«نخستین انسان» از زبان کارگردان و فیلمنامهنویس / یک درام فضایی با قهرمانی تودار
مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
در سال ۲۰۱۴، پسازآن که دیمین شزل فیلم «ویپلش» را کارگردانی کرد، تصمیم گرفت با جاش سینگر فیلمنامهنویس که تحت تأثیر کار او در فیلم «رکن پنجم» (۲۰۱۳) با موضوع جولیان آسانژ قرار گرفته بود، کار کند. (در آن زمان سینگر هنوز برای «اسپات لایت» برنده اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی نشده بود.) شزل میخواست در فیلم «نخستین انسان» (First Man) زندگی نیل آرمسترانگ فضانورد آمریکایی را که در ۲۰ ژوئیه ۱۹۶۹ در مأموریت آپولو ۱۱ بر کره ماه گام نهاد، به تصویر بکشد و قصد داشت نشان دهد او چگونه به آنجا رسید.
شزل از بچگی کشتهمرده فیلمهای فضایی نبود. آنچه او را برانگیخت این نگاه بود که فیلمهای دیگر مانند «آپولو ۱۳» و «جنس مناسب» هرگز بهطور کامل نشان ندادند که این کار به تعبیر او «چقدر شکننده، نامطمئن و خطرناک» بود. سینماگر ۳۶ ساله که متولد پراویدنس در ایالت رودآیلند در آمریکا است، میگوید: «خودم را در حالی تصور میکردم که بالای سر موشکی قرار دارم که منتظر پرتاب است. میخواستم آن حس را ثبت کنم.»
شزل از همان ابتدا میخواست با این فیلم بزرگ و کوچک را با هم پیوند بزند. او میگوید: «این داستانی درباره افراط و تفریط است: رفتن به ماه، خیلی دورتر ازآنچه میشد تصورش را کرد، بزرگترین سفر کیهانی در تاریخ؛ و بعد آنها برای بچههای خود صبحانه درست میکردند، به این فکر میکردند که برای دوستان خود شام چه چیز درست کنند، پازل حل میکردند؛ جزئیات خانوادگی کوچک که به نظرم عمیق بودند. آنها تلاش میکردند بین عادی بودن و غیرعادیترین چیزهای قابل تصور، تعادل برقرار کنند؛ خود را آدمهایی نمیدیدند که قرار است کاری تاریخی انجام دهند. کاری که آنها انجام میدادند بهنوعی در حباب کوچک شهر هیوستون به یک امر عادی تبدیل شد. حداقل برای من، تقریباً غیرقابل درک است که چطور میتوانست یک امر عادی تلقی شود. میخواستم پرتابها تا جایی که میشود ترسناک باشند و میخواستم زندگی خانوادگی، خرد و طرح آن برجسته باشد.»
چیزی که سینگر در زندگینامه جیمز هانسن، دانشمند سابق ناسا و فعال تغییرات اقلیمی کشف کرد، ذهن او را منفجر کرد. سینگر پس از پر کردن مغز خود با جزئیات درمورد خلبانان آزمایشی و مسابقه تکنولوژیکی ناسا با شوروی برای رسیدن به سطح ماه، چهار محور دراماتیک زندگی آرمسترانگ را شناسایی کرد: مرگ دختر کوچکش کارن؛ تکیهگاه خانواده او، همسرش جنت (با بازی کلر فوی بازیگر سریال «تاج»)؛ مأموریت اتصال فضاپیمای جمینای به ایستگاه فضایی؛ و فرود روی ماه. شزل و سینگر ایده خود را با یونیورسال در میان گذاشتند و درحالیکه شزل فیلم بعدی خود، موزیکال «لا لا لند» (۲۰۱۶) را میساخت، سینگر دستبهکار شد.
سینگر جزئیات دقیق آنچه در پروازهای آرمسترانگ اتفاق افتاده بود، بررسی کرد. فیلم با ماجراجویی ترسناک او با موشک-هواپیمای ایکس-۱۵ از بالای جو شروع میشود که از داخل کابین خلبان – و بدون استفاده از نماهای بیرونی وسیع – فیلمبرداری شد (که هشت صفحه فیلمنامه را در برمیگیرد)، درحالیکه شیشههای کاکپیت هواپیما تیره شدهاند و آرمسترانگ دیوانهوار با دسته کنترل و سیستم هدایت هواپیما کار میکند و در شرایطی که ارتفاعسنج به هم ریخته است، باید متوجه میشدند او چه کار میکند. شزل این پروازهای مربوط به دهه شصت میلادی را بهصورت ۱۶ میلیمتری فیلمبرداری کرد. او میگوید: «هرچه بیشتر یاد بگیرید، واقعاً بیشتر متوجه میشوید چه چیزها که نمیدانید. این یک ورطه بیپایان است.»
برای مأموریت اتصال فضاپیمای جمینای – که بهصورت ۳۵ میلیمتری فیلمبرداری شد – فضانوردان با کارکنان پرواز روی زمین که وقتی ارتباط خود را با آنها از دست میدهند، مضطرب میشوند، تعامل داشتند؛ و وقتی دکی اسلیتون، مدیر پرواز (با بازی کایل چندلر) در برابر اعتراضهای شدید جنت میکوشد او را از قضیه دور نگه دارد، جنت با عصبانیت به مرکز کنترل مأموریت میرود تا با او روبرو شود. وقتی اسلیتون سعی میکند به او اطمینان دهد که ناسا همهچیز را تحت کنترل دارد، جنت سر او فریاد میزند: «شما یک مشت پسربچه هستید که با چوب بالسا مدل میسازید!»
شزل فقط نمیخواست به آرمسترانگ نزدیک شود. او میخواست تماشاگر آنچه را او از سر گذراند تجربه و احساس کند: تراژدی و از دست دادنِ نهتنها دخترش، بلکه چند دوست نزدیک. سینگر میگوید: «ما میخواستیم تماشاگر را بهجای او بگذاریم، میخواستیم بداند مسئله چقدر برای این آدمها جدی بود. مردم فراموش کردهاند یا شاید نمیدانستند که چقدر چالشبرانگیز بود. ناسا برای پنهان کردن و نرم کردن چیزها دلایلی داشت. آنها نمیخواستند مردم هم بدانند که چقدر خطر و فداکاری در میان است.»
آرمسترانگ، یک مهندس و خلبان صادق و ازنظر اخلاقی درستکار بود، بسته و کمحرف، مردی خوددار که چند کلمه میگفت و احساساتش را بروز نمیداد؛ و رایان گاسلینگ او را به این شیوه بازی میکند؛ بنابراین سازندگان، فیلم را با بازسازی یک پرواز پرتنش با موشک-هواپیمای ایکس-۱۵ شروع میکنند – یکی از سه موردی که آرمسترانگ درحالیکه دختر کوچکش در حال مرگ بود، با مشکلات پروازی جدی مواجه شد. روسایش به او توصیه نکردند که فضانورد پروژه جمینای شود. او پس از مرگ دخترش داوطلب شد و خود را دوباره با کار درگیر کرد. لحظهای در فیلم هست که آرمسترانگ در مراسم ختم دخترش به اتاق کار خود میرود و در خفا گریه میکند.
سینگر که یکی از فیلمنامهنویسان «پست» (۲۰۱۷) به کارگردانی استیون اسپیلبرگ نیز هست، میگوید: «مرگ دختر آرمسترانگ بهنوعی او را شکل میدهد. نیل همهچیز را پایین میآورد و تفکیک میکند. این را از همان ابتدا میبینید. آن اتفاق همهچیز را مختل میکند. درواقع فداکاری در خانه اتفاق میافتد.»
شزل اضافه میکند: «نیل آن معصومیت تماماً آمریکایی را داشت، در مزرعهای در آیووا بزرگ شد، قبل از این که رانندگی یاد بگیرد، پرواز را یاد گرفت. او این معصومیت پسرانه را داشت، اما این غم، آنطور که ما تفسیر کردیم، در زیر پنهان بود. او از میان غم لبخند میزند، این دو را از هم تفکیک میکند، آن را بسته نگه میدارد. تمام زندگیاش سعی کرد از آن پیشی بگیرد و البته هرگز پیشی نگرفت. این کلید رایان برای بازی در نقش او بود، بدون این که به این حقیقت که نیل فردی آرام، درونگرا و خوددار بود که احساساتش را بروز نمیداد، خیانت کند.»
گاسلینگ در تحقیقات خود به چند چیز شورانگیز برای جان بخشیدن به شخصیت خود دست یافت، ازجمله صحبتهای الهامبخش آرمسترانگ در مصاحبه شغلی خود در ناسا درباره منطق اکتشاف فضایی: تغییر در دیدگاهمان نسبت به سیاره.
سازندگان فیلم به نتیجه رسیدند که کلید نیل، همسرش است. سینگر میگوید: «جنت قرار بود مرکز عاطفی او باشد. این داستان ازدواجی است که پشت سر هم ضربه میخورد، اما همچنان موفق میشود که باقی بماند.» (درحالیکه دو پسر نیل و جنت به تولید فیلم کمک کردند، هم آرمسترانگ و هم همسرش که سرانجام در سال ۱۹۹۴ از هم طلاق گرفتند، از دنیا رفتهاند.) شزل، زندگیِ به نحو چشمگیری آرام و خانگی در حومه شهر هیوستون با نماهای نزدیک خفقانآور فیلمبرداری میکند. او دو هفته به بازیگران وقت تمرین داد و برخی از بداههپردازیهای آنها را در خانههای کاملاً ساختهشده فیلمبرداری کرد. سینگر میگوید: «آنها در خانه، خبرنگارها و عکاسها را در اطراف خود داشتند و مرگ در اطرافشان چرخ میزد.»
باز آلدرینِ رکگو (دومین فرد پس از آرمسترانگ که در مأموریت آپولو ۱۱ بر روی ماه قدم زد و همچنین فضانورد جمینای ۱۲) با بازی کوری استول، برای سازندگان فیلم یک هدیه بود. سینگر میگوید «باز به این معروف است که نظر خود را با صراحت بیان میکند. او بیشتر وقتها حقیقت ناراحتکنندهای را میگوید که هیچکس نمیخواهد بشنود. برای فیلم، او یک شخصیت عالی است، فردی حقیقتگو.»
شزل درباره آلدرینِ حالا ۹۱ ساله میگوید: «در جامعهای که دیگران آنچه را که فکر میکنند به زبان نمیآورند، باز مثل یک کشتی یخشکن است.»
یکسوم آخر فیلم ما را به ماه میبرد و شزل به شکلی شگفتانگیز پرواز و فرود آپولو ۱۱ روی ماه – که در قالب آیمکس و با وضوح خیرهکننده فیلمبرداری شد – را بازسازی میکند. او اینجا هم به نمای دیدگاه فضانوردان درحالیکه فضاپیما را در مدار هدایت میکنند، پایبند میماند (ما مکالمات آنها را با مرکز کنترل مأموریت میشنویم) و سپس سفینه را به سطح ماه میبرد. سینگر میگوید: ما با نیل هستیم. میخواستیم آن تنش را منتقل کنیم؛ در شرایطی میشد این کار را کرد که همهچیز را درست انجام دهیم و نزدیک این آدمها بمانیم.»
شزل در این صحنهها از برخی تصاویر آرشیوی فرود روی ماه استفاده میکند. «من به بسیاری از لحظهها نزدیک میشوم؛ بنابراین چیزهایی که میبینیم بهاندازه چیزهایی است که نمیبینیم. فقط سایه و غبار را میبینیم و بعد که غبار فرو مینشیند همهچیز ساکن است. اینطوری خیلی جالبتر از وقتی است که از روی سطح ماه فرود را ببینیم.»
سازندگان فیلم آنقدر تمایل داشتند که به اتفاقات تاریخی وفادار بمانند که سینگر فیلمنامهای همراه با شرح و تفسیر با ذکر دقیق حقایق و موارد داستانی منتشر کرد. همه ما میدانیم که آرمسترانگ در ۱۹۶۹ به ماه رسید و از ماه بازگشت. در میان ما آنها که سنشان قد میدهد به خاطر دارند که آن شب کجا بودند، اما نمیدانیم آرمسترانگ قبل از بازگشت یادگاری خاصی را که فیلم نشان میدهد در ماه گذاشت یا خیر. سایر فضانوردانی که روی ماه قدم زدند عکسها و اشیای شخصی خود را بهجا گذاشتند. آرمسترانگ ۱۰ دقیقه را در ماه تنها گذراند. (محتویات کیت وسایل شخصی او تا سال ۲۰۲۰ مهر و موم بود.) سینگر میگوید: «آنقدر درگیر پرداخت درست به ماجرا و نیل بودیم که هرگز حاضر نبودیم آن صحنه را بهطور کامل از خودمان دربیاوریم، در آن صورت از واقعیت خیلی فاصله میگرفتیم.»
سازندگان فیلم از کارشناسانی خواستند که فیلم را به لحاظ صحت و خطاها بررسی کنند که باعث ایجاد اختلال در مراحل پس از تولید شد. در اتاق تدوین، شزل باید انبوهی از بداههپردازیهای مستندوار از زندگی خانوادگی آرمسترانگ در هیوستون، موسیقی متن متنوع جاستین هورویتز و یک طراحی صدای پیچیده و همچنین جلوههای تصویری عظیم (که درنهایت یک جایزه اسکار برای فیلم به همراه داشت) را اداره میکرد. او میگوید: «ما از مخاطرات مراحل فیلمبرداری و پس از تولید آگاه بودیم. ایجاد تعادل بین یک فیلم فضایی حماسی و یک مستند خانوادگی کار سختی بود.»
از زمان اولین نمایش جهانی «نخستین انسان» در افتتاحیه جشنواره فیلم ونیز ۲۰۱۸ و نمایش در دیگر جشنوارههای پاییزی آن سال، هر دو جناح سیاسی در آمریکا تعبیر خود را از فیلم داشتند. سازندگان «نخستین انسان» بهنوبه خود سعی کردند روایت فیلم را در زمان خودش ریشهیابی کنند، زمانی که مردان سفیدپوست مکالمات سیاسی را پیش میبردند و مأموریت ماه از محبوبیت به دور بود و معترضان، استفاده ناسا از دلارهای مالیاتدهندگان را به چالش میکشیدند.
سینگر میگوید: «آنچه ما به دنبالش بودیم، تاریخ و دقتی است که افشاگر است، نه محافظهکار یا لیبرال. در شرایطی که با تغییرات آب و هوایی مواجه هستیم، فیلم این پرسش را مطرح میکند که برای دستیابی و پیشبرد تمدن چه چیزی لازم است؟»
منبع: ایندیوایر (آن تامپسون)
تماشای این فیلم در نماوا
نوشته «نخستین انسان» از زبان کارگردان و فیلمنامهنویس / یک درام فضایی با قهرمانی تودار اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.