«آخرین دوئل»؛ قضاوت با شمشیر
مجله نماوا، مازیار معاونی
اینکه ریدلی اسکات کهنهکار در سن ۸۵ سالگی همچنان فعال است و همچنان نام پرآوازهی او بر پردهی سینماهای جهان میدرخشد فارغ از هر کیفیتی که ساختههایش دارد تحسینآمیز و امیدوارکننده است؛ چه رسد به اینکه برخلاف برخی از فیلمسازان پا به سن و سال گذاشتهی وطنی و آن سوی آبی که تنها شبحی از جایگاه گذشتهی خود در آثار امروزیشان را به نمایش میگذارند اسکات با فیلمهای اخیرش هم سینمادوستان را راضی نگاه میدارد. آقای کارگردان در سال ۲۰۲۱، دو فیلم «خاندان گوچی» و «آخرین دوئل» را راهی پرده جادویی سینما کرد که هر دو آثار قابل تأملی از کار درآمدند.
بستر تاریخی «قرون وسطی» که از نظر زمانی بازهی هزار سالهی مابین قرنهای ۵ تا ۱۵ میلادی را شامل میشود به واسطهی آکندگی از دستمایههای متعدد و متفاوتی چون جنگهای صلیبی، حکومت دیکتاتورمآبانهی کلیسا، اختلاف طبقاتیهای غیرقابل تصور و بیرحمانه و… همیشه بستری مناسب برای سینماگران و مجموعهسازان بوده است از سریالهایی نظیر سریال ایتالیایی «ماركوپولو» ساختهی جولیانا مونتلا/۱۹۸۱ كه در سال ۱۳۶۲ از قاب تلویزیون ایران روی آنتن میرفت و استبداد قرون وسطایی كلیساها از مایههای مهم آن بود تا نمایش گوشههایی از جنگهای صلیبی در سریال عربی خاطرهانگیز «راه قدس» با نام اصلی «الطریق الی القدس» كه در سال ۱۳۶۹ پخش میشد گرفته تا آثار سینمایی متعددی همچون «مُهر هفتم» ساختهی درخشان اینگمار برگمن در سال ۱۹۵۷ میلادی كه روایتگر آشفتگیهای یك شوالیهی برگشته از جنگ در فضای قرون وسطایی است، فیلم «نام گل سرخ» به كارگردانی ژان ژاك آنو/۱۹۸۶ كه فضای قرون وسطایی را در یك بستر جنایی/معمایی به تصویر میكشد و البته مینی سریال دیدنی «باروت» ساختهی كیت هرینگتون/۲۰۱۷ كه اختلافات شدید مذهبی زمینههای شكلگیری توطئهی موسوم به «توطئهی باروت» را رقم زد و بسیاری از آثار متقدم و متأخر دیگر كه اشاره به همهی آنها در این مقال نمیگنجد. با این حال به نظر میرسد این بستر هنوز هم آنقدر پروپیمان باشد که کارگردانان مدیومهای مختلف نمایشی را به خود جذب کند.
ریدلی اسکات در «آخرین دوئل» سراغ دهههای انتهایی قرن چهاردهم میلادی رفته است، محل وقوع رخدادهای داستان، فرانسه در دوران زمامداری «شارل ششم» ملقب به «شارل دیوانه» است، پادشاهی که در دوران خردسالی به سلطنت رسید، به دلیل ناتوانی در ادارهی کشور که از بیتجربگی و جدی نگرفتنش ناشی میشد جنگ قدرت در دربار او میان عموزادههایش دائماً در جریان بود و سرانجام به علت ابتلاء به جنون در میانسالی مرگ زودهنگامی داشت. در ساختهی اسکات، درام در زمانی اتفاق میافتد که شارل هنوز کمتر از بیست سال سن دارد و تسلطش بر ادارهی کشور در بحبوبهی قدرت طلبی روزافزون عموزادهها و کلیسای قرون وسطی چندان قابل توجه نیست، البته شخصیتپردازی اسکات کمی با قرائن تاریخی در خصوص مقطع زمانی دیوانگیهای شارل همخوانی ندارد و فیلم بنا به اقتضائات دراماتیک و آکسون گذاشتن بر اوضاع آشفتهی درباری که به واسطهی عدم اقتدار یک پادشاه/کودک ثبات لازم را ندارد پادشاه را در همان سنین آغازین جوانی، کمی مضحک و فاقد جدیت لازم حتی در قد و قوارهی یک جوان هجده نوزده ساله نشان میدهد.
رقابت در مرکز میدان تِم و شالوده فیلم
فیلم در روایت خود از ساختار اپیزودیک غیرمنفصل استفاده کرده است به این معنی که سه اپیزود فیلم از منظر خط داستانی، محل و زمان وقوع رویدادها و حتی کاراکترهای درگیر در ماجرا کوچکترین تفاوتی با هم ندارند و این اختلاف روایت داستان ناشی از اختلاف زاویهی دید ۳ کاراکتر اصلی به یک سلسله وقایع مشابه است که تمایز اپیزودها را سبب شده است، نگاه قهرمان (ژان د گاروژ/ مت دیمون)، نگاه ضد قهرمان( ژاک لوگری/ آدام درایور) و در نهایت نگاه قربانی( مارگریت/ جودی کومر). البته منظور از زاویهی دید در اینجا زاویه دید به مفهوم متعارف سینمایی آن مبتنی بر زیرشاخههای دانای کل، اول شخص، دوم شخص و… نیست چرا که در هر سه اپیزود، فیلم با زاویهی دید دانای کل روایت میشود و همانگونه که گفته شد اختلاف شکل روایت برخی از رخدادهاست که سنگ بنای اپیزودیک بودن اثر بر آن بنا میشود. اینگونه تغییر شیوهی روایت یک خط داستانی یکسان که در زمان و مکان یکسان و با شرکت کاراکترهای یکسان اتفاق میافتد از جمله فرمولهای جذاب پرداخت فیلمنامه در سینما است که البته شاید بنا به دشواری پرداخت از یک سو و محدودیتهایی که در مسیر قصهگویی از سوی دیگر ایجاد میکند آنقدرها هم مورد اقبال فیلمسازان نیست، ظرف یکی دو دههی اخیر تعداد آثار شاخص بینالمللی برخوردار از چنین فرمول پرداختی قابل توجه نیست و شاید یکی از شناختهشدهترین نمونهها فیلم اسپانیاییِ « کوچه میداک» باشد که از قضا ساختهی قابل اعتنای سامان مقدم یعنی فیلم «کافه ستاره» هم بر اساس آن و مبتنی بر چنین ساختاری ساخته شده است. اگر بخواهیم به شکل مصداقی نگاه کنیم «ادعای دو شوالیه در مورد نجات یکدیگر از میدان نیرد ابتدای فیلم» که مدیون بودن هر کدام به دیگری و توقعاتشان از هم را توجیه میکند و «شکل از دست رفتن قطعه زمین مرغوبی که جزء از دست رفتهی جهیزیهی مارگریت بوده است» مهمترین مصادیق این اختلاف روایت محسوب میشوند که ذهن تماشاگر را برای قضاوت در مورد گزینهی محتملتر به چالش میکشند.
«رقابت»، «حسادت»، «تبعیض» و «ظلم» پازلهای تشکیل دهندهی تم( اندیشهی حاکم بر فیلم) هستند که در این میان «رقابت» میان د گاروژ و ژاک لوگری مهمترین جزء این تِم و شالودهی اصلی و بنیادی فیلم را بنا نهاده است، شالودهای که کشمکش اصلی و یا همان «حادثهی محرک» فیلم که قهرمان و ضدقهرمان را بر سر تصاحب جهیزیهی مارگریت به شکل مستقیم روبروی هم قرار میدهد درست بر مبنای همین تم و شالودهی اصلی شکل گرفته است، مابقی عناصر نمایشی داستان از مشکلات فزاینده درام تا نقطه اوج و گره گشایی( دوئل مرگبار) همه از همین کشمکش اصلی به عنوان علت اصلی و اولیهی تمام حوادث بعدی ناشی میشوند.
بازیگران کاراکترهای اصلی اثر نقشآفرینیهای خوبی ارائه دادهاند به ویژه بازی بن افلک به رغم کوتاه بودن نقش کاملاً تأثیرگذار و باورپذیر از کار درآمده است و جودی کومر هم با نقشآفرینی در آثاری از این دست که فیلمسازانی چون ریدلی اسکات هدایت آنها را برعهده دارند، میرود که خود را در رستهی بازیگران انگلیسی مطرح سینمای هالیوود مطرح کند.
فیلمنامه از رمانی با همین عنوان نوشتهی اریک جگر اقتباس شده است و نکتهی جالب اینکه مت دیمون و بن افلک در تیم نویسندگان فیلمنامه بوده و اثرگذاریشان در فیلم بیشتر از یک نقشآفرینی صرف بوده است، البته مهمتر از این جنبه، جنبهی اقتباسی بودن اثر است که در سطح سینمای جهان مورد توجه بسیار است و متأسفانه در سینمای ما هنوز جدی گرفته نمیشود.
تماشای «آخرین دوئل» در نماوا
نوشته «آخرین دوئل»؛ قضاوت با شمشیر اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.