«لیدی برد»؛ یک فیلم نوجوانانهی بالغ
مجله نماوا، سحر عصرآزاده
فیلم سینمایی «لیدی برد» یک درام نوجوانانه معاصر با محوریت دختری است سرکش که از خودش، آدمها و جهان اطرافش بیشتر از روال جاری زندگی طلب میکند و همین موتور محرکه حرکت و تمایز او به عنوان یک قهرمان میشود.
گرتا گرویگ پس از سالها تجربه بازیگری، اولین فیلم سینمایی کارنامهاش را براساس فیلمنامهای از خودش در سال ۲۰۱۷ ساخت. فیلمی که نامزدی بهترین فیلم، کارگردانی و فیلمنامه اقتباسی را در اسکار و جایزه گلدن گلوب بهترین فیلم کمدی/ موزیکال و بهترین بازیگر زن کمدی/ موزیکال را برایش به همراه داشت.
موفقیتی که دو سال بعد با اقتباسی جذاب از رمان کلاسیک «زنان کوچک» به شکلی گسترده ادامه پیدا کرد و در سال ۲۰۱۸ نیز نام گرویگ را در فهرست سالانه مجله تایم از تأثیرگذارترین افراد جهان قرار داد.
آنچه «لیدی برد» را در اولین نگاه واجد اهمیت میکند؛ قصه اوریژینال آن است که بر مبنای تجربههای شخصی آدمهای واقعی در همین روزگار؛ از جمله خود نویسنده-فیلمساز به رشته تحریر درآمده و به همین دلیل ساده و صمیمی و ملموس است. هرچند نمیتوان از ویژگی مهم چگونگی پرداخت به تلاطمات دوران بلوغ و نوجوانی دختری در جامعه آزاد آمریکا نیز به سادگی عبور کرد.
ویژگی که زاویه نگاه گرویگ را از فیلم های متعدد نوجوانانه جدا می کند، تمایزی است که به شخصیت محوری و قهرمان درام اش داده و به همین واسطه به سویهای از بلوغ و نوجوانی پرداخته که صرفاً در روابط جنسی افسارگسیخته، اعتیاد، خودکشی و … محدود نمیشود بلکه افقی گستردهتر را در معرض دید مخاطب خود قرار میدهد.
اینکه چگونه میشود یک دختر نوجوان در تلاطمات روابط مخدوش با والدین و دوستان و همکلاسیان و جامعه اطراف که از نمودهای برجسته دوران بلوغ است، گرفتار موانع و گرههای تعارض با پیرامونش نشود و هر گره را به مثابه تجربه و کشفی جدید باز کرده و از آن عبور کند؛ حتی به بهای برداشتن زخمهای عمقی.
مسیر خودشناسی که کاراکتر کریستین مک فرسون (سروشا رونان) در طول فیلم از تحصیل در مدرسهای کاتولیک در ساکرامنتو کالیفرنیا تا پذیرش در کالجی معتبر طی میکند، از بطن جزئیات زندگی ساده و معمولی و پرتلاطم او در خانوادهای می آید که درگیر مشکلات اقتصادی سال ۲۰۰۲ جامعه آمریکاست.
دختر نوجوان سرکشی که به خود لقب «لیدی برد» داده تا تمایز خود را به رخ همگان بکشد و به موازات همه تعارضات با جهان اطراف، دچار کشمکش دائمی با مادرش؛ ماریون (لاری میت کالف) است. دو زن به شدت قوی (نقل قول پدر) که نمیدانند چگونه به یکدیگر کمک کنند و به همین واسطه مرتب هم را آزار میدهند و این تنش خانگی هم مزید بر علت شده و دختر را دچار فشار مضاعف میکند.
جهانی با آدمهای خاکستری
هرچند گرویگ در شیوه خاص شخصیتپردازیاش، دوزی متناسب از محق بودن به همه کاراکترها تزریق کرده و زمینهای فراهم کرده که در عین پیگیری خط زندگی پرتلاطم لیدی برد، جهان و آدمهای اطرافش سیاه و منفی و یک بعدی ترسیم نشوند.
همانطور که ماریون نیز در کشمکش با بیکاری پدر، مشکلات اقتصادی و دو شیفت کار؛ خود نیز به گونهای تحت فشار ترسیم شده و بخشی از شکاف بین او و دخترش برآمده از شرایط و البته انعطافناپذیری یک مادر قوی در پذیرش لیدی برد به عنوان یک انسان مستقل و قوی همچون خودش؛ با دیدگاهها، رویاها و دغدغههایی متفاوت است.
این نگاه متعادل را حتی میتوان در مورد شریکهای عاطفی لیدی برد؛ کاراکترهای کیلی (تیموتی شالامی) و دنی (لوکاس هجز) مورد توجه قرار داد. هم کیلی که لیدی برد خودخواسته با او وارد رابطه عاطفی و جنسی میشود، هم دنی که به اصرار خانواده با او همراه میشود و پی به گرایشات متقاوتاش میبرد؛ شوکهای عاطفی-روحی مختلف اما متداولی به این دختر وارد میکنند. ولی هر دو در ابراز احساس واقعیشان روراست هستند و همین وجه باعث میشود در ذهن قهرمان فیلم و مخاطب به عنوان کاراکتر منفی ثبت نشوند.
این مدیریت هوشمندانه در فاصله گرفتن مخاطب از قضاوتگری و حکم صادر کردن را نه فقط در مورد آدمها بلکه در مورد عقاید و دیدگاههای جاری در فیلم نیز میتوان از نظر گذراند. مدرسه کاتولیک هرچند با قوانین و اصول خشک و از پیش تعیین شده در نقطه مقابل روحیات سرکش لیدی برد قرار دارد و کشمکشهای او را به این محیط هم بسط میدهد، اما در فیلم تصویری یک بعدی و موضعگیرانه از آن ارائه نمیدهد، بلکه به منزله مرحلهای است برای گذر و چه بسا رسیدن به قوام و تعادلی که قهرمان در پایان به آن میرسد.
این زاویه نگاه از آنجا اهمیت دارد که چنین درامی با همین دستمایهها میتوانست بدل به فیلمی کلیشهای و تیره و تار از اشکال مختلف بدبختی و بدبیاری و ناامیدی در زندگی یک دختر نوجوان در آستانه فروپاشی شود که نمونههای متعدد آن را سراغ داریم.
در نقطه مقابل این رویکرد که میتوانست فیلم را سیاه و تلخ و چه بسا واکنش برانگیزتر کند، رویکرد فراواقعگرایانهای است که معمولاً برای قهرمان این چنینی در تضاد با جهان اطراف به کار میرود. اینکه یک راه فرار فانتزی طراحی شود تا به این شیوه کاراکتر با تکیه بر تخیل و جهان سوررئال بتواند رویاها و ایدهآلهایش را خارج از جهان رئال دست یافتنی کند.
اما گرویگ همچنانکه این تمایز را در نگاه خود به شخصیتها و مضامین جاری در اثر تسری داده، توانسته کلیت فیلم را هم تبدیل به خوانشی منحصربه فرد و بدیع از قصهای آشنا در عین سادگی و صمیمیت و واقعگرایی کند.
در واقع او راه حل یا چاره برون رفت از بحران را مواجهه و پذیرش واقعیت و دست و پنجه نرم کردن با آن به منزله یک دوران گذار میداند. گذاری که برای قهرمان فیلم و البته برای مخاطب در تجربههای زیستی واقعی، میتواند آوردهای به همراه داشته و او را ارتقا دهد.
خواه این درک و ارتقا برای مخاطب همچون لیدی برد در گذر زمان اتفاق بیفتد؛ وقتی دور از پدر و مادر و خانه و شهرش در مرحلهای جدید از زندگی که آرزویش را داشته، قرار میگیرد و آنجاست که تصمیم میگیرد خودش را با نام واقعی به همه معرفی کند و گوشی تلفن را بردارد و برای مادرش پیغام تشکر بگذارد.
تماشای «لیدی برد» در نماوا
نوشته «لیدی برد»؛ یک فیلم نوجوانانهی بالغ اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.