«کوچه کابوس»؛ ایندیانا جونزی در سرزمینی بیعجایب
مجله نماوا، یزدان سلحشور
فیلم «کوچه کابوس» گیرمو دل تورو، گرچه بازسازی نسخهی کلاسیک ۱۹۴۷ «کوچه کابوس» ادموند گولدینگ و یکی از آثار بهیادماندنی نوآر است [این فیلم با یک جستجوی ساده در گوگل، در دسترس است اما زیرنویس فارسی ندارد یعنی ترجمه نشده با این حال حتماً میدانید که انگلیسی آثار کلاسیک هالیوود، انگلیسیِ «واضح» و کم و بیش سادهایست؛ اگر هم انگلیسیتان بدتر از من چندان تعریفی ندارد، میتوانید مثلِ بسیاری از مترجمانِ محترم زیرنویسها در یک دههی اخیر، از نرمافزار ترجمهی زیرنویس استفاده کنید که گرچه به دلیل تحریمهای ایران، استفادهی سریع از آن، امکانپذیر نیست با این همه هر یک ساعت یک بار میتوانید یک زیرنویس کاملِ تقریباً مفهوم داشته باشید که قابلِ ویرایش است و با صرفِ دو ساعت وقت و مقایسه با زیرنویس انگلیسی، به زیرنویسِ مطلوبی برسید؛ نکته اصلی ولی این است که اگر زیرنویس عربی را به نرمافزار ترجمه بسپارید زیرنویسِ خیلی بهتری نصیبتان میشود به دلایل مشترکات دو زبان فارسی و عربی] فیلم گولدینگ البته به نوبهی خود نسخهی سینمایی رمانی به همین نام است از ویلیام لیندسی گرشام که اولین و موفقترین رمان او هم هست و در نهایت هم، سرنوشتِ او را رقم زده چون پس از نوشتن این رمان بود که نویسندهاش همان مسیری را پیمود که شخصیتِ اصلی رمان و دو فیلم موردِ نظر پیمودند و با اعتیاد شدید به الکل و زندگی شخصی از هم گسیخته، در ۵۳ سالگی به پایانِ راه رسید و با ابتلاء به کمبینایی و سرطان زبان، در هتل دیکسی منهتن که بخش اعظمِ رمان «کوچه کابوس» در آن نوشته شده بود با خوردن مقادیر زیادی قرص خوابآور به زندگیاش پایان داد.
پس از مرگ، در جیباش کارت ویزیتی پیدا شد که رویش نوشته بود: «بدون آدرس. بدون تلفن. بدون تجارت. بدون پول. بازنشسته.» و این یکی از غمانگیزترین یکی شدنهای دنیای ادبیات با زندگی شخصی نویسنده در قرن بیستم بود برای نویسندهای که به عنوان یک آرمانگرا در جنگ داخلی اسپانیا هم حضور داشت. [گرشام در مصاحبهای گفته بود که آدم اصلی رماناش را در جنگ داخلی اسپانیا دیده بود؛ یک داوطلب دیگر که کارگر سیرک بود.] نظرِ شخصیِ من این است که اگر دل تورو و کیم مورگان به عنوان نویسندگان فیلمنامه، به تلفیقی از رمان و زندگی شخصی گرشام میرسیدند احتمالاً با فیلم خیلی بهتری روبرو بودیم نه فیلمی که به رغمِ موفق بودن، در تاریخ سینما با چند قدم فاصله پشتِ سرِ نسخهی ۱۹۴۷ بایستد.
به شیوهی آثار کلاسیک و در پایان بسیار اخلاقگرا
اگر با توجه به نام گیرمو دل تورو سراغ این فیلم میروید باید عرض کنم که تا حدی ناامیدکننده است! دل تورو را تماشاگران سینما با آثاری میشناسند که عبور از مرز واقعگرایی، مشخصهی اصلیِ آنهاست آثاری چون « Blade II (تیغه۲)»، دوگانهی «پسر جهنمی»، «هزارتوی پن»، «حاشیه اقیانوس آرام» و «شکل آب» اما در «کوچه کابوس» از این خبرها نیست و قرار است مخاطب با اثری کاملاً واقعگرا روبرو باشد که از پایانِ خوش یا پایانی لااقل امیدوارکننده هم در آن خبری نیست و غیر از اینها، به رغم نوآر بودنش شباهتی به نوآرهای موفقِ پس از دوران سینمای کلاسیک هم ندارد و روند پاداش و جزای آدمهای فیلم، کاملاً منطبق با روح مسیحیِ آثار کلاسیک است. پس تا اینجای کار، تکلیفِ مخاطبِ این فیلم خاص از دل تورو مشخص است و جدا، از تکلیفِ باقیِ مخاطبانِ دیگرآثارش.
شکل و شمایلِ بصری فیلم هم مطابقت دارد با شکل و شمایلِ بصری سینمایِ زمانِ اتفاقات فیلم و گرچه فیلم، سیاه و سفید نیست اما کارگردان، در رنگآمیزی آن، میخواهد نزدیک شود به همان نوع از نورپردازی و به مخاطب القاء کند که با فیلمی کاملاً کلاسیک از همان دوره روبروست. به عنوان مخاطب فیلم، البته با این موارد ابداً مشکلی ندارم و به نظرم از امتیازاتِ فیلم است و حتی با ارجاعاتِ فرامتنیِ فیلم هم نه تنها مشکلی ندارم که به نظرم خیلی خلاقانه است. [ از ارجاعات به «طمع» اریش فن اشتروهم (۱۹۲۴) گرفته تا «پستچی همیشه دوبار زنگ میزند» (هم نسخهی ۱۹۴۶ تی گارنت و هم نسخهی ۱۹۸۱ باب رافلسون) تا «جاده» و «شبهای کابریا»ی فدریکو فلینی تا «جنون» آلفرد هیچکاک (که صحنهی حملهی کوپر به بلانشت در مطباش، بازسازی صحنهای معروف در همان فیلم است) و حتی سری «ایندیانا جونز» استیون اسپیلبرگ که شمایلِ آدمِ اصلیِ فیلم را پس از ترک خانهی پدری، از شمایلِ هریسون فورد در این فیلمها گرفته است.] مشکلِ اصلیام این است که چرا هیچ کدام از این ارجاعاتِ فرامتنی، بدل به «درونمایههای اصلی روایت و سرنوشتِ آدمهای فیلم» نشدهاند یعنی فقط در حدِ ارجاع ماندهاند و بدل به نوعی سرِ نخ برای مخاطبانِ سینما شدهاند که در نهایت، به جایی هم ختم نمیشوند! [سرِ نخها چه در ادبیات و چه در سینما، باید مثلِ «خرده نان»های داستان هانسل و گرتل برادران گریم باشند که با آنکه پرندگان آنها میخورند اما در نهایت، یکی از همان پرندگان است که آنها را به «خانهی نان زنجبیلی» جادوگر میرساند که هم «وضعیت ثانویه»ی داستان و هم تجسم عینیِ «جانمایه»ی آن، برای مخاطب است.] فیلم، قرار است که بسیار اخلاقگرا باشد کسی که گناه میکند در همین دنیا جزایش را میبیند و اگر هم به شیوهی آثار کلاسیک به اشاراتی دربارهی نوعِ گناه میرسد، منطبق با دستورالعملهای نوشته و نانوشتهی پس از ۱۹۲۰ سیسیل بی. دمیل [پدرخواندهی هالیوود در سالهای طلاییاش]، قرار است که بعداً لذتِ تماشای آن گناه را از دماغِ تماشاگر بیرون بیاورد! [این دستورالعملها، البته به شکلِ نسخهی «بهروز» شدهی خود، الان هم در هالیوود کاربرد دارند، اما فیلم دل تورو، دقیقاً آن را به شیوهی قدیمیاش اجرا میکند.]
فیلمی با بازیهای جذاب و قابلِ توجه
ظاهراً قرار بوده نقش استانتون کارلایل را دیکاپریو بازی کند، اما خوشبختانه با دل تورو به توافق نرسیده و نقش رسیده به بردلی کوپر که انگار برای این نقش آفریده شده! اینکه دیکاپریو با این نقش چه میتوانست بکند، بحثِ حدس و احتمالات است با این همه شمایل دیکاپریو تا به اینجا که دیدهایم، چندان به شمایل یک بازیگر دورانِ کلاسیک نزدیک نیست البته از یاد نبریم که نقش استانتون کارلایل را در نسخهی کلاسیک تایرون پاور بازی کرده بود [در نسخهی فعلی، دل تورو برای ادای دین به پاور در سکانسی دخترش رومینا پاور را هم وارد صحنه میکند رومینا پاور را مخاطبان با ترانهی مشهور فلیچیتا میشناسند و همچنین او به همراه همسرش آلبانو کاریزی در ۱۹۶۹ سفری هم به ایران داشت] و گرچه با دو دوتا چهارتای هالیوود امروز، دیکاپریو احتمالاً گزینهی مناسبتری بود [از لحاظ مقایسه و ستاره بودن] ولی سیمای کوپر، سیمای بهمراتب کلاسیکتریست که با دلمشغولیهای دل تورو برای رسیدن به اثری با حال و هوایی کلاسیک نزدیکتر است. برای نقش لیلیت ریتر، محتملاً گزینهای بهتر از کیت بلانشت نبوده نه فقط به خاطر کلاس بازی و تسلطاش بر نقش و انطباق کاملاش با شمایل «اغواگر» در آثار «نوآر» بلکه با بازآفرینی افسونگری لورن باکال و الهامی که از شیوهی بازیگری او گرفته است. باقی بازیگرانِ فیلم هم هر یک در بهترین جلوههای بازیگری کارنامهی خود ظاهر شدهاند از ویلم دافو در نقش صاحب سیرک گرفته که واقعاً فوقالعاده است تا ران پرلمن در نقشِ هرکولِ سیرک. دیگر زنانِ فیلم هم واقعاً خوب هستند از رونی مارا گرفته که نقش محوری دارد تا تونی کولت که نقشِ زمینهای. به هر حال اگر میخواهید شاهدِ یکی از بالاترین سطوح بازیگری هالیوود در سالهای اخیر باشید، حتماً باید این فیلم را ببینید چون در این جنگِ نابرابر مالی میانِ تلویزیون و سینما که صرفِ هزینههایی باورناکردنی، همهی استعدادها را جذب خود کرده، دیدنِ این همه بازی خوب در یک فیلم، تجربهای منحصر به فرد است.
از اینجا به بعدش پای خودتان است!
[گرچه طرح فیلمنامهی این فیلم در متون انگلیسی به طور کامل آمده است و من هم در این بخش فقط به طور گذرا میخواهم به برخی از تفاوتهای دو نسخهی سینمایی این داستان بپردازم، اما چون امکان دارد که بخشی از قصه لو برود، توصیه میکنم این بخش را بعد از دیدنِ فیلم بخوانید!]
یک. در رمان، روانشناس میخواهد مرد را به یک بیمارستان روانی بفرستد. این بخش در هر دو فیلم، حذف شده است و جایش را تهدیدِ روانشناس گرفته است که به نظر میرسد حذفِ درستی بوده.
دو. وقتی آدم فیلم را میبیند از خودش میپرسد که چرا استانتون همان مبلغِ ناچیز را برنمیدارد [البته در نسخهی فعلی، برنداشتنِ پولها طیِ چند حادثهی فرعی منتفی میشود] اما در فیلم اول، استانتون همان مبلغ ناچیز را برمیدارد و به مولی میدهد. دل تورو، با گنجاندنِ صحنهی ترک کردنِ استانتون توسط مولی پیش از صحنهی نهایی دفتر بلانشت، کلاً این ایده را منتفی کرده است.
سه. در نسخهی ۱۹۴۷ فیلم با سیرک شروع و ختم میشود اما دل تورو، با اضافه کردن مرگ پدر و بعد محور قرار دادنِ آن در فیلم، سعی کرده به وجوه تازهای از ریشههای عقده اُدیپ در شخصیت برسد. [متأسفانه به رغمِ داشتن چنین ایدهای در نهایت، نتیجهای به جز فراهم شدن یک «بهانه روایتِ بدونِ اتصال با انگیزه روایت» به دست نمیآید. به گمانم دل تورو با افزودن یک سکانس کوتاه از ظهور روح پدر (مثلِ ظهور روح پدر در هملت) و بعد ایجاد یک «ما به ازای دوتایی» در صحنهی احضار روح تقلبی، با ظهور ناگهانی روح واقعیِ زن مرده، هم میتوانست از روند فیلمسازی خود عدول نکند هم فیلم بهمراتب بهتری را عرضه کند.]
چهار. پایانِ فیلم دل تورو با پایان رمان، تقریباً یکیست فقط این وسط، روانشناس در رمان با آدم خطرناکِ داستان ازدواج کرده است در حالی که در فیلم فعلی، هر دو سرانجام دیگری دارند. پایانِ نسخهی ۱۹۴۷ امیدوارانهتر و متفاوت است با پایانهای رمان و فیلم دل تورو؛ گرچه استانتون به سیرک برمیگردد و نقش «گیک» میپذیرد و در نهایت دیوانه میشود اما مولی او را مییابد و در نهایت، رابطهشان به رابطهی پیت و زینا تبدیل میشود با چنین پایانی، رابطهی پیت و زینا به یکی از محورهای اصلی روایت بدل میشود، اما در فیلم دل تورو، این رابطه از نظر «نشانهشناسیهای میانمتنی» فقط یک خردهروایتِ ناتمام است.
تماشای «کوچه کابوس» در نماوا
نوشته «کوچه کابوس»؛ ایندیانا جونزی در سرزمینی بیعجایب اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.