«قطار سریعالسیر»؛ جذاب به شیوهی گای ریچی
مجله نماوا، یزدان سلحشور
حتماً با این جملهها آشنایی دارید: «بعد از مدتها فیلم خوبی دیدم»؛ «بعد از مدتها فیلم محشری دیدم»؛ «بعد از مدتها فیلم بینظیری دیدم»؛ فکر میکنید هر سه جمله یک معنی دارد؟ یعنی رفتن به برج میلاد با گشت و گذار در برج ایفل یا یک هفته دور و بر آبشار نیاگارا پرسه زدن، یک جور حالِ آدم را جا میآورد؟ [دقیقاً منظورم همان «جا آوردن حال» بود که تصویر عمومیاش خوردن یک مشت دست چپ سنگین زیر فکِ آدم است! به هر حال شما مشت را میخورید اما یک بار ممکن است از قلدر محلتان بخورید یک بار از قهرمان بوکس پایتخت و یک بار هم از محمدعلی کلی!] تمام این صغرا-کبراها را برای چه نوشتم؟ «قطار سریعالسیر» دیوید لیچ [لطفاً با دیوید لینچ اشتباه نشود! (اگرچه فیلمهای لینچ موفقیت بزرگی در گیشه کسب نکردهاند ولی همیشه محبوب منتقدان و فیلمدوستان بودهاند. در سال ۲۰۰۳ در یک نظرسنجی که از منتقدان فیلم در سراسر دنیا توسط روزنامه گاردین انجام گرفت، دیوید لینچ به عنوان بزرگترین فیلمساز زنده دنیا برگزیده شد. فیلمهای وی پر است از نمادهای سورئالیستی، سکانسهای رؤیاگونه و نظایر آن. وی در نقاشی و مجسمهسازی و موسیقی نیز آثاری دارد) البته من از طرفداران جان برکفِ آثارش نیستم!] بعد از مدتها خوردن چیپس با طعم پیتزا به جای پیتزا (استعاره است دیگر! یک جورهایی باهاش کنار بیایید!] حالم را جا آورد! «قطار سریعالسیر»، خودِ پیتزاست نه چیزی شبیه به پیتزا! خودِ سینماست. اینکه خوب است یا محشر است یا بینظیر؟ بحث دیگریست. به نظر من فقط خوب است که لااقل در ۵ سال اخیر که دیدن فیلم خوب، تبدیل به یکی از هدیههای بابانوئل شده است [هیچ وقت هم از دودکش بخاری پایین نمیآید و وقتی هم که هدیه میآورد دقیقاً چیزی را میآورد که شما نمیخواستید!] واقعاً هیجانآور است! «قطار سریعالسیر» میتوانست فیلم خیلی خوبی بشود به خاطر کارگردانی درستش، ریتم درستش، قابهای درستش، داستان درستش، فیلمنامهی درستش، بازیهای فوقالعادهاش، طنز غافلگیرکنندهاش اما… نشد! چون فیلم، جهانبینی ندارد زیرگفتار ندارد اتصالِ فرامتنی برای توسعه معنایی ندارد [البته اتصال فرامتنی برای یادآوری گرتهبرداریهایش دارد با این همه «این»، هرگز نتوانسته بدل به «آن» شود] و در نتیجه یکبار مصرف است؛ فیلمیست که یکبار میتوان دید و لذت برد ولی تمایل دیدنِ دوباره را در مخاطب خاص زنده نمیکند تقریباً شبیه آثار متأخر گای ریچی [آثار او شامل فیلمهای گانگستری بریتانیایی و فیلمهای شرلوک هولمز با بازی رابرت داونی جونیور است. ریچی بیشتر برای کارگردانی فیلمهایی مانند «قاپزنی»، «قفل، انبار و دو بشکه باروت»، «راکانرولا» و «شرلوک هلمز» شناخته میشود] البته آثار پیشین او چنین نبودند آثاری مثل «قاپزنی» [Snatch؛ فیلمی جنایی و کمدی به نویسندگی و کارگردانی گای ریچی در دنیای زیرزمینی لندن است. قاپزنی ایده، درونمایه و موتیفهای مشترکی با اولین فیلم این کارگردان، «قفل، انبار و دو بشکه باروت» دارد و همچنین بازیگران مشترکی مثل جونز و فورد در این دو فیلم حضور دارند. (برد پیت در آن فیلم هم بازی درخشانی دارد همچنان که در «قطار سریعالسیر»، درخشان ظاهر میشود)] با این همه، همهی ما گناهانی داریم و گناهان فیلمسازان صاحب سبک، نه خوردن سیب ممنوعه بلکه از ریشه درآوردن درخت سیب دستاوردهای خود در میانسالیست! دیوید لیچ، در این فیلم به طور کامل با دستفرمان «سبک ریچی»، فیلم را جلو برده است؛ حیف شد که فیلم، آن چیزهایی را که برشمردم، ندارد.
حاصلِ همکاری کارگردان «ایکوالایزر» با کارگردان «ددپول ۲»
دیوید لیچ با کارگردانی «بلوند اتمی» بدل به نامی آشنا در سینمای جهان شد که فیلم فوقالعادهای نبود اما فیلمی جذاب بود با بازیهایی جذاب؛ او با «ددپول ۲» بود که بدل به کارگردانی قابل اعتناء در سینما شد. فیلم بعدیاش «هابز و شاو»، با فروش ۷۶۰ میلیون دلاریاش، یک پیروزی عجیب در گیشه بود؛ عجیب به این دلیل، که فیلم خوبی نبود! بعد با تهیهکنندگی «هیچکس» به صحنه بازگشت که فیلمی غافلگیرکننده بود و حالا هم در کارگردانی «قطار سریعالسیر» واقعا موفق بوده با این همه این فیلم مدیون تهیهکنندگی آنتوان فوکوآ هم هست که او را با فیلم تأثیرگذار «ایکوالایزر» میشناسیم. به گمانم هیچ چیز بهتر از آن نیست که تهیهکنندهی فیلمات، یک کارگردانِ خوب باشد!
دو گرتهبرداری مشهود
احتمالاً مادر تمام فیلمها و سریالهایی که در آنها یک مغز متفکر، گروهی از آدمها را در جایی گرد هم میآورد که دخلشان را بیاورد، رمان «و سپس هیچکس نبود» آگاتا کریستیست [که بیشتر با نام دیگرش «ده زنگی کوچک» شناخته میشود] این رمان درخشان با فیلمی به همین نام و با کارگردانی رنه کلر، بدل به یکی تأثیرگذارترین آثار تاریخ سینما شد. تفاوت فیلم با رمان، در پایانِ خوشِ فیلم بود که خودِ کریستی، آن را پیشنهاد کرد؛ پایانی که در بازسازیهای بعدی و حتی گرتهبرداریهای از داستان، موردِ استفاده قرار گرفت. در این رمان، همهی دعوتشدگان به محیط کوچک [جزیره] گناهکارانی بودند که باید به مجازات میرسیدند؛ کریستی، دختر را از گناه مبرا کرد و مردِ آخر قصه را هم بدل به کارآگاهی کرد که از طرف دعوتشدهی اصلی و به جایش، به جزیره آمده بود. در «قطار سریعالسیر»، برد پیت هم آدم اشتباهی قصه است که جای یک گناهکار واقعی را گرفته؛ تفاوت البته در انتقامگیری شخصیِ برنامهریزِ اصلیست که در «و سپس هیچکس نبود» قصدش اجرای عدالت اجتماعی و قضایی بوده اما در این فیلم، خودش بدترین آدمِ قصه است. گرتهبرداری مشهود دیگر، از فیلم «مظنونین همیشگی» برایان سینگر است که شخصیت «کایزر شوزه»اش در «قطار سریعالسیر»، با خلق شخصیت «مرگ سفید» بازسازی میشود؛ گنگستری که به خاطر حذف بزرگترین نقطهی ضعفاش، خانوادهی خودش را هم میکشد. [در «قطار سریعالسیر» او قاتل همسرش نیست اما در واقع، گناهکار اصلی ماجرای کشته شدناش است.]
آیا این فیلم دنباله یا اسپینآفی هم دارد؟
اگر بخواهم صادق باشم باید بگویم هنوز خبری درباره ساخت دنباله یا اسپینآف این فیلم منتشر نشده اما احتمالاش خیلی زیاد است هم به دلیل پایانِ آن، که امکانِ ساختِ دنباله را با حضور برد پیت و ساندرا بولاک باز میگذارد [تا یادم نرفته به این نکته اشاره کنم که بولاک در بخش اعظم فیلم فقط با صدایش حضور دارد و این قدر با صدایش خوب بازی کرده که اگر کاندیدای اسکار نقش مکمل شود تعجب نمیکنم! به صراحت بگویم به رغم بازیهای واقعاً خوب فیلم، بولاک با صدایش، بیشتر از باقیِ بازیگران (به جز برد پیت البته؛ که بهترین بازی کارنامهی بازیگریاش را در این فیلم شاهدیم) «دیده میشود»!] هم به دلیل آنکه آن قدر خردهروایات و شخصیتهای فرعی جذاب دارد که میشود از آنها، لااقل پنج اسپینآف موفق تولید و اکران کرد! من اگر جای سرمایهگذارانِ فیلم بودم، چنین گنجی را خیلی راحت روانهی بایگانی نمیکردم!
تماشای «قطار سریعالسیر» در نماوا
نوشته «قطار سریعالسیر»؛ جذاب به شیوهی گای ریچی اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.