فیلم «نور طبیعی» به روایت کارگردان / بیرحمی و روال جنگ چگونه دستبهدست هم میدهد
مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
مدیر تبلیغات شرکت فیلمسازی نتوانست به هتلی در میدان لستر لندن بیاید تا من را به دینش ناگ، فیلمساز مجارستانی معرفی کند که درام جنگی توانفرسای «نور طبیعی» (Natural Light) او برنده جایزه خرس نقرهای بهترین کارگردان جشنواره فیلم برلین ۲۰۲۱ شد، اما ایمیل زد و گفت تشخیص ناگ نباید خیلی سخت باشد: «او به بهترین شکل، شبیه کارگردان “نور طبیعی” است.» و این حرف درست بود. مردی در لابی هتل بود که به شکلی غیرقابل انکار شکل و شمایل یک مؤلف را داشت: عینکی با فریم کوچک، پیشانی بلند روشنفکرانه و مدل مویی که میتوانست جلوی آینه آن را قیچی کند.
«نور طبیعی» ازهرجهت یک قطعه جدی و زیبا از سینمای کاملاً هنری است. داستان در سال ۱۹۴۳ در اتحاد جماهیر شورویِ تحت اشغال نازیها روی میدهد و یک یگان از سربازان مجارستانیِ متحد نیروهای آلمانی را دنبال میکند. «نور طبیعی» بسیار رازورانه، با دیالوگ بسیار کم و برای دیدن فیلمی سخت است. به قول یکی از منتقدان، فیلمی است که «از تماشاگر خود مطالباتی دارد.»
ناگ ۴۱ ساله فیلمنامه را از روی رمان پال زاوادا، نویسنده مجارستانی اقتباس کرد که ۶۰۰ صفحه دارد و ۲۰ سال از زندگی یک مرد را در برمیگیرد، اما درنهایت برای فیلم خود از حدود هفت صفحه رمان – بهاندازه فقط سه روز در داستان استفاده کرد. وقتی به شوخی میگویم او میتوانست نام قهرمان داستان، ایشتوان شمتکا (با بازی فرنتس سابو در فیلم) را تغییر دهد و اسمی از کتاب نیاورد، او وحشتزده به نظر میرسد. «نه! مهم این است که روح شخصیت اصلی فیلم خیلی شبیه شخصیت کتاب است.»
وقتی از ناگ سؤال میکنم چه چیزی او را به سمت رمان زاوادا کشاند، پاسخ میدهد: «همیشه میدانستم که میخواهم درباره این سرزمینهای اشغالشده فیلم بسازم. “نور طبیعی” زاوادا کتاب بزرگی است که ۲۰ سال از تاریخ مجارستان را در برمیگیرد، اما فیلم من بر یک قسمت کوچک درباره مردی تمرکز دارد که به جنگ میرود و خود را در جنایتهای ارتش مجارستان دخیل میبیند.»
سرجوخه شمتکا یک کشاورز فقیر است که برای انجام خدمت وظیفه در ارتش مجارستان فراخوانده و به اتحاد جماهیر شوروی فرستاده شده است. به یگان او دستور داده شده از میان یک جنگل یخزده بگذرند و پارتیزانها را در روستاهای دورافتاده پیدا کنند. ناگ سابقه ساخت فیلمهای مستند را دارد. «نور طبیعی» اولین فیلم بلند داستانی اوست و او در جستجوی اصالت تلاشهای خارقالعادهای انجام داد. ناگ با جدیت میگوید: «همهچیز واقعی است تا عمیقتر باشد.» او با لبخندی شیطنتآمیز ادامه میدهد: «شاید من آنقدر مبتکر نیستم که واقعیت خودم را بسازم. من میخواهم به واقعیت بچسبم.»
ناگ برخلاف توصیه همه اصرار داشت که فیلم را اواسط زمستان در لتونی فیلمبرداری کند. «آنها گفتند این یک ایده خیلی دیوانهوار است، اما من مجذوب این چشمانداز هستم، بسیار مهآلود، گلآلود و باتلاقی. این طبیعت خصمانه است.» ساخت «نور طبیعی» هفت سال طول کشید – «اما من برای ساخت این فیلم برنامه دیگری نداشتم. من چنین آدمی نیستم.»
وقتی قرار شد بازیگران انتخاب شوند، ناگ همه آنها را از بین کارگران مزارع و کشاورزان، همه غیرحرفهای، معادل دهقانان قرن بیست و یکم را انتخاب کرد. او تیمی متشکل از ۲۰ دانشجوی مدرسه فیلم را به کار گرفت – «که فقط از روی اشتیاق کار میکردند» – تا با ماشین در سراسر مجارستان بگردند و مزارع پرورش گاو و مرغ (یک بیماری همهگیر آنفولانزای خوکی مزارع پرورش خوک را مستثنا کرد) را ببینند. او به دنبال کسانی بود که در کل سال در خارج از منزل، زیر باران یا تابش خورشید، کار فیزیکی انجام میدهند. «در مجارستان افرادی که اینجور کارها را انجام میدهند، یک نوع فرسودگی یا خستگی در چهرهشان هست که به اعتقاد من یک وضعیت واقعی و موثق خلق میکند. شما باور میکنید که آنها چند ماه در جنگ و در شرایط بسیار سخت بودهاند.»
نتیجه فوقالعاده است: یک گالری از صورتهایی که میتوانند اثر پیتر بروگل باشند: چهرههایی زبر و چروکیده، باد و بارانخورده و حکاکیشده با خطوط عمیق. ناگ به بازیگرانش فیلمنامه کامل را نداد و خیلی آنها را کارگردانی نکرد – او شانههایش را بالا میاندازد و میگوید: «آنها اساساً خودشان را بازی میکنند» – و بنابراین بازیگران هیچچیز را برملا نمیکنند؛ بیشتر بهطور جدی به دوربین خیره میشوند. این به تماشاگر بستگی دارد که حدس بزند در سر و قلب آنها چه میگذرد. به قول ناگ، «چهرهها همین حالا هم داستانی را روایت میکنند.»
بهعنوان یک سبک فیلمسازی، این مثل مارمایت هنری طراحی شده است. دیدن این چهرههایِ جان به لب رسیده که رازهای خود را حفظ میکنند، برای من هیپنوتیزمی است. برای دیگران شاید کمی ترحمآمیز باشد. یکی از منتقدان این احساس را داشت که ناگ شخصیتهایش را «در مقیاس تکاملی کمی پایینتر» در نظر میگیرد.
از ناگ میپرسم که آیا نقدهای منفی او را اذیت میکند؟ او کمی با حالت معذب میخندد و میگوید: «من بیشتر روی حرفهای مثبت متمرکز بودم، بنابراین نه نمیتوانم بگویم که از نقدهای منفی ناراحت میشوم.»
پدربزرگ خودش، معلم جوان یک مدرسه ابتدایی روستایی بود که در جنگ جهانی دوم به اوکراین فرستاده شد. وقتی ناگ بچه بود، پدربزرگش خاطرهای از آن دوران را تعریف کرد؛ به او دستور داده شد به یک پارتیزان شلیک کند، «اما در آن لحظه، اتفاقی افتاد، شاید دشمن نزدیک شده بود.» بنابراین پدربزرگش از کشیدن ماشه نجات پیدا کرد. «چند بار از او پرسیدم، “در آن لحظه که دستور دادند آن مرد را بکشی چه احساسی داشتی؟ چه چیزی در ذهن تو گذشت؟”» اما پدربزرگ او هرگز جواب نداد. «او نتوانست. او نمیخواست به همه آن اتفاقات برگردد.»
ناگ میگوید: «داستانهای پدربزرگم درباره جنگ همیشه شبیه یک فیلم اکشن بود. او بهندرت درمورد چیزی که واقعاً تجربه کرده بود صحبت میکرد. ما مجارستانیها اطلاعات کمی از جنگ داریم چون بهمحض پایان آن بخشی از بلوک شرق شدیم. صحبت درباره آنچه ما با سربازان شوروی کردیم، تابو بود.»
جنگ در تصور عموم بهعنوان دورهای از تاریخ که همه در برابر یک تهدید خارجی میجنگیدند نقش بسته است، اما در مجارستان مفهوم پیچیدهتری دارد. «نور طبیعی» بهجای تمرکز بر داستانهای قهرمانانه درباره شجاعت، حول پرسشها درمورد مسئولیت فردی و تمایل به برانگیختن یادآوری جمعی میچرخد. ناگ میگوید: «تنها پس از سقوط دولت کمونیستی مجارستان در ۱۹۸۹ بود که امکان صحبت درباره جنگ فراهم شد. ناگهان کتابهای تاریخی جدیدی منتشر شد، اما دیگر دیر شده بود. خیلی از افرادی که در ارتش خدمت کرده بودند، مرده بودند و اسرارشان با آنها دفن شده بود.»
بعدها، وقتی ناگ فیلمهای جنگی مانند شاهکار دلخراش «بیا و ببین» الم کلیموف را دید، نتوانست با سربازان «پلید» با چهرههای «شیطانی» ارتباط برقرار کند. او هرگز نمیتوانست پدربزرگش را با چهرهای اهریمنی تصویر کند.
در فیلم ناگ، سرجوخه شمتکا نه بد است و نه خوب. به نظر میرسد نگرش او این است که اگر بتواند سرش را پایین نگه دارد و زنده بماند، پیش خانوادهاش باز خواهد گشت، اما وقتی بهطور غیرمنتظرهای خود را مسئول یگان خود میبیند، مشخص میشود اراده کافی برای رهبری در زمان جنگ را ندارد.
هنگام گذر از یک روستای دورافتاده، یگان شمتکا زیر آتش دشمن گیر میافتد و فرمانده او کشته میشود. او بهعنوان بالاترین مقام نظامی یگان، مجبور به پذیرش مسئولیت میشود و خود را با تصمیمات دشواری مواجه میبیند. ناگ میگوید: «تجارب شمتکا بر مبنای داستانهایی است که در خاطرات جنگی که در آرشیو نظامی بوداپست کشف کردم، خواندم. آن داستانها، دنیای جدیدی را به روی من باز کردند. آنها را روشنفکران ننوشتند بلکه کارگران و کشاورزان با مداد نوشتند. داستانهای آنها کاملاً واقعی است. من مجذوب این ایده بودم که بیرحمی و روال جنگ چگونه دستبهدست هم میدهد. آنها رسیدن به یک روستا، خوردن شام در آنجا، رفتن به کلیسا برای دعا کردن و بعد بازگشت در اواخر همان شب برای سوزاندن آن را توصیف میکنند. تنها مرز بصری بین این سربازان و دهقانانی که با آنها روبرو میشوند، لباس فرم آنهاست؛ آن آدمها اساساً از یک جنس بودند.»
همین که شمتکا مسئولیت یگان خود را بر عهده میگیرد، هالهای از بیتفاوتی اقدامات او را در برمیگیرد و پایان تاریک فیلم بهطور شاخص در پسزمینه ساخته میشود. آیا ناگ میگوید بیمیلی ما به بازجویی از گذشته چشم ما را به روی تراژدیهای دوران معاصر میبندد؟ او میگوید: «برای من، فیلم اینقدرها پیچیده نیست. من میخواهم کاری کنم که تماشاگران احساس کنند گم شدهاند. همه ما وانمود میکنیم که میدانیم چگونه حق را از ناحق تفکیک کنیم، اما وقتی در موقعیتی مانند شمتکا قرار میگیرید، بهسرعت متوجه میشوید که با قضاوتهای خود تنها هستید. هیچیک از ما نمیدانیم تصمیماتی که میگیریم چگونه به یاد سپرده میشود، فاجعه این است که همچنان باید مسئولیت آنها را بپذیریم.»
ناگ میگوید با بحران وجودی شمتکا ارتباط برقرار میکند، احساس او که قرار است اتفاق بدی بیفتد، اما نمیداند در لحظه باید چه کار بکند: «این یک چیز بسیار انسانی است. ما نمیتوانیم تصمیمات درستی بگیریم.»
او نمونهای از زندگی خود را مثال میزند. چند سال پیش در اوج بحران پناهجویان سوری، صدها سوری چند هفته در یک ایستگاه در بوداپست در چند مایلی آپارتمان او اردو زدند. «من پشت میز خوب خودم مینشستم، قهوه خوبم را مینوشیدم و اخبار را میدیدم که بدانم در دنیا چه خبر است. بعداً آنقدر از خودم خجالت کشیدم که برای آنها پتو نبردم یا برایشان غذا نبردم.»
یکی از دیالوگهای فیلمنامه حذف شد، جایی که یک دهقان جوان روسی به شمتکا میگوید: «تو مرد خوبی هستی، اما ضعیفی.» ناگ میگوید از حذف آن جمله تا حدی پشیمان است. کارگردان میگوید: «من آن را دوست داشتم چون همه ما تمایل داریم فکر کنیم آدمهای خوبی هستیم، اما همه ما ضعیف هستیم.»
منبع: گاردین (کت کلارک)، د اسکینی (پاتریک گمبل)
تماشای «نور طبیعی» در نماوا
نوشته فیلم «نور طبیعی» به روایت کارگردان / بیرحمی و روال جنگ چگونه دستبهدست هم میدهد اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.