«تلماسه» به روایت دنی ویلنو / تحقق رؤیاهای دوران نوجوانی
مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
دُنی ویلنِو تقریباً دو دهه فیلم میساخت و هیچچیزی در کارنامه سینمایی او نبود که نشان دهد روزی یک استاد علمی تخیلی مدرن خواهد شد، اما در پنج سال گذشته، او فیلمی درباره اولین تماس ساخت: «ورود» (۲۰۱۶)؛ با جسارت دنبالهای بر یک کلاسیک محبوب را مقابل دوربین برد: «بلید رانر ۲۰۴۹» (۲۰۱۷) و حالا بلندپروازترین فیلم خود را پیش روی تماشاگران قرار داده است: اقتباسی از «تلماسه» («دون» – Dune) نوشته فرانک هربرت که از آن بهعنوان پرفروشترین رمان علمی تخیلی تاریخ ادبیات یاد میشود و از دهه ۱۹۶۰ تاکنون یک جایگاه «کالت» دارد.
ویلنو ساعاتی قبل از اکران «تلماسه» در جشنواره فیلم میل ولی در ۱۳ اکتبر ۲۰۲۱، در سوئیت هتلی در سان فرانسیسکو، اذعان میکند هرگز برنامه نداشت یک فیلمسازی علمی تخیلی باشد، اما حالا که این اتفاق افتاده است، برای او کاملاً منطقی است
ویلنو میگوید: «من با علمی تخیلی متولد شدم. در کودکی عاشق علمی تخیلی بودم. دو ساختمان در روستای من بود: یک کلیسا و یک نیروگاه هستهای. تنش آن بناها و فکر میکنم هم ترس از کلیسا و هم نیروگاه هستهای – روبرو شدن با دو منبع قدرت، ایمان و علم – دو نیرویی است که هویت من را ساخت.»
شهر کوچکی که او اشاره میکند، ژنتیی در کبک بود، در امتداد رودخانه سنت لورنس. ویلنو در جایی که او آن را «جهان تکرنگ» مینامد، زندگی میکرد: «جایی که در آن متولد شدم انگار سیاه و سفید بود. در کبک، زمستانها طولانی است و آسمان خاکستری است. زمین سفید است و درختان سیاه هستند.»
این کمرنگی در فیلمهایی بود که در تلویزیون میدید و با وجود آن نسخههای فرسوده و رنگهای محو که جزء اصلی سینمای رترو آخر شب در اواخر دهه ۱۹۷۰ و اوایل دهه ۸۰ بودند، او عاشق این ژانر شد. در ژنتیی بود که او به داستانهای علمی تخیلی، ازجمله رمانهای گرافیکی شامل «اروپا» و البته «تلماسه» دل بست.
ویلنو ۵۴ ساله میگوید: «من از طرفداران سرسخت “تلماسه” هستم. این کتاب را ۴۰ سال پیش خواندم. چند بار آن را خواندم و در طول سالها با من مانده است» او اضافه میکند: «وقتی فیلم را میساختم روی یک نفر از تماشاگران تمرکز کردم: خودم. پس بزرگترین چالش من راضی کردن خودِ نوجوانم بود.»
داستان پرپیچ و خم «تلماسه» در آینده دور و در امپراتوری بین سیارهای و گستردهای اتفاق میافتد که بخشهای مختلف آن، توسط خاندان اشرافی وفادار به سلسله پادشاهی کورینو کنترل میشوند. دراینبین، ماجراهای پل آتریدیز یک نجیبزاده جوان روایت میشود؛ مسیحی که آمدن او پیشگویی شده است، کسی که در سال ۱۰۱۹۱ فرمنها را در یک جنگ مقدس علیه قدرتهای فاسد و روبهزوال حاکم بر جهان هدایت میکند. فرمنها، ساکنان سیاره کویری آراکیس، معروف به دون، معدنچیان ملانژ هستند، یک ادویه مخدر که فقط در این سیاره خشک پیدا میشود. ملانژ مادهای است که قادر است نیروهای ذهنی آدمی را تا حد بسیار زیادی افزایش دهد و حتی در مواردی میتواند باعث ایجاد پیشآگاهی از وقایع آینده شود. ملانژ را ماسهکرمهای آراکیس میسازند و استخراجکنندگان ادویه افزون بر جنگ دائمی با آب و هوای وحشتناک سیاره، مجبورند گاهوبیگاه با آنها هم سر و کله بزنند. دراینبین چهار خاندان بزرگ بر سر تصاحب سیاره آراکیس دائم علیه یکدیگر توطئه میکنند.
ترک کردن فیلمسازی برای خانواده
با «تلماسه» که اولین بار در دنیا سپتامبر امسال در بخش خارج از مسابقه هفتاد و هشتمین جشنواره فیلم ونیز روی پرده رفت و از همان ماه در چند بازار بینالمللی اکران شد، میتوان طیف وسیعی از تماشاگران سینما را راضی کرد. بازیگران زیادی ازجمله تیموتی شالامه (در نقش پل آتریدیز)، زندیا بازیگر و خواننده، اسکار آیزاک، ربکا فرگوسن، جیسن موموا، جاش برولین، دیو باتیستا، خاویر باردم، استلان اسکاشگورد و شارلوت رمپلینگ در فیلم حضور دارند.
فیلم چشمانداز بزرگی دارد که شامل کارهای درجه یک در زمینه طراحی صحنه (پاتریس ورمت)، فیلمبرداری (گرگ فریزر)، لباس (رابرت مورگن و جکلین وست) و یک موسیقی متن گسترده از هانس زیمر است که یکی از بهترینهای سال است. زیمر هم از نوجوانی طرفدار کتاب بود. او اولین انتخاب ویلنو بود.
ویلنو میگوید: «هانس مانند من با کتاب رابطه داشت. به من گفت: “ایده خوبی است که سعی کنیم یکی از رؤیاهای خودمان را به نمایش بگذاریم؟ آیا ما محکوم به شکست هستیم، چون این رؤیای دوران نوجوانی ماست؟”»
و بااینحال، بلوغ ویلنو بهعنوان فیلمساز به او اجازه داد از پس خیال دوران نوجوانی خود بربیاید. دو فیلم اول او، «۳۲ اوت روی زمین» در ۱۹۹۸ و «Maelström» در ۲۰۰۰ که هر دو درامهای روانشناختی هستند، از کارگردانی خبر دادند که باید فیلمهایش را دید و هر دو در مدار جشنوارههای سینمایی عملکرد خوبی داشتند.
مشکل این بود که ویلنو از نتایج راضی نبود؛ بنابراین او از فیلمسازی فاصله گرفت و به یک پدر در خانه تبدیل شد (او از رابطه قبلی خود سه فرزند دارد؛ او حالا با تانیا لاپوانت فیلمساز کانادایی ازدواج کرده است).
ویلنو برای ۹ سال فیلم بلند دیگری نساخت. او توضیح میدهد: «همه فکر و ذکرم این بود که قبل از ۳۰ سالگی یک فیلم بلند سینمایی بسازم. این کار را خیلی سریع انجام دادم، اما احساس کردم کارها را برعکس انجام میدهم. بیشتر درگیر این ایده بودم که هویت خودم را بهعنوان یک فیلمساز تعریف کنم نه این که فقط از فیلم ساختن برای دیگران لذت ببرم. روش خودشیفتهای داشتم. به خودم گفتم، “باید به مدرسه برگردم. باید فیلمنامهنویسی را یاد بگیریم. باید یاد بگیرم که چگونه بازیگران را کارگردانی کنم.” و بچههای من در آن زمان خیلی کوچک بودند، بنابراین احساس میکردم نیاز دارم وقت بیشتری را در خانه بگذرانم.»
رفتن به هالیوود
پس از چند سال وقفه، او با یک فیلم کوتاه ۱۱ دقیقهای، «طبقه بعدی» (که میتوان آن را در یوتیوب دید) خود را گرم کرد و بعد با «پلیتکنیک» (۲۰۰۹) به عرصه فیلمسازی بلند بازگشت. فیلم او که بازآفرینی حادثه تلخ تیراندازی در مدرسهای در مونترال در سال ۱۹۸۹ است، در کانادا بسیار با استقبال روبرو شد.
ویلنو با «آتشافروزان» (۲۰۱۰) در سطح بینالمللی معروف شد. فیلم او تأثیرات تروریسم در خاورمیانه را از نگاه یک برادر و خواهر کانادایی که در مورد گذشته مادر مرحوم خود تحقیق میکنند، بررسی میکند. «آتشافروزان» نامزد جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی زبان شد.
او به لطف موفقیت «آتشافروزان» توانست به هالیوود راه پیدا کند و «زندانیان» (۲۰۱۳) – یک درام عمیق درباره کودکان گمشده با بازی هیو جکمن، وایولا دیویس و جیک جیلنهال – را بسازد. او در ادامه فیلم عجیب و غریب «دشمن» (۲۰۱۳) – دوباره با جیلنهال – و تریلر با موضوع قاچاق مواد مخدر «سیکاریو» (۲۰۱۵) را روانه سینماها کرد.
همه آن فیلمها حداقل به شیوهای کوچک، به دین و خشونت میپردازند، مضامینی که ویلنو میگوید مدام به آنها فکر میکند. همه این دلمشغولیها در «تلماسه» نیز هست – ادیان سیارات مختلف در کتابهای هربرت تحت تأثیر اسلام و فرهنگ خاورمیانه بود.
ویلنو توضیح میدهد: «دین بهخودیخود چیز خوبی است، اما نحوه استفاده از آن بهعنوان ابزار سیاسی بسیار خطرناک است. بخشی از ایده این است که مردم از باور خود قدرت باورنکردنی میگیرند که آنها را قادر میکند این کارهای سؤالبرانگیز را انجام دهند. این چیزی است که من از آن میترسم.»
او ادامه میدهد: «یکی از ویژگیهای بزرگ “تلماسه” این ایده است که من میتوانم مخلوط خطرناک دین آمیخته با سیاست را به علمی تخیلی تبدیل کنم تا به کسی توهین نکنم. این مزیت داستانهای علمی تخیلی است؛ شما میتوانید به موضوعات خیلی سخت نزدیک شوید.»
ریسک مالی
اما این بزرگترین خطری نبود که پروژه با آن روبرو بود. «تلماسه» فقط نیمه اول کتاب هربرت را در برمیگیرد. اقتباس بدنام دیوید لینچ در سال ۱۹۸۴ که در گیشه شکست سختی خورد – و خود لینچ نیز آن را رد میکند – سعی کرد کل کتاب را در ۲ ساعت و ۱۷ دقیقه اقتباس کند.
فیلم ۱۶۵ میلیون دلاری ویلنو حدود ۱۵ دقیقه بیشتر است. فیلم دوم نیز در نظر گرفته شده، اگرچه برادران وارنر اجازه نداد هر دو با هم فیلمبرداری شود. این که قسمت دوم ساخته شود بستگی به واکنشها به قسمت اول دارد.
آنچه به نفع ویلنو تمام شد این بود که زندیا، یکی از پرطرفدارترین ستارههای جوان هالیوود موافقت کرد نقشی را بازی کند که در قسمت اول خیلی کوچک است. نقش او در دنباله «تلماسه» بیشتر خواهد بود. ویلنو میگوید زندیا میدانست ممکن است قسمت دوم هرگز ساخته نشود، بااینحال موافقت کرد در فیلم بازی کند و ازاینجهت از او سپاسگزار است.
کارگردان میگوید: «همکاری با زندیا زیباترین تجربه بود، چون او یک بازیگر حرفهای، خیلی دقیق، صبور و شگفتانگیز است. حقیقت این است که من درمورد صحنههای مربوط به او مدام چیزهایی را فیلمبرداری میکردم که در فیلمنامه نبود و بداهه بود، چون احساس میکردم او یک دزد سینما است. دوربین عاشق او میشود. درمورد زیبایی او صحبت نمیکنم. درمورد مغناطیس او صحبت میکنم. کاریزمای دیوانهکننده.»
حضورِ بیشتر زندیا تنها یکی از دلایلی است که ویلنو میخواهد قسمت دوم را کامل کند، اما او درباره امکان ساخته نشدن دنباله فیلم، برداشتی فلسفی دارد: «من تمام تراشههای خود را در قسمت اول گذاشتم.»
ویلنو در پایان میگوید: «برای من خلاقیت با ریسک مرتبط است. من خطر را میپذیرم. قسمت اول را طوری کار کردم که مطمئن باشم خواستههای اولیه خودم و رؤیاهایی را که از کتاب داشتم بهاندازه کافی روی صفحه میآورم که مطمئن باشم اگر قسمت دوم، هرگز نور روز را ندید، نابود نشوم.»
منبع: پریویو هیوستون کرونیکل (جی. آلن جانسون)
تماشای این فیلم در نماوا
نوشته «تلماسه» به روایت دنی ویلنو / تحقق رؤیاهای دوران نوجوانی اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.