«فریب خورده»؛ به شبنشینیِ قارچهای سمّی
مجله نماوا، سحر عصرآزاد
فیلم سینمایی «فریب خورده» در نگاه اول به یک درام کلاسیک با دستمایههای آشنا میماند که به واسطه خوانشی غیرکلیشهای بدل به اثری روانکاوانه در باب روابط انسانی و ناگزیری حفظ بقا در بحران شده است.
سوفیا کوپولا؛ بازیگر، نویسنده، کارگردان و تهیهکننده آمریکایی سال ۲۰۱۷ این فیلم را در میانه کارنامه سینماییاش با رویکرد اقتباسی ثبت کرده است. فیلمنامه به قلم او، آلبرت مالتز و ایرنه کامپ اقتباس از رمان «شیطان مصورشده» نوشته توماس کولینان است که سال ۱۹۷۱ نیز فیلمی بر اساس آن ساخته است.
موقعیت محوری فیلم به تَبَع رمان، ساده و آشنا و در عین حال چالشبرانگیز است؛ ورود ناگزیر سربازی زخمی از جبهه دشمن به یک مدرسه مذهبی شبانه روزی دخترانه که منجر به مجموعهای از روابط و بدهبستانهای پیدا و پنهان میشود و در نهایت سرنوشت محتوم مرد را رقم می زند.
ویژگی اصلی این موقعیت؛ چرخش درام بین کاراکترهایی محدود است که هر یک میتوانند نمایندهای از یک طبقه فکری، ایدئولوژیک و اجتماعی در زمان خود باشند. انسانهایی که در بحرانی از جنس بقا، قدرتطلبی، غریزه، عشق، جنسیت و … دست و پا میزنند.
به این ترتیب با درامی سر و کار داریم که موازنه قدرت را به واسطه موقعیت طراحی شده؛ در زمان، مکان و کاراکترهایی محدود مورد کالبدشکافی قرار داده و بر همین بستر شخصیتهایش را پردازش میکند و در روندی تدریجی به تغییر و تحول و خودافشاگری وامیدارد.
فیلم «فریب خورده» در سال ۱۸۶۴ و اوج بحران جنگهای داخلی آمریکا در مدرسه مذهبی شبانه روزی دوشیزه مارتا (نیکول کیدمن) میگذرد. در شرایطی که به واسطه نیمه تعطیل بودن مدرسه تنها ۶ نفر؛ دو بزرگسال و چهار دانش آموز در سنین مختلف به نوعی در این مکان قرنطینه شده و منتظر پایان جنگ هستند.
شروع فیلم را میتوان سکانسی به ظاهر غیر مرتبط اما نشأت گرفته از لایههای زیرین درام دانست که زمینهساز ورود غریبهای به نام سرجوخه مک برنی (کالین فارل) به مدرسه میشود. ابتدا به نظر میآید بهانه این مواجهه؛ یعنی جمع کردن قارچ خوراکی توسط ایمی (اونا لارنس) در جنگل، غیر دراماتیک و حتی ساده انگارانه است آنهم فقط برای پهن شدن تور قصه.
اما در فینالی تکان دهنده است که نقش ظریف این (بهانه) یا به گفته بهتر (تمهید دراماتیک) برای شکل دادن به زیرساختی تعیین کننده خودنمایی و کارکرد خود را در روند درام پیدا میکند. قارچهایی که دوباره از جنگل چیده میشوند؛ اما این بار برای بدرقه کردن بیسر و صدای این میهمان ناخوانده!
در حد فاصل این دو سکانس شاهد تبعات ورود و حضور مک برنی؛ در وهله اول به عنوان سربازی زخمی از جبهه دشمن و در نگاه بعد به عنوان یک مرد در محیط ایزوله زنانه مدرسه هستیم که دیدگاه های ایدئولوژیک، وطن پرستانه و غریزی این زنان/ دختران را به چالش میکشد. در ادامه نیز منجر به شکلگیری زنجیرهای از روابط تودرتو و پنهان برای حفظ بقا و برآورده کردن نیازهای حیاتی، جنسی، عاطفی و جاهطلبانه هر یک از طرفین میشود.
از دوشیزه مارتا تا اِدوینا (کریستین دانست) به عنوان مدیر و معلم مدرسه، دانش آموزان؛ آلیشیا (ال فانینگ)، جین (آنگوری رایس)، ماری (آدیسون ریک)، ایمی و حتی مک برنی که به نظر میآید ابزار اولیه قدرت در اختیار او است اما به تدریج این موازنه برهم میخورد.
هرچند قصه روی کاغذ در اتمسفری تک افتاده و ایزوله جاری میشود اما واقعیت این است که به تصویر کشیدن این فضای بسته در محیطی عینی و رئال که تداعی کننده مفاهیم ذهنی نهفته در موقعیت و کاراکترها باشد، چالش مهم کارگردانی بوده است.
بخصوص که با انتخاب روشنایی روز و سرسبزی لوکیشن جنگل که به نوعی مدخلی روشن و هموار برای ورود به تاریکیهای عمیق درون کاراکترها و درام است، باید چرخش درام به سوی تاریکی عینی به گونهای تدریجی و برآمده از روند قصه باشد.
به این ترتیب بخش اعظمی که میانه فیلم را اداره میکند؛ در لوکیشن داخلی مدرسه با جابجایی در اتاقهای تو در توی نیمه تاریک و حضور سنگین پردههای کلفت در دورهمیهای شبانه با نور شمع میگذرد. دقت و وسواسی که به واسطه طراحی صحنه، نورپردازی و دکوپاژهای هوشمندانه میتواند حس احتباس را در درون و بیرون کاراکترها و موقعیت به خوبی تداعی کند.
نکته مهم این است که نمیتوان بدهبستان و روابط پشت پرده شکل گرفته بین مک برنی با این ۶ زن/ دختر را صرفاً از نوع جنسی- عاطفی دانست که هر یک را با انگیزه و نیازی به سوی اتاق این مرد میکشاند. دقیقاً همین سویه است که رویکرد محوری فیلم را از یک اثر صرفاً فمینیستی ارتقا داده و در درون خود مفاهیم اولیه انسانی برای بقا و ادامه حیات را نشانه میرود.
رویکردی که با هوشمندی در نیمه اول مک برنی را بر سریر قدرت نشانده و زنان را تبدیل به طعمه اهداف جاه طلبانهاش کرده و در نیمه دوم مرد را بدل به طعمهای زخم خورده میکند که زنان در پی حذف او هستند.
در لایههای زیرین درام سویههای مختلفی برای کشف وجود دارد که یکی از مهمترین آنها که با ظرافت پرداخت و تعدیل شده؛ تبعات تخریبی ایدئولوژی افراطی بر زنان/ دخترانی است که جنسیت سرکوب شده هر یک را به نوعی به چالش میکشد.
از مدیر و معلم تا دانش آموزان که ریاکارترین آنها مدیر مارتا و صادقترینشان همان آلیشیای اغواگر است. در حدفاصل آنها هم رنگین کمانی از زنان/ دختران جوان با دوزی از محرومیت و سرکوب شدگی قرار گرفته که به تدریج یاد میگیرند اهداف/ نیازهای شخصی را کنار گذاشته و برای بقا با یک هدف مشترک متحد شوند! (همان چیزی که جهان امروز ما نیازمند آن است)
از این زاویه چه بسا بتوان ایده درونی فیلم را واجد اغراق و مستعد تبدیل شدن به یک اثر جانبدارانه افراطی دانست، اما چگونه است که «فریب خورده» از این آسیب مصون مانده و تبدیل شده به درامی پرتنش در درون و کم هیاهو در بیرون که فراتر از زن و مرد، انسان را در جایگاه قدرت و ضعف مورد بازشناسایی قرار میدهد؟
این رویکرد بیش از هر چیز برآمده از دیدگاه کارگردانی است که در فیلمنامهنویسی هم مشارکت فعال داشته تا در اجرا؛ بهترین ترجمان تصویری از خوانش شخصیاش را از متن ارائه دهد و نگاه تعدیلی خود را از آغاز در زیر و بم اثر لحاظ کند.
بیدلیل نیست که فیلم «فریب خورده» در جشنواره کن ۲۰۱۷ جایزه بهترین کارگردانی را برای سوفیا کوپولا به همراه داشته و در دیگر جشنوارههای معتبر سینمایی نیز رویکرد اقتباسی و کارگردانی اثر همواره مورد توجه و تقدیر قرار گرفته است.
نوشته «فریب خورده»؛ به شبنشینیِ قارچهای سمّی اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.