«زود باش، زود باش»؛ یک فیلم صبور و همراهی برانگیز
مجله نماوا، سحر عصرآزاد
فیلم سینمایی «زود باش، زود باش» خوانشی غیرکلیشهای از الگوی آشنای همراهی یک بزرگسال و کودک است که مسیری متفاوت را برای تبدیل شدن به یک مستند-داستانی منحصر به فرد انتخاب میکند.
مایک میلز که نویسندگی و کارگردانی این فیلم سیاه و سفید را بر عهده داشته، با انتخاب واکین فینیکس برای نقش محوری؛ یعنی جانی که یک برنامه ساز رادیویی آرام، صبور و منطقی است جسارت و هوشمندی به خرج داده است. آنهم به فاصله دو سال بعد از درخشش فینیکس در ایفای نقش جنونآسای جوکر در سال ۲۰۱۹ و دوری از بازیگری.
نقشی که از هر جهت در نقطه مقابل تصویر متأخر این بازیگر قرار دارد و البته این تفاوت نه فقط در کاراکتر فینیکس بلکه در کلیت فیلم و بهخصوص نوع نگاه و جهانبینی فیلمساز خودنمایی میکند و میتواند یکی از دلایلی باشد که باعث شده فینیکس خود و مخاطبش را این چنین به چالش بکشد.
فیلم «زود باش، زود باش» قصه یک خطی آشنا و تکراری دارد که همراهی سفرگونه یک بزرگسال و یک کودک به اجبار شرایط و تأثیرپذیری است که از قِبَل این همراهی در انتها نصیب هر یک از آنها میشود.
این الگوی اصلی؛ شروع و پایان قابل انتظاری دارد ولی آنچه حرکت در مسیر آن را برای مخاطب جذاب می کند، نگاه متمایز یا به گفته بهتر خرق عادت فیلمساز برای رسیدن به تأثیرپذیری پایانی است. تأثیرپذیری بطئی و درونی آنهم در دو کاراکتری که از الگوی رایج و کلیشه بزرگسال و کودک همیشگی فاصله دارند.
جانی در حین ساخت یک برنامه مستند رادیویی و گفتگو با کودکانی از سراسر آمریکا درباره آینده و رویاها و آرزوهایشان است که میتواند در او حس درک و شناخت نسبی از این گروه سنی را ایجاد کرده باشد. در چنین شرایطی او مجبور میشود برای چند روز از خواهرزادهاش؛ جسی (وودی نورمن) نگهداری کند که این همراهی به واسطه گرههای دراماتیک طولانیتر میشود.
پسرکی که هیچ شناختی از او ندارد، ولی فکر میکند از پَسِ نگهداریاش بربیاید، اما هم خاص بودن جسی هم درک سطحی جانی از کودکان، این همراهی را تبدیل به یک چالش بزرگ میکند. چالشی که قرار است نه فقط به رابطه پر از گره جسی و مادرش؛ ویو (گابی هافمن) نقب بزند بلکه به گذشته و گرههای رابطه جانی، خواهر و مادرشان هم تعمیم یافته و در این میان روابط انسانی است که حرف اول و آخر را در فیلم میزند.
فیلم «زود باش، زود باش» برخلاف برداشت اولیه از عنوانش که البته میتواند به (بیخیال، بیخیال) هم ترجمه و تعبیر شود، اثری است که با صبوری و طمأنینه بسیار لایههای سطحی روابط انسانی را در هر سطح و جنس و شکلی کنار میزند تا در دل آن به عمق گرهها و تأثیراتی که آدم ها بر یکدیگر در طول زندگی و روابط متقابل میگذارند، نفوذ کند.
به همین واسطه است که برای بسط و گسترش چنین ایده دغدغهمند و مهمی، فیلمساز با هوشمندی به یک روایت داستانی بسنده نکرده است. بلکه جهان مستند و واقعیت را نیز وارد تحلیل های زیرساختی اثر کرده تا بتواند ایده و نقطه نظرات مطرح شده را عمق بخشیده و فقط متکی بر تجربههای شخصی محدود بر بستر یک درام نمایشی نباشد.
با این نگاه بخش های مستندگون اثر که به واسطه تهیه مصاحبه و گزارشهای جانی در مکانها و جغرافیاهای مختلف از کودکان مختلف ثبت و ضبط میشوند، همچون قطعات پازلی عمل میکنند که هم شمایل ساختاری فیلم را کامل کرده و در عین حال به محتوای اثر غِنا و قابلیت تحلیل میدهند.
فرمی هوشمندانه برای پیوند دراماتیک مستند و داستان
بخشهایی که فیلمساز با درک درست از ریتم بیرونی کند و سکون قصه؛ بهخصوص در صحنههایی که صدای مصاحبهها پخش میشود، فرمی هوشمندانه برای پیوند دراماتیک بین سویه مستند و داستانی طراحی کرده است. این مهم به واسطه میزانسنهای دقیق و حساب شده، قاببندیهای معنادار و متفاوت و ثبت نماهایی ساده، اما بدیع از کنشهای روزمره مردم در سطح شهر و زندگی واقعی تأمین شده که به کلیت فیلم ریتم و پویایی داده است.
همانطور که اشاره شد فیلم از ایده درونی بهره میبرد که بسط و گسترش آن بر یک الگوی داستانی آشنا، خیال فیلمساز را بابت همراهی اولیه مخاطب راحت کرده؛ چراکه معمولاً همراهی یک کودک و بزرگسال بدل به درامی گرم و جذاب میشود. اما ریسک مهم و اصلی در نحوه بسط و گسترش ایده بر این بستر بوده تا هم مخاطب را سرخورده نکند هم اینکه بتواند هدف نهایی فیلمساز را که آسیب شناسی روابط انسانی و دورنمای آینده زندگی بشر است به نقطهای قابل اتکا برساند.
به همین واسطه است که رابطه جانی و جسی فقط در همراهی خطی آنها که به واسطه گرهی دراماتیک به درازا میکشد، گسترش و معنا و مفهوم نمییابد بلکه گستره زمانی و مکانی آن از گذشته تا حالِ مجموعهای از کاراکترهای دیده و نادیده را در بر میگیرد. از گذشته جانی، ویو و مادرشان تا جانی و همسرش و حتی ویو و شوهرش که تحت روان درمانی برای بازگشت به زندگی عادی است.
در بخش میانی که شاهد تأثیرپذیری جزئی و زیرپوستی جانی و جسی از یکدیگر هستیم، با عبور از رابطه پرفرازونشیب هر یک با مادرانشان و افراد پیرامونی (که طبعاً این گستره برای جانی به واسطه بزرگسال بودن بزرگتر است)، قرار است رابطه آنها با رسیدن به نقطه تعادل نسبی بدل به رابطهای نمونهوار و ناظر بر بقیه روابط فیلم شود.
به این ترتیب است که سکانس رویارویی جانی و جسی در پارک برای مواجهه با موقعیت جدید یعنی بازگشت مادر و به پایان رسیدن این همراهی، تبدیل به صحنهای مهم و معنادار برای نقطهگذاری پایانی بر این آسیب شناسی چند وجهی می شود. رابطهای که قرار است با پای کوبیدن بر زمین و رهایی گرههای ذهنی؛ نقطهای ناپیدا از روح مخاطبی را لمس کند که هنوز به یک راهکار برای رهایی از زیر بار فشارهای زندگی؛ گذشته تا حال و آینده و روابط روزمره خود نرسیده است.
فیلم در کنار نوآوری و جسارت مثال زدنی در ساختار، مضمون، کارگردانی و … از ترکیب دقیق و درست واکین فینیکس در کنار وودی نورمن بیشترین بهره را برده است. رابطهای که انرژی و گرمای آن فراتر از فیلم و داستان و لنز دوربین و پرده سینما، به قلب مخاطب نفوذ میکند و از قِبَل این ارتباط زنده، واقعی و ملموس؛ مفاهیم عمیق و تراژیک آن، گوارای وجود مخاطب میشوند.
تماشای «زود باش، زود باش» در نماوا
نوشته «زود باش، زود باش»؛ یک فیلم صبور و همراهی برانگیز اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.