردهای پیاپی فرصت نمیکند از غذاهایی که سرآشپز سیاهپوست با علاقه سرو کرده صرف کند و سرانجام زمانی این فرصت را پیدا میکند که سرآشپز جانش را در حمله آلمانیها از دست داده است حتی تأخیری که در پرتاب شدن جسد سرآشپز به داخل اقیانوس اتفاق میافتد هم انگار بر حس زندگی او و عدم تمایلش برای رفتن حکایت میکند به این ظرافتها میتوان اضافه کرد آیههایی از انجیل که در جای جای فیلم بر زبان کاپیتان جاری هستند و به نوعی بر متفاوت بودن و مذهبی/ اخلاقی بودن او صحّه میگذارند تا یک تصویر ماندگار دیگر از فرماندهانِ قهرمان جنگ جهانی دوم با نقشآفرینی تام هنکس کاریزماتیک در حافظه نمایشیمان ثبت شود.
تماشای این فیلم در نماوا
نوشته تابش نور به دالان سیاه / فیلم «گری هاوند»؛ یک تصویر ماندگار از فرماندهانِ قهرمان جنگ جهانی دوم اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.