«صدای متال»؛ افشای حقیقت پنهان شده با سکوت

امتیاز دهید post

مجله نماوا، علیرضا نراقی

فلورانس نایتینگل (١٨٢٠-١٩١٠) بنیانگذار پرستاری نوین و مصلح اجتماعی، تولید صدای اضافی را ظالمانه‌‌ترین بی‌‌مهری خوانده بود و دنیل.ای گروس نویسنده و روزنامه‌‌نگار حوزه علم و تاریخ در مقاله «این مغز شما در سکوت است» (This Is Your Brain on Silence) که در وبسایت nautilus منتشر شده است، از این جمله نایتینگل این نتیجه را می‌‌گیرد که اگر تولید صدا ظالمانه‌‌ترین بی‌‌مهری است، «پس سکوت شکلی از محبت است». یک تئوری قابل دفاع قرن بیستمی می‌‌گوید انسان امروزی موجودی است بیمار، چون توان کشف هر اختلالی -که موجب بیماری یا خود نوعی بیماری است- را دارد. علاوه بر ویروس‌‌های جدید کشنده و آلودگی‌‌های زیست‌‌محیطی که به سلامت ما آسیب می‌‌زنند، ما در میان مجموعه‌‌ای از اختلال‌‌ها و فشارهای روانی زندگی می‌‌کنیم. دکتر فرانسیس ولجیسی دانشمند مجاری در آستانه قرن بیستم نوشت: «چنانچه به تغییر شیوه زندگی خود اقدام نکنیم، سده آتی در وهله نخست، به عصر ناهنجاری‌‌های عصبی تبدیل خواهد شد.» بدیهی است که پیش‌بینی آقای ولجیسی بسیار دقیق بوده است و متفکران و دانشمندان زیادی در حوزه روان بعدتر، عصر ما را «عصر آسپرین»، «عصر اضطراب» یا «عصر فشار روانی» و… توصیف کردند. ما در پر سروصداترین عصر زندگی بشر با شهرهای همیشه بیدار تجاری و تلفن‌‌های همیشه روشن با پیام‌‌هایی تازه از چندین اپلیکیشن ارتباطی، بیشتر از همیشه برای گذر از فشار روانی، به سکوت و سکون نیازمندیم.

ذهن ما همواره متوجه چیزی است و در باب آن صدا تولید می‌‌کند؛ یا از طریق گفت‌‌وگو با دیگری یا از طریق گفت‌‌وگوی فرسوده کننده ذهنی؛ این انگیختگی مداوم ذهن، مانع رهایی است و تنها راه رهایی ذهن از این انگیختگی دست یافتن به سکوت است.

اما اگر تمام این استدلال‌‌ها برای درک اهمیت سکوت و ارجحیت ماهوی آن بر صدا قانع کننده نباشد، فیلم «صدای متال» ساخته داریوس ماردر، از هر اثر فلسفی، روان‌شناختی و استدلالی و علمی دیگری بهتر این گنج پنهان مانده را نمایان می‌‌سازد. فیلم داستان روبن، درامر موسیقی متال است که ناگهان شنوایی خود را از دست می‌‌دهد. موقعیت از دست دادن صدا برای یک نوازنده که به دنبال رشد کار خود در موسیقی است یک تراژدی تمام عیار است اما فراتر از این موقعیت بخصوص روبن، خود مواجهه با نشنیدن تجربه ترسناکی است که پذیرش و زیستن با آن دشوار است. فیلم با طراحی صوتی بی‌‌نظیر و نبوغ‌آمیزش که به نوعی زاویه دید اثر را به شکلی سیال و روان می‌‌سازد، این تجربه را عینی و ملموس کرده است.

طراحی صوتی فیلم که در اسکار ٢٠٢٠ جایزه بهترین صدا را در کنار جایزه بهترین تدوین کسب کرد در سه زاویه کار می‌‌کند؛ اول آن صدایی که طبیعی دریافت می‌شود، دوم صدایی که روبن پس از ناشنوایی و جراحی می‌‌شنود و سومی صدای سکوت، داستان در رفت و آمد میان این جهان‌‌های مختلف صوتی است که روایت می‌‌شود. این سه ساحت صوتی در روندی سیال، گریز و ستیز شخصیت در موقعیت ناشنوایی را تا انتخاب این موقعیت به عنوان زیستن در ژرفای سکوت روایت می‌‌کند. عنصر شکوهمند و کمال یافته «صدای متال» در همین هارمونی غریب و کلاسیک فیلم است. با اینکه فیلم به نوعی با موسیقی متال آغاز می‌‌شود و دو شخصیت اصلی در این ژانر موسیقی کار می‌‌کنند، اما مانند یک سمفونی عظیم کلاسیک است که تمام جزئیات و عوامل آن شامل ایده و جهان‌بینی، روند دراماتیک و روایت فیلمنامه‌‌ای، طراحی فرم و ساختار صوتی و بصری در یک هماهنگی، یکدستی و تسلط بی‌نظیر اتفاق می‌‌افتد.

زندانی در ستیز و گریز

جیمز هوُیت در کتاب آرَمِش (Relaxation)* تبیین می کند که: «خشم با انگیزه تهاجم و ستیز ارتباط دارد در حالی که هراس از انگیزه فرار و گریز نشئت می گیرد. این پایه واکنش «بجنگ یا بگریز» است، واکنشی اخطار‌دهنده در مقابل خطر که ما از اجداد اولیه شکارچی خود به ارث بردیم.» هوُیت همچنین توضیح می‌‌دهد که آن خشم و ترس خام انسان در جامعه شکارگر اکنون به اشکال پیچیده و ظریف‌‌تری مثل ستیزه‌جویی (خشم) و اضطراب (هراس) در آمده و به حالاتی مداوم و وجودی از انسان بدل شده است. نکته دیگر این‌که هراس و خشم به شدت به یکدیگر تنیده‌‌اند، این ترس ماست که به خشم تبدیل می‌‌شود، موجودی که در موقعیتی هراس‌‌آور غافلگیر یا محصور شده باشد بر اساس غریزه‌‌ای که در طول سده‌‌ها درونش شکل گرفته برای دفاع از خود به جنگ و مبارزه بر می‌‌خیزد. به همین دلیل ا.ه.مازلو و بلا میتلمن در کتاب مرجع «اصول روانشناسی» ترس و خشم را یک مسئله می‌‌دانند و آن را «ترس – خشم» یا «اضطراب – ستیزه‌گری» نامگذاری می‌‌کنند.

اولین مواجهه روبن با ناشنوا شدنش ترس و انکار او در حال گریز از واقعیت است و وقتی می‌‌بیند این وضعیتی است که در آن محصور شده انرژی خشم در او شعله‌‌ور می‌شود. او حالا در چرخه گریز و ستیز یا همان هراس و خشم قرار گرفته است. هراس از ناشنوایی خود آغازگر اضطرابی است که از دست رفتن چیزهای دیگر را محتمل می‌‌سازد. هراس از دست دادن موسیقی، ناتوانی از تأمین زندگی و مهمتر از همه از دست رفتن معشوقه‌‌ای که روبن او را منجی خود می‌‌داند؛ کسی که زندگی را برای او که به همه جور مخدری آلوده بوده زیبا ساخته و موجبات پاک شدنش را فراهم کرده است. این اضطراب در روبن اصلی‌‌ترین نکته هراس‌‌انگیز، خشم‌‌آور و مهمترین مانع او برای پذیرش «ناشنوایی-سکوت» است. این یکی از چندین نقطه دراماتیکی است که فیلم مفهومی پذیرفته شده -اینجا عشق- را بازتعریف و به شکلی عمیق و نافذ دوباره کشف می‌‌کند و این‌گونه از یک اثر پذیرفتنی، به یک شاهکار تبدیل می‌‌شود. فیلم تصویر مخرب وابستگی در عشقی هرچند واقعی و زیبا را که اغلب در سینما ایده‌‌آلیزه می‌‌شود، افشا می‌‌سازد و حتی به نقد می‌‌کشد. «صدای متال» نشان می‌‌دهد که چگونه احساساتی حاد هرچند زیبا، فشاری می‌‌سازد که پذیرش و درک واقعیت را دشوار و حتی ناممکن می‌‌کند و خود سبب نارسایی و تخریب و ناتوانی در خروج از چرخه «گریز و سیتز» می‌‌شود.

روبن توسط معشوقه‌‌اش، لو، به یک جمعیت ناشنوا که اغلب پیشتر سابقه اعتیاد داشتند معرفی می‌‌شود تا بیاموزد با مسئله خود کنار بیاید. فصل نمایش زندگی در این جمعیت مهمترین فصل فیلمنامه است. اینجاست که زاویه و رویکرد فیلم به مسئله کامل می‌‌شود، زمینه‌‌های تحول شخصیت به وجود می‌آید و بذر نتیجه داستان و بستار آن کاشته می‌‌شود. شخصیت جو مدیر این جمعیت با بازی درخشان پل ریسی و عملکرد او یکی از نقاط عطف فیلم و در نهایت نقطه وحدت‌بخش همه عناصر آن است.

سکوت؛ کشف دوباره وجود

ظرافت در نمایش تحول و شناخت، یکی از دیگر عواملی است که «صدای متال» را به تجربه‌‌ای یگانه و اثری شایسته عنوان شاهکار بدل کرده است. فیلم از ابتدا با کادرهای خفه‌کننده و تنگ از چهره‌‌ها -بخصوص روبن با آن چشم‌‌های وق‌‌زده و صورت نحیف- جلو می‌‌رود تا زمانی که روبن وارد ژرفای سکوت و کشف سکون در روند زندگی روزمره در جامعه کوچک ناشنوایان می‌‌شود. او کمی پس از تمرین طاقت‌‌فرسای روزانه نشستن و نوشتن که جو برایش تعیین کرده موفق به پذیرش شرایط جدید و بازسازی دوباره ارتباطش با جهان می‌‌شود؛ او با شفای نشستن و نوشتن -نوعی مراقبه- دوباره بودن را کشف می‌‌کند. وقتی روبن ارتباط ژرف سکوت را با دیگران و چیزها کشف می‌‌کند همه چیز از درون تا بیرون فیلم، از شخصیت تا میزانسن متحول می‌‌شود و دوربین در پلانی درخشان رو به افق باز می‌‌شود و از کادرهای بسته رها می‌‌شود و طبیعت به درون فضای فیلم (فضای ذهن روبن) وارد می‌‌شود. حالا ما همراه با روبن و با هدایت دوربین متفکر و مرشد آقای داریوس ماردر تازه موفق به دیدن می‌‌شویم و جهان را با ژرفای سکوت درونی‌‌اش درک می‌‌کنیم.

تا وقتی سروصدا هست، تا وقتی سکوت در سکون کشف نشده، طبیعت اجازه ظهور و تجلی نمی‌‌یابد و انسان وارد فضای گشوده جهان نمی‌‌شود. مارتین هایدگر مهمترین فیلسوف قرن بیستم که نگاه جاری در «صدای متال» با فلسفه و تفکرات درخشنده و الهام‌‌بخش او همخوان و همساز است، درک طبیعت را در همین فرآیند به ظهور رسیدن و رخ عیان کردن هستی توصیف می‌‌کند و معتقد است انسان در طول تاریخ به نحوی با «وجود» مواجه شده که طبیعت و بالاتر از آن حقیقت که جوهره طبیعت است رخ پوشانده و در حجاب فرو رفته است. بر همین اساس هم هایدگر از واژه یونانی الثیا (aletheia) در معنای حقیقت استفاده می‌‌کند که به معنای ظهور، گشودگی یا انکشاف است. در کنار این همخوانی شورانگیز امر دیگری نیز در بطن فیلم ماردر هست که با فسلفه هایدگر توضیح‌پذیر است؛ هایدگر معتقد بود اگر به دنبال صمیمیت هستید باید نسبتی با حقیقت برقرار کنید. نزدیکی واقعی با جهان در سایه زیستن در فضایی حقیقی و گشوده رخ می‌‌دهد، این‌گونه است که هر چیز بر جای خود قرار می‌‌گیرد و احساسات مخرب انسان را در چنگال خود خرد نمی‌‌کنند. وقتی از ترس از دست دادن معشوقه، روبن سرانجام به دنیای سکوت پشت می‌‌کند، حقیقتی را دریافته که دیگر از ذهنش زدودنی نیست و برای همین در لحظه‌‌ای بسیار موجز اما گویا که تشخیص می‌‌دهد لو با دیدن او پس از مدتی غیبت باز هم به طور ناخودآگاه دارد پوست خود را می‌‌خراشد دیگر حرفی باقی نمی‌‌ماند و او متوجه اشتباه بودن حضور خود در کنار او می‌‌شود. آن لحظه لحظه‌‌ای است که خیلی زود پیوند می‌‌خورد به پلان تازه‌ای از افق، درخت، طبیعت و زیبایی جاری در جهان و جایگاه فراموش نشدنی «صدای متال» در همینجاست، در حرف زدن با کنش‌های کوچک اما درک‌پذیر و قاب‌‌هایی بیانگر و برانگیزاننده.

*آرَمِش، جیمز هویت، ترجمه منوچهر شادان، نشر ققنوس، چاپ پنجم ١٣۹٣

تماشای این فیلم در نماوا

نوشته «صدای متال»؛ افشای حقیقت پنهان شده با سکوت اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.

مطالب مرتبط