«بتمن»؛ همچون طوفانی بنیانکن که پایان دنیا را اعلام کند
مجله نماوا، شهرام اشرف ابیانه
فیلمی در حال و هوای فیلمهای دیوید فینچر خاصه فیلم «هفت» (۱۹۹۵). شباهتها فراتر از خط داستان، به شخصیتها و طراحی صحنه و فیلمبرداری هم کشیده شده. ستوان جیمز گوردون (جفری رایت) تداعیکنندهی ستوان ویلیام سامرست (مورگان فریمن) فیلم فینچر است؛ کاراگاه/ فیلسوفی که به صحنهی جُرم به عنوان سرنخی برای درک ریشههای شر نگاه میکند. تنها کسی که دنیای سایههایی که بتمن/ بروس وین از آن آمده را درک میکند. انگار با آن درآمیخته یا خود بخشی از آن باشد. کسی که هنوز آلودهی دنیای گناهآلود گاتهام سیتی نشده.
جفری رایت در نقش گوردون، چیزی است شبیه دستیارِ کارآگاه داستانهای پلیسی. چیزی مثل دکتر واتسن داستانهای شرلوک هولمز. اینجا البته چیزی فراتر از دستیار، چیزی است مثل یک مُرشد. کسی که با زمینهی وقوع جرم آشنا است اما برای یافتن سرنخهای آن نیاز به کارآگاه نقابپوش کاربلدی چون بتمن دارد. بتمن با بازی رابرت پتینسون همان گوشهگیری شرلوک هولمز را دارد. قهرمانی فاقد شوخطبعی. کسی که یافتن سرنخ مثل همتایانش به هیجانش نمیآورد. انگار دنیا آلودهتر از آن باشد که بخواهد با جلوهنمایی هوش (و اینجا برتری فیزیکیاش در جدال با تبهکاران) خود را به رُخ بکشد.
با دنیایی رویروییم که شَر در آن چنان ریشه گرفته که حضور بتمن بیشتر شبیه وصلهی ناجوری برای مجریان قانون است، که خود درگیر فساد دامنهدارِ بیپایانیاند. برای همین در فیلم، از بتمن به عنوان پارتیزان هم یاد میشود. نخبهای جدا افتاده از دنیا، که قواعد بازی را نمیداند. اصرار بر پُررنگ کردن وجه کارآگاهی شخصیت بتمن، هماهنگ با دنیای تیره و تار داستان، فضای فیلم را به فیلم نوآر هم شبیه کرده. منتهی از شوخطبعی کارآگاهان آن فیلمها چیزی در وجودش نیست. جهانِ «بتمن» بیشتر شکل و شمایلی از رازی خوفناک و ناپیدا دارد. چیزی شبیه فیلمهای اکسپرسیونیستی که شخصیتهای اصلیاش در پی برقراری عدالتاند. طراحی صحنهی فیلم، خیابانهای تاریک و بینور با سایههایی وهمآلود، جدا از شباهتش به فیلم «هفت» فینچر، تداعیکنندهی فیلمی اکسپرسیونیتی است. جهانی از از راز، که شَر در آن حکمفرما است.
خبیث فیلم (ریدلر/ قاتل سریالی) بآ آن قامت کوتاه و نگاه خیرهی مجنونوارش، جدا از شباهتش به کوین اسپیسی (قاتلِ سریالی فیلم «هفت» فینچر)، به کشیشی میماند که مستقلاً برای برقرار کردن عدالت به شیوهی افراطی خود دست به کار شده. موضوع عدالت، تمِ اصلی همهی نسخههای سینمایی بتمن بوده. در فیلمهای قبلی، این عدالت بیشتر وامدار طراحیهای کمیک استریپهای اصلی بود. «بتمن» جدید، بیشتر به فیلمهای واقعگرای دههی هفتاد سینمای آمریکا شباهت دارد. برای همین در طراحی صحنه و فیلمبرداری، وجه واقعگرایانهاش این اندازه غلبه دارد.
بتمن غمگینتر از گذشته
بتمن، فیلمی پلیسی به شیوهی فیلمنوآرهای قدیمی است. بتمن بیشتر به کارآگاهی چون فیلیپ مارلو (ریموند چندلر) و سام اسپید (داشیل همت) میماند، تا اَبَرقهرمانی که میبایست با اشراری با هوش استثنائی بجنگد. شخصیت پنگوئن در این فیلم را با بتمنهای قبلی مقایسه کنید. در بتمن جدید، پنگوئن گانگستر خردهپایی است عاری از هوش. موجودی در سطح حیوانی فروکشیده شده. مردی با شکمی برآمده. دلقکی که ادای بزرگان را در میآورد، اما متانتِ شخصیتهای شریر داستانهای ابرقهرمانی از او سَلب شده.
بتمن را در این فیلم غمگینتر از دیگر بتمنها خواهید دید. بیشتر به نخبهی وازدهای میماند که امیدش به نجات دنیا را از دست داده. از همین رو در صحنههای ابتدایی فیلم خودش را اینگونه معرفی میکند؛ «من خود انتقامم.» هیبتش به سامواریی میماند که ناخواسته پایش به گاتهام باز شده. انسانی در خودفرورفته که نقابش پنهانکنندهی زخمهای اوست. هویت ابرقهرمانی گویی به او تحمیل شده، وهمچون باری به دوشاش میکشد.
صحنهپردازیهای گوتیکوار فیلم قرار است ما را به دل چنین دنیای پیچیدهای ببرد. ساختمانهای سر به فلککشیده ای که گویی از دل جهنم سربرکشیدهاند. انگار این طرحی قدیمی باشد از قرون وسطی که با سازههای مدرن بیقوارهی قرن معاصر آمیخته شده، و قرار است به تصویری از جهنمی نوین شکل دهد. چنین طراحی، حسی از وقوع یک فاجعه را ایجاد میکند. فاجعهای که آمده یا در راه است. همچون طوفانی بنیانکن که پایان دنیا را اعلام کند. انگار این مجازاتی باشد که بر دوزخیان این شهر محاصره شده در آب، گویی جزیرهای باشد در یکی از طبقات جهنم دانته، نازل شود.
در این دنیای مردانه وخشن و انباشته از جنایت و تاریکی، کاراکتر ستیزهجویی چون زن گربهای، به فیلم وجه زنانهی کمنظیری داده. جز فیزیک بدن و شیوهی راه رفتن، او کمتر شباهتی به کمیک استریپها و فیلمهای قبلی بتمن دارد. بیشتر شبیه زن آسیبدیدهای است که جنایت و گناه نتوانسته روح و جانش را تسخیر کند، اما از زیستِ انسانی عادی هم دورش کرده. وجهی دیگری از انتقام که بتمن نمایندهاش است. زن گربهای، قدرتش را همچون بتمن از سایهها میگیرد، اما بیشتر شخصیتی جهانوطنی است. این را در پایان فیلم میفهمیم. هنگام ترک شهر و نگاه دلسوزانهی عاشقانهاش به بتمن، که دل به این شهر دارد. در میانهی بیداد و قتل در گاتهام، توجه او به گربههای آواره است تا انسانها. او از دل دنیای زیرزمین گاتهام برآمده. زادهی زنی خودفروش در یکی از دخمههای زیرزمین گاتهام. زنی که در سایهها زیسته و چنان بدانها خو گرفته که بخشی از دنیایشان شده، با این فرق که مثل بتمن خاطرهای چون پدر مادر کشته شدهای ندارد که به گذشتهای خوش از دست رفته وصلش کند.
بازیگر این بتمن جدید (رابرت پتینسون) با آن سیمای مغموم به کسی میماند که در شوک فاجعهای که سالها پیش گذرانده، در پی دستیابی به عدالتی است که از او و دیگران دریغ شده. کسی که میانهی خیر و شر برای خود نقابی چون بتمن ساخته تا از پلیدی دور بماند. او ادعا میکند از دل سایهها بیرون آمده، اما بیشتر شبیه کسی است که سایهها را چون مکافات گناه نکرده به دوش میکشد. از اینرو نقش مسیحوار یک منجی بیشتر برازندهی اوست؛ شوالیهای سیاهپوش که در صحنهی پایانی مشعلی برافروخته تا قربانیان را از میان آوار بیرون بکشد. صحنهای که به تابلویی از سدههای میانه میماند، که در پی نمایشی از منجی در یکی دنیای پساآخرالزمانی است.
«بتمن»، مجموعهای از همهی اینها است و خیلی کمتر شبیه فیلمی آمده از دنیای مارول یا کمیک استریپهای دیسی. برای همین شاید طرفداران پروپاقرص این فیلمها راضی نکند، اما دوستداران فیلمهای پلیسی یا فیلمنوآر یا دوستداران سینمای اکسپرسیونیستی به حتم چیزهایی در فیلم برای دوست داشتن خواهند داشت.
تماشای «بتمن» در نماوا
نوشته «بتمن»؛ همچون طوفانی بنیانکن که پایان دنیا را اعلام کند اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.