«شاون مردگان»؛ انگار این نبردی باشد که برای گذر از رود هادس نیاز داریم
مجله نماوا، شهرام اشرف ابیانه
فیلم ادگار رایت، یکی از فیلمنامهنویسان «ماجراهای تنتن» اسپلبرگ (۲۰۱۱)، از نوع کمدیهای هجوی است که پایههای تشکیلدهندهی یک ژانر سینمایی مشخص را اساس شوخیهای داستانی خود قرار میدهد. اینجا، فیلمهای ترسناک موسوم به زامبی اساس این شوخیپردازی است. زامبیها، مردگان متحرکیاند مسخشده، که در کوچه و خیابان راه میافتند و قربانیانشان را به طور تصادفی انتخاب میکنند. ترسناکی قضیه هم در اینجاست که نمیدانیم قربانی بعدی کیست؟
فیلمهایی پر از خونریزی و صحنههای مشمئزکننده، که ترس را با نوعی حس عدم اطمینان به موجودیت ما به عنوان انسان پیوند میزند؛ انگار با موجوداتی روبروییم از موجودیت انسانی خود خالی شده. نمایش نوعی تهیمایگی در شکل و شمایل زامبی. گونهای از مردهگی که حتی اصالت مرگ در آن بیمعنی است.
ایدهی فیلم را سیمون پگ (بازیگر نقش اصلی فیلم) و ادگار رایت از سریال تلویزیونیشان Spaced گرفتهاند، بهویژه اپیزودی که در آن شخصیت پگ در هنگام حمله زامبیها توهم میزند. عنوان و طرح داستان نیز به سری فیلمهای مردگان به کارگردانی جورج آ. رومرو اشاره دارد. رومرو، زامبیها را ناانسانهایی میدید که حتی مردن خودشان یادشان رفته، و از همین رو است که به جان زندگان افتادهاند. کاری که فرهنگ مسلط مصرفی با جان و رو روح آدمی میکند و از او چیزی میسازد که از ریشههای انسانیتش دور افتاده. فیلم ادگار رایت قرار نیست به این عمق برود، اما در نمایش اشمئزاز و خونریزی هیچ کم نمیگذارد. با نوعی کمدی فارس روبروئیم که به شوخیهای زودگذر بسنده کرده، و خط و ربطهای داستانی در آن موضوع اصلی نیست. فیلم، حتی قرار نیست اصالت کمدیهای هجوگونهای چون فرانکشتاین جوان مل بروکس (۱۹۷۴)را به یادمان بیاورد.
فیلم رایت، نوعی شوخی با مفهوم مردن نیز هست؛ زمانی که عزیزانمان را از دست میدهیم و نمیخواهیم این واقعیت را بپذیریم. این در صحنهی گفتوگوی ناپدری شان با شان در ماشینی که آنها را از دست شهری که زامبی شده فراری میدهد، رُخ میدهد. جایی که ناپدری به یاد شان میآورد که همهی تلاش او این بوده که نبود پدرش را بتواند تحمل کند.
انگار شان فقط به انگیزهای نیاز داشته تا با این واقعیت کنار بیاید. وجود کسی، چون ناپدری، که از او الگو بگیرد. این همهی چیزی است که در هنگام از دست دادن عزیزی فراموش میکنیم و از مردههای خود زامبیهای میسازیم که به جان زندگی ما میافتند. در واقع زامبیها، را خود ما درست میکنیم؛ زمانی که اجازه نمیدهیم جریان سوگِ عزیز از دست رفته، مسیر طبیعی خود را طی کند. نوعی مقاومت در مقابل قانون طبیعت، که در ژانر زامبی به صورت ناانسان باژگونهای چون زامبی جلوهگر میشود.
جان مایهی فیلم؛ پذیرش مرگ
این جانمایهی فیلم است. این که مُردن را به عنوان بخشی از سیر طبیعی زندگی بپذیریم. نوعی کنار آمدن با سوگی که به ما تحمیل شد و در جریان فیلم قرار است با آن کنار بیاییم. کار این سازگاری به عهدهی شوخیهای داستانی است. شوخیها، خط رابط ما با چیزی است که سیر طبیعی زندگی ما را به هم زده و در قالب زامبی به شکل عامل تهدید درآورده.
گیر کردن شان و مادرش، با ناپدری زامبی شده در ماشین (تابوتی) که انگار در آن زندانی شدهاند، مثالیترین صحنهی فیلم است. همهی حرف فیلم آنست که از این تابوت خود ساخته بیرون بیاییم، و ومعنایی برای زندگی خود پیدا کنیم. در صحنهی مورد اشاره ، شخصیتها موفق میشوند از ماشین خارج شوند، اما ناپدری زامبی شده در ماشین (تابوت) میماند، آن بیرون اما پُر زامبیهای دیگری است که احاطهمان کردهاند. زامبیهایی که همیشه ناخواسته به خلق آن دست زدهایم، بیآنکه خود خبر داشته باشیم.
جالب آنکه، در همین صحنه مادر به شان میگوید «نمیتونیم بابات (ناپدری زامبی شده) را ول کنیم.» و شان میگوید «اون زمانی بابا بود حالا دیگه نیست.» شان حالا کسی است که به مفهوم مرگ پی برده و وظیفهاش حال بازگرداندن ساز و کارِ زندگی به زمان پیش از وقوع فاجعه است. شان به مادرش میگوید «اونی که تو ماشینه زمانی شوهرت بود اما دیگه نیست. شبیهشه. دیگه هیچی از مَردی که زمانی عاشقش بودی وجود نداره.»
باقی فیلم، گذشتن از این گذر ذهنی است که قهرمانهای فیلم در کنار نیامدن با قانون زندگی برای خود بوجود آوردهاند. اینجاست که ارجاع به فیلمهای جورج رومرو معنی پیدا میکند. انگار این هزارتویی باشد که با گذر از آن، لیاقت خود را برای ادامهی زندگی ثابت میکنیم. تممایهی دیگر فیلم کنار آمدن شان با نامزدش است. این که به او ثابت کند به آن گیجی و حواس پرتی که فکر میکرد نیست. او باید همچون شاهزادهای افسانهای گیر کرده در معضلی فراواقعی، همچون داستانهای سلحشوری سدههای میانه، این شایستگی را به محبوبش ثابت کند.
مهمترین پیچ داستانی آنجاست که او در مواجهه با گروهی دیگر از نجاتیافتگان میگوید «برای زنده بودن تلاش میکنم.» انگار این همان نبردی باشد که برای گذر از رود هادس (رودی که مرز میان دنیای زندگان و مردگان در اساطیر یونان باستان است) بدان نیاز داریم.
در این مسیر شخصیتهای داستان بار دیگر هم را میشناسند. انگار این نوعی خودشناسی است که در ساز و کار برگرداندن زندگی به حالت عادی، بدان رجوع خواهیم کرد. این همه در قالب کمدی هجوگونه به کار گرفته شده. فیلمی که از مرگ وسیلهای میسازد برای شناخت روی دیگر آن، زندگی. فیلم، این کار را با شوخیهای بیشمارش انجام میدهد. با ارجاع به داستانهای گوتیگ پیش از خود و شوخی با گونههای شناخته شدهی ژانری این گونه داستانپردازی، و میکوشد در عین حال سرگرمکننده باشد. چیزی باشد از جنس همان کیمایی که در زندگی واقعی بدان نیاز داریم. هر چند این کار، نیاز به فیلمنامهی قویتری داشته باشد، و پیچ و خمهای داستانی محکمتر که فیلم شاون مردگان کمی از آن دور به نظر میرسد.
تماشای شاون مردگان در نماوا
نوشته «شاون مردگان»؛ انگار این نبردی باشد که برای گذر از رود هادس نیاز داریم اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.