«همه دوستانم از من متنفرند»؛ گمگشتگی و عدم تعلق به دنیایی که دیگر تو را به رسمیت نمیشناسد
مجله نماوا، شهرام اشرف ابیانه
«همه دوستانم از من متنفرند» فیلمی که بر اساس موقعیتهای رازگونهی کابوسگونه طراحی شده. چیزی شبیه پازلی که هیچ وقت کامل نمیشود، یا خیره شدن به تابلویی نیمهکاره، که انگار ما را به دنیای درون تابلو فرا میخواند. گویی این همان دنیای باشد که همهی ما باید روزی بودن در آن را تجربه کنیم. تجربهی حسی از ناامنی و این که واقعیت چیزی جز توهم نیست. جهان فیلم بر اساس این توهمِ گذرا شکل گرفته. دنیایی بنا شده بر اساسِ شوخیهای آزاردهنده. دنیایی بنا شده بر عادتهای زندگی شخصی اما چیزی به کل متفاوت با آن. گویی این دنیای وارونهای است که قاعدههای دنیای ما را برنمیتابد. به تصویر وارونهای میماند که تصویر یا دنیای درون تصویر را از شکل انداخته و فهم و ارتباط با آن را مشکل ساخته.
اگر به سینمای ترسناک علاقهمندید یا فیلمهایی که موقعیتی مبهم و ترسآلود را در آمیزهای از طنز سیاه به تصویر میکشد، یا فیلمهایی که بر اساس طرح داستان در یک ساختمان دورافتاده بنا شده، احتمالاً این فیلم شما را به یاد آثار برتر سینمای ترسناک خواهد انداخت. بنابراین تصاویری خواهید دید از اتاقهایی با نور کم احاطه شده، اتاقهایی محصور شده با کتابهایی قدیمی و اشیائی عتیقه، پوشیده با کاغذدیواریهایی که بودن در قفسی طلایی را تداعی میکند.
تصویرسازی با رنگهای گرم اغراق شده در تضاد با رنگهای سرد آبیگونهای که گویی پایشان از دل رویا یا کابوسی به این خانه باز شده. گونهای بودن حال و هوای بودن در موقعیتی ناپایدار. گویی این خانه همیشه چیزی دارد تا غافلگیرتان کند و به یادتان بیاورد حضور در این جهان بنا شده بر وَهم، حاصلی ندارد جز رنج و آشفتگی و ترس. نوعی بازگشت به دورهی کودکی، زمانی که سایهها و اشباح بر دنیای ما چنگ انداخته و از ما موجودی ساخته وابسته در مکانی که درکش نمیکنیم و قواعدش را نمیفهمیم. چیزی شبیه آنچه پیت، قهرمان داستان، تجربه میکند.
برای لذت بردن از فیلم، دنبال کردن خط داستانی و دیالوگها راه به جایی نمیبرد. چون فضای فیلم چیزی نیست جز دورهمیهای پیاپی و شوخیهای نامتعارف دوستانی که برای جشن تولد پیت، قهرمان داستان، گرد هم آمدهاند. حال و هوای فیلم را در فضای بصری آن میتوان دید. انگار آنچه در پسزمینه تابلوی تصویری پیش رویمان اتفاق میافتد اهمیت ندارد، و این نشانههای تصویری بکگراند شخصیتها است که قرار است ما را به دنیای درون داستان راهنمایی کند.
با فیلمی روبروئیم که قهرمانش را در وضعیتی پارانوئیدوار قرار میدهد. هیچ چیز واقعی نیست و همه چیز به واقعیت پهلو میزند. انگار بخواهیم تصویری چند لایه از حقیقت ببینیم و هیچ کدام نشانهای از واقعیتی که بشود به آن تکیه کرد را در اختیار نمیگذارد. شاید به همین دلیل قهرمان داستان را در موقعیتهایی محصور در طبیعت یا داخل اتاقی با نورهای کم و محدود میبینیم. گویی چیزی این میان برای درک دنیای دورو برمان گم شده یا به یادش نمیآوریم. یک جور گم شدن در لایههای ذهنی در هم ریخته، همراه نشانههای شومی که ما را از چیزی حذر میدهد.
با فیلم ترسناکی روبروئیم که بر اساس یک شوخی بنا شده. شاید هم این یک جور فیلم کمدی است که میانهاش حوادث ترسناکی رُخ میدهد. در فیلم زیاد آینه میبینید. آینههای بهکار گرفته نشده و در گوشهای خاموشی گزیده و نظارهی رویدادهایی که دور و برشان رُخ میدهد. آینههایی که تردید و دودلی شخصیت اصلی را پیش از رفتن در جمع نشان میدهد ( مثل صحنهی نگاه کردن پیت به آینه برای مرتب کردن سر و وضع خود)، انگار این همه، اتاقِ پشت صحنهی نمایش باشد که ما را برای رفتن روی سِن آماده میکند.
همه چیز به یک بازی و شوخی بیرحمانه میماند. با این تفاوت که به شخصیت اصلی متنی داده نشده. او چارهای ندارد همه چیزی را بر پایهی حدس و گمان کنترل کند و پیش ببرد، و این او را در دایرهای از سوءتفاهمهای پیدرپی و و موقعیتهای درک نشده قرار میدهد. گویی بخشی از این دنیا نیست و دیگران حضورش را فقط تحمل میکنند. با حاد شدن وضعیت روانی شخصیت اصلی، او را در هالهای از موقعیتهای غیرقابل توضیح میبینیم. گویی توان خود را برای درک و ارتباط با دنیا از دست داده باشد. به بیخانمان ابتدای فیلم میماند که در ماشینی اسقاطی مسکن گزیده و حضور غریبهای خلوتش را بر هم می زند. سگ ابتدای فیلم را تداعی میکند که به نردهای بسته و به حال خود رها شده و کسی نیست او را از این وضعیت برهاند.
شخصیت اصلی، پیت، حس تعلق به دنیا و دوستان و نزدیکان و کسانی که دوستش دارند را از دست داده. حسی از عدم ارتباط که در موقعیتهای گروتسک آمیخته با طنز، و صحنههای ترسگونه تصویر کشیده شده. صحنههای طبیعت در ابتدای فیلم و نماهای داخلی متعاقب آن و بازگشت دوباره به طبیعت، نوعی ورود از دنیای بیرونی به جهان درونی روانی قهرمان را تداعی میکند. نوعی رفت و برگشت روانکاوانه برای تجربهی چیزی از نوع گمگشتگی و عدم تعلق به دنیایی که دیگر تو را به رسمیت نمیشناسد.
تماشای «همه دوستانم از من متنفرند» در نماوا
نوشته «همه دوستانم از من متنفرند»؛ گمگشتگی و عدم تعلق به دنیایی که دیگر تو را به رسمیت نمیشناسد اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.