«قاتل بوستون»؛ وقتی حقیقت قربانی منافع میشود
مجله نماوا، ایلیا محمدینیا
رسانهها نقشی مهم و تعیینکننده در قضاوت آدمها درباره مهمترین مسایل پیرامونی زندگیشان دارند. طبق برآورد شاخص جهانی وب، در یک روز معمولی ۱۲ درصد مردم از تلویزیون، ۱۰ درصد از رادیو، ۱۲ درصد از مطبوعات آنلاین، ۲۸ درصد از شبکههای اجتماعی، ۱۳ درصد میکروبلاگینگ و ۹ درصد از وبلاگها استفاده میکنند. در این میان، فقط ۱۷ درصد مردم به انجام کارهای دیگر مشغولاند. همین نگاه گذرا به آمار نشان می دهد مردم تا چه میزانی متاثر از رسانه های گوناگون در اطراف خود هستند.
در یک نگاه خوشبینانه رسانهها، اعم از رادیو، تلویزیون و مطبوعات، موظف هستند سطح معلومات و دانش مردم درباره مسائل جامعه را افزایش دهند. اما در مواجهه یک امر با رسانهها همیشه ما شاهد روشنگری نیستیم چرا که خود این رسانه به هر روی در نهایت منافع خود را در این روشنگری دنبال میکنند. فیلم «قاتل بوستون» (Boston Strangler) به نویسندگی و کارگردانی مت راسکین نمونه خوبی برای درک این موضوع محسوب میشود. خاصه آنکه این فیلم با الهام از داستان واقعی یک قاتل سریالی به نام «آلبرت دیسالوو» ملقب به قاتل بوستون است. که گفته میشود ۱۳ زن که غالبشان پیرزنان تنها هستند رادر یک بازه زمانی مشخص به قتل رسانده است. پلیس بوستون از دستگیری قاتل عاجز است و در این میان خبرنگار بخش اجتماعی روزنامه «Record American» به نام «لورتا مک لافلین» به جهت آنکه مادر پیر و تنهایی دارد از سردبیر روزنامه میخواهد به او اجازه پیگیری قتلها را در روزنامه بدهد که در واکنش به نظر منفی سردبیر میگوید: «چند زن باید بمیرند تا این رخداد بتواند تیتر یک روزنامه شود یا توجه واقعی پلیس را به خود جلب کند؟» در نهایت او موفق میشود با همکاری خبرنگار دیگری به نام جین کول بررسی قتلها را شروع کند.
با توجه به اینکه فیلم بر مبنای یک داستان واقعی ساخته شده از چند منظر میتواند جالب توجه باشد. نخست آنکه پلیس بوستون برخلاف آنچه که در فیلم به تصویر کشیده شده در مواجهه با قتلهای سریالی منفل نبوده است اما چرا انتقادهای جامعه عملکرد آنها را نشانه میرود؟ چرا در این پرونده اهمیت اخبار روزنامه رکورد امریکن در نزد مردم بوستون از عملکرد پلیس بیشتر به چشم میآید؟ پاسخ به نظر چندان مشکل نیست. از یک سو رسانه و در این جا مشخصا روزنامه وظیفه اطلاعرسانی را به مردم آنگونه که با سلیقه رسانه و منافع آن همخوانی داشته باشد بر عهده دارد حال آنکه پلیس خود را موظف به کشف حقیقت آنگونه که هست میداند، اما وقتی پای رسانه در میان باشد مردم دیگر تمایلی به فکر کردن نشان نمیدهند چرا که رسانه را معتمد خود میدانند و از طرفی پلیس بوستون درباره اطلاعرسانی پیگیریهای خود چنان ضعیف عمل میکند که سخنگویی پرونده قتلهاعملا به روزنامه محول میشود. این نشان میدهد که قدرت رسانه از قدرت پلیس بیشتر است. از نگاهی دیگر با دستگیری دیسالوو در کنار اعتراف های او در انجام ۱۳ قتل صورت گرفته در بوستون که به مدد تلاشهای خبرنگارها اتفاق میافتد. تماشاگر درمییابد که او نمیتواند قاتل این تعداد از زنان باشد با این همه مردم چرا این بار نه به حرفهای پلیس اعتنایی میکنند و نه به هشدارهای روزنامه. پاسخ در صحبت کوتاه کارگاه بازنشسته پلیس است که میگوید: «مردم بوستون فقط میخواستند یک نفر اعتراف کند و مجازات شود.» برای آنها (مردم) دیگر واقعیت مهم نبود آنها فقط میخواستند که باور کنند که دیسالوو قاتل است و به این امر هم اعتراف کرده است. اما ادامه فیلم حکایتی دیگری را روشن میکند.
به نظر میرسد با گسترش رسانهها و حجم فراوان دادهها در جهان و دسترسی آسان به این دادهها، مردم آگاهی بیشتری نسبت به مسایل پیرامونی خود به نسبت سایر مردم نسلهای پیشین داشته باشند، اما واقعیت آن است که پیامبران معاصر (رسانهها) همیشه پیامآور واقعیت و حقیقت نیستند. در بسیاری موارد واقعیت و حقیقت پای منافع این رسانهها قربانی میشوند. همانگونه که روزنامه رکورد آمریکن برای کسب سود بیشتر تصویر دو خبرنگار خود را در صفحه نخست روزنامه منتشر کرد و انها را در معرض جنایت دیگر قاتل بوستون قرار داد.
تماشای «قاتل بوستون» در نماوا
نوشته «قاتل بوستون»؛ وقتی حقیقت قربانی منافع میشود اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.