گراهام مور و «یک دست لباس» / بازگشت فیلمنامهنویس برنده اسکار با یک فیلم جنایی پیچیده
مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
گراهام مور، به اعتراف خودش، چندان برنامهریز خوبی نیست. پرش از بردن جایزه اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی برای درام «بازی تقلید» در ۲۰۱۴ به اولین تجربه کارگردانی او، با یک تریلر جنایی الهام گرفته از ژانر نوآر، بخشی از یک طراحی بزرگی نبود. درواقع، مور تجربه «سورئال و طاقتفرسا» بردن یک جایزه اسکار را با نوشتن یک کتاب دنبال کرد.
نویسنده و حالا کارگردان ۴۰ ساله متولد شیکاگو، میگوید: «خیلی به کار من توجه شده بود و در پایان همه آن چیزها با یک جایزه طلایی به خانه رفتم که خیلی سورئال و کمی طاقتفرسا بود و خوب بود بعد از آن مدتی را صرف نوشتن یک رمان دیگر کنم و بعد بین رمانها و فیلمها چرخ میزدم.»
درواقع، مور میگوید هنوز نیمی از عمرش را صرف نوشتن کتاب و نیمی دیگر را صرف فیلمسازی میکند، اما با شکل گرفتن داستان «یک دست لباس» (The Outfit)، مشخص شد قضیه بهاندازهای برای او شخصی است که باید خودش آن را کارگردانی کند.
فیلم که اولین بار در دنیا فوریه ۲۰۲۲ در هفتاد و دومین جشنواره فیلم برلین به نمایش درآمد و از ۱۸ مارس توسط نسخه فوکوس فیچرز در ایالات متحده پخش شد، یک داستان گانگستری است که کاملاً در یک لوکیشن اتفاق میافتد و مارک رایلنس را در نقش صاحب آرام و ملایم یک مغازه خیاطی دنبال میکند که در ۱۹۵۶ در جنگ بین گروههای تبهکار قرار میگیرد. ایده اصلی فیلم عمیقاً ریشه در تاریخ خانوادگی مور دارد.
او توضیح میدهد: «هسته عاطفی داستان از پدربزرگ من نشات گرفت. وقتی حدود هفت ساله بودم، پدر و مادرم از هم جدا شدند و پدربزرگم به شخصیت بزرگی در زندگی من تبدیل شد… فکر میکنم او ملایمترین و مهربانترین فردی بود که به عمرم دیدهام. او در یک شهر کوچک یک پزشک بود و در مطب خانوادگی طبابت میکرد. ازقضا یکی از بیماران او خلافکاری بدنام به نام جری کاتنا بود.»
رایلنس در «یک دست لباس» نقش یک خیاط انگلیسی به نام لئونارد را دارد که زمانی در خیابان سَویل رو در لندن که به خاطر خیاطیهای مردانه معروف است، کار میکرد و حالا به شیکاگو نقل مکان کرده است. او اجازه میدهد محل کسب و کارش برای جابجایی پول بین اعضای یک گروه تبهکار استفاده شود، اما وقتی یکی از خلافکارها (با بازی دیلن اوبراین) با گلولهای در شکم و یک نوار ضبطشده که نباید دست آدمهای اشتباه بیفتد، ظاهر میشود، لئونارد با پیامدهایی بالقوه مرگبار مواجه میشود.
داستان از شیفتگی مور به آنچه بین پدربزرگش و تبهکار بدنام میگذشت، متولد شد. مور میگوید: «مشخصاً یادم میآید که مادربزرگم همیشه به او میگفت، “چه کار میکنی؟ چطور میتوانی این مرد را درمان کنی؟ او یک قاتل است. چرا اجازه میدهی پیش تو بیاید؟” و خیلی واضح به یاد دارم که پدربزرگم همیشه میگفت، “او برای من هیچوقت چیزی جز یک جنتلمن نبوده است.” و پدربزرگ به این شکل از آن مرد دفاع میکرد؛ بنابراین، از بچگی همیشه مجذوب این بودم که تصور کنم مکالمات مردی به مهربانی پدربزرگم با یک قاتل شرور چطور بود. پشت درهای بسته چه میگفتند؟»
رازهای یک خیاط موقر و آرام
همین که ایده «یک دست لباس» به ذهن مور و جاناتان مککلین، نویسنده همکار او رسید، طبیعت مهربان پدربزرگ مور منجر به خلق لئونارد شد. مککلین بود که اولین بار پرسید چرا هیچکس قبلاً درباره یک خیاط سویل رو فیلم نساخته است و بهاینترتیب شخصیت لئونارد متولد شد. بااینحال، داستان تا چند سال بعد که فیلمنامه نویسان در حال خواندن کتابی درباره تاریخ لباس قرن بیستم بودند، کاملاً سر جای خود قرار نگرفت. آنها در کتاب با یک مورد حاشیهای مواجه شدند: اولین دستگاه شنود در تاریخ افبیآی، در ۱۹۵۶ در شیکاگو، در تلاش برای به دام انداختن تبهکاران، در یک خیاطی استفاده شد. «وقتی مطلب را خواندیم هر دو فقط به هم نگاه کردیم و بعد گفتیم، “این یک فیلم است.”»
اما مور درمورد پرش به سمت کارگردانی توضیح میدهد این تصمیم به خاطر ارزشی بود که برای داستان قائل بود. «آنقدر برای من عزیز بود و آنقدر حس شخصی به آن داشتم و آنقدر هنگام تولید “بازی تقلید” تا حد زیادی با روند ساخت یک فیلم آشنا شدم که احساس کردم اگر بهجای این که فیلمنامه را به شخص دیگری بدهم و بگویم، “لطفاً، میتوانی این فیلم را برای من بسازی، چون من این کار را بلد نیستم؟”»، خودم مسئولیت ساخت آن را بپذیرم، احترام بیشتری به داستان گذاشتهام.»
مور ادامه میدهد: «به بیان دیگر، اگر باور داشته باشم این فیلمنامه میتواند به همان اندازه که فکر میکنم، فیلمی زیبا از کار دربیاید، چرا نباید خودم مسئولیت یادگیری ساخت آن را قبول کنم؟»
مور میگوید حتی با این که یک جایزه اسکار در کارنامه داشت، روند ساخت «یک دست لباس» با حضور او بهعنوان کارگردان، آسان نبود، اما کمک کرد پروژه با بودجه کم، بهصورت کنترلشده و با مشارکت چهرههای آشنا در شرکت فیلم نیشن که او را بهواسطه «بازی تقلید» میشناختند، در مسیر تولید قرار بگیرد. بااینحال، باز چند سال طول کشید تا دوربینهای فیلمبرداری به حرکت بیفتند. مور تصدیق میکند: «بخشی از تأخیر به خاطر همهگیری بود، اما بخش دیگر فقط به خاطر التماسها و خواهشهای ما برای تأمین منابع مورد بود.»
وقتی نوبت انتخاب بازیگران شد، چه کسی بهتر از مارک رایلنس، بازیگر برنده اسکار – یک چهره افسانهای در دنیای تئاتر که بعدها در فیلمهایی مانند «پل جاسوسان» و «محاکمه شیکاگو ۷» قدرت خود را روی پرده بزرگ به نمایش گذاشت – میتوانست نقش یک خیاط موقر و آرام را بازی کند؟ بهزودی معلوم شد خیلی لازم نبود رایلنس را برای بازی در فیلم متقاعد کرد. مور میگوید: «وقتی من و جاناتان فیلمنامه را به نقطهای رساندیم که احساس کردیم آنقدر خوب است که میتوانیم آن را به مردم نشان دهیم، مارک، مشخصاً کسی بود که حس میکردیم بهطور شگفتانگیزی بهترین گزینه برای بازی در نقش لئونارد است. فیلمنامه را برای مارک فرستادیم و او خیلی سریع پاسخ داد… فکر میکنم زنگ زد و گفت، “اوه نه من آشکارا برای این نقش مناسب هستم. کاملاً منطقی است” او شخصیت لئونارد را متوجه شد و این که چرا جالب است. فکر میکنم مارک بهاندازه من فیلمهای نوآر اواسط قرن بیستم را دوست دارد.»
گروه بازیگری، با چهرههای چشمگیر دیگری مانند دیلن اوبراین، زوئی دویچ و جانی فلین پر شد، اما مور در عین حال یک تیم درجه یک ازجمله دیک پوپ، فیلمبردار نامزد اسکار را برای پشت دوربین گرد هم آورد. پوپ که به خاطر همکاری با مایک لی در فیلمهایی مانند «آقای ترنر» و «واژگون» معروف است، فردی است که مور مدتها او را تحسین میکرد و وقتی پوپ فیلمنامه را پسندید و خواست قرارداد را امضا کند، فیلمساز شوکه شد.
مور میگوید: «دیک من را خیلی یاد لئونارد قهرمان فیلم میانداخت. هیچ بخشی از کادر نیست که از توجه دیک دور باشد.» و درنهایت، مور و پوپ رویکردی در پیش گرفتند که منعکسکننده زیباییشناسی قهرمان داستان است. «فیلم باید شبیه یکی از کت و شلوارهای لئونارد میشد، به این معنی که جنبهای کلاسیک داشته باشد، زیبا و ظریف باشد و همهچیز دقیق باشد، ایستا نباشد. ما عملاً دوربین را دائم جابهجا میکردیم. دوربین کاملاً متحرک است، اما هیچوقت روی دست نیست. همیشه روی چرخها حرکت میکند و هر حرکت دوربین دقیقاً با حرکت بازیگران هماهنگ است؛ با بدن بازیگران حرکت میکند، درست مثل یک کت و شلوار.»
بخشی از چالش «یک دست لباس» روایت داستانی است که کاملاً در یک لوکیشن روی میدهد که ازنظر بصری جالب است، اما مور میگوید پوپ و جما جکسون، طراح صحنه فیلم، برای طراحی فضایی که در آن هیچچیز هیچوقت قرینه نباشد، هماهنگ بودند. بهاینترتیب دوربین با این که در یک فضای بسته باقی میماند، میتواند بهطور مداوم زوایا و مناظر جدید پیدا کند.
اما با وجود افشاگریهای جدید در فیلم که بازی را تغییر میدهد و مخاطرات را بیشتر میکند، جذابترین جنبه «یک دست لباس» به خاطر شخصیتهای رنگارنگ آن است. مور توضیح میدهد: «همه وقتی اولین بار به ما معرفی میشوند، ظاهری خاص دارند. فکر میکنیم که میدانیم آنها کی هستند. فکر میکنیم آنها با میخ محکم شدهاند و بعد با جلو رفتن فیلم متوجه میشویم هیچکس دقیقاً همان چیزی نیست که اولین بار وقتی او را دیدیم، فکر میکردیم.»
مانند هر اسم خوب، عنوان «یک دست لباس» بیش از یک معنی دارد. مور میگوید: «شخصیتها شدیداً میخواهند چیزی غیر از آنچه هستند، باشند و این لباسها را میپوشند تا برای دیگران و خودشان، نقش بازی کنند.»
لایههای لباس و لایههای شخصیت
رایلنس در دوران همهگیری و همزمان با تعطیلی سینماها در شش فیلم بلند سینمایی بازی کرد که «یک دست لباس» و «بالا رو نگاه نکن» به کارگردانی آدام مککی جزو آنها بودند.
بازیگر بریتانیایی مقیم لندن، اعتبار این اقبال را تا حدی به استیون اسپیلبرگ میدهد که او را برای نقش رودولف آبل در «پل جاسوسان» (۲۰۱۵) انتخاب کرد که اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل را برای او به همراه داشت، اما موفقیتهای اخیر رایلنس در هالیوود، بیمورد به دست نیامده است. وقتی به رایلنس میگوییم در یادداشتهای مطبوعاتی «یک دست لباس» اشاره شده که این اولین نقش اصلی او در سینماست، میخندد. او بهسرعت یک فهرست بلندبالا از فیلمهایی را که قبل از «پل جاسوسان» بازی کرد، نام میبرد، اگرچه بهطعنه میگوید: «هیچکدام از آنها موفقیت خاصی نداشتند.»
رایلنس در «یک دست لباس» همزمان با باز شدن یک داستان پرتنش، بهآرامی لایههایی از شخصیت خود را آشکار میکند. لئونارد آن مرد سادهای نیست که در ابتدا به نظر میرسد و رایلنس به طرز ماهرانهای این را با حرکات و دیالوگهای ظریف بازی میکند.
مور توضیح میدهد: «ما درباره لایههای لباس و لایههای شخصیت خیلی صحبت میکردیم. در طول فیلم، لایههای شخصیت لئونارد جدا میشود، به همان شکلی که ممکن است لایههای یک لباس جدا شود. سؤالی که مارک اغلب موقع فیلمبرداری یک صحنه از من میپرسید این بود، “چقدر میخواهی درباره چیزی که من واقعاً حالا فکر میکنم یا احساس میکنم، بدانی؟” او به بهترین شکل لحن کار را تنظیم کرد. مارک در تنظیم کردن لحن یک داستان واقعاً ماهر است.»
رایلنس اذعان میکند: «هنوز مطمئن نیستم در فیلم انتخابهای درستی انجام دادم یا نه. بهعنوان یک بازیگر همیشه احساس میکنم اگر استیو مککوئین بود میتوانست نقش را بهتر بازی کند.»
او برای این که آماده بازی در نقش لئونارد شود، مدتی را «هانتزمن اند سانز» یکی از مغازههای خیاطی در سویل رو گذراند و هنر برش و دوخت را یاد گرفت که همانطور که فیلم تأکید میکند دو کار بسیار متفاوت هستند.
تولید «یک دست لباس» روند خاصی داشت که رایلنس به خاطر آن قدردان است و احساس میکند یک رشته است که لئونارد را با دیگر شخصیتهای سینمایی او مرتبط میکند. او میگوید: «نقشهای خاص زیادی به من پیشنهاد میشود که من را وامیدارد یک کار کاملاً خاص و کاملاً دقیق انجام دهم. برای من جالب است. آن شخصیت جاسوس در “پل جاسوسان” و شخصیت من در “بالا رو نگاه نکن”، هر دو بسیار دقیق هستند. لئونارد هم شخصیتی بسیار دقیق است. حتی شخصیت من در فیلم “لاغر مردنی” که تازه بازی کردم، یک فرد کاملاً خاص دیگر با مناسک و کارهای تکراری است. این چیزی نیست که همیشه در تئاتر بازی کردهام، اما برای کسی که قبل از ورود به سینما، در کارهای نمایشی زیادی بازی کرده بامزه است.»
رایلنس مانند شخصیتهایش، زمان آماده شدن برای بازی در یک نقش سینمایی یا آماده شدن برای رفتن روی صحنه تئاتر، فرآیندی را دنبال میکند و اشاره میکند همیشه حواسش به زمان هست. او برخی از تکنیکهای خود را در تمرینات «یک دست لباس» به کار برد، ازجمله بازی چهار مربع کودکان با همبازیهایش و مور (او توپ خودش را سر تمرین آورد). رایلنس میگوید در زندگی روزمره «سرگردانتر» است، اما بهعنوان یک بازیگر، دقت خیلی بیشتری دارد.
مور به یاد میآورد: «یادم میآید قبل از شروع فیلمبرداری، اولین باری که مارک سر صحنه آمد به میز برش نگاه کرد و گفت، “این یک اینچ بلندتر است”. او دقیقاً میدانست یک میز واقعی چه ابعادی دارد. گفتیم، “اوه، بله، میدانیم، اما اینطوری برای نورپردازی بهتر است.” و او گفت، “نه، ارتفاع میز باید دقیق باشد.” و دقیقاً درست میگفت. این سطح مهارتی بود که او در شخصیت و کار خود به کار برد.»
منبع: د رپ، لس آنجلس تایمز
تماشای فیلم «یک دست لباس» در نماوا
نوشته گراهام مور و «یک دست لباس» / بازگشت فیلمنامهنویس برنده اسکار با یک فیلم جنایی پیچیده اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.