«جرم»؛ معجزه گفتوگو
مجله نماوا، علیرضا نراقی
فیلم «جرم» نوشته و کارگردانی فران گرانز داستان گفتوگو است. درامی که در نگاه اول به دلیل وحدت مکان و اتکا بر دیالوگ تئاتری به نظر میرسد اما فیلم در قابها و روایتی که دوربین میسازد میتواند بعد پیدا کند و جزئیات و عمق خود را نمایش دهد. دو خانوادهای که در فیلم روبروی هم قرار گرفتهاند با جرمی بزرگ و آزاردهنده درگیر هستند. پسر یک خانواده پسر دیگری را در مدرسه به قتل رسانده است و حالا پس از مدتی که شرایط تا حدودی از نظر عاطفی تحت کنترل قرار گرفته و احساسات به تعادل نزدیک شده است آنها در یک کلیسا پیش روی هم قرار گرفته اند تا از خود بگویند. طبیعی است که چنین گفت و گویی بسیار دشوار است؛ مدام به بن بست میرسد و تنش زیادی به وجود میآورد. همانطور که از نام فیلم بر میآید دو خانواده به نوعی همچنان در پی علت یا علتهای وقوع جرم و کشف مجرم اصلی هستند. آیا خانواده قاتل نیز مجرم است؟ سهم آنها در جرمی که پسرشان مرتکب شده چقدر است؟ آیا آنها نمیتوانستند با نزدیکی بیشتر به فرزند خود از وقوع جرم جلوگیری کنند؟ اما با وجود مطرح شدن این سؤالات در فیلم، رویکرد درام فراتر از این سؤال-هاست. یافتن مجرم اصلی هیچگاه ساده نیست و در چنین موقعیتی شاید حتی راهگشا هم نباشد و به هیچکس آرامش و التیام نبخشد. در چنین موقعیتی مهمتر از جرم و مجرم آنچه میتواند خاصیتی شفابخش داشته باشد خود گفت و گوست و صمیمیت و درکی که میان شخصیتها به وجود میآورد. گفت و گویی که میان دو خانواده شکل میگیرد آنها را نسبت به هم آشنا و افکار و احساسات آنها را برای خود نیز شفاف میکند. گفت و گوی حقیقی آنطور که در این فیلم با آن روبرو هستیم نقابها را کنار میزند و ارتباط را در قالبی صادقانه رقم میزند. ما در طول فیلم «جرم» بالغ شدن هر چهار شخصیت را به وضوح میبینیم البته هر کدام به شکلی و در اندازهای متناسب با قدمی که در این راه بر میدارند. میبینیم که هر چهار شخصیت لحظه به لحظه رشد میکنند و میتوانند یکدیگر و موقعیتی که هر کدام در آن دست و پا میزنند را بهتر درک کنند.
«جرم» در یک اتاق میگذرد و جز کلمات و شخصیتها چیز دیگری وجود ندارد که داستان را پیش ببرد. به همین علت آنچه اهمیت دارد تمام لحظات و آنات اشخاص و چیزهایی است که بیان میکنند. در چنین شرایطی بازیگر و نوع اجرای نقش در جزئیات ژست و میمیک اهمیتی افزونتر نسبت به هر فیلم دیگری پیدا میکند. جیسون آیزکس، مارتا پلیمپتن نقش جی و کیل پدر و مادر مقتول را بازی میکنند و آن داود، رید برنی نقش لیندا و ریچارد مادر و پدر قاتل. هر چهار نفر با تنش و عذاب روبروی هم مینشینند و فیلمی که اتکای اصلی آن بر دیالوگ است این تنش و احساسات حاد و شدید را به نگاهها و جزئیات حرکتی خاصه در صورت این کاراکترها منتقل کرده است، پس فیلم با وجود فضای محدود و دیالوگهای طولانی بافت بصری خاص خود را پیدا کرده است که همچون تجربه چهار پرتره است. ما با پرترههایی ظریف و متفاوت روبرو هستیم که هر چه بیشتر به عمق آدمها نفوذ میکنند. در این میان پاساژهای حسی مهمی از سکوت ساخته میشود، لحظاتی برای تنفس که بر جریان پیدا کردن و تهنشین شدن احساسات فیلم در مخاطب کمک میکنند.
احساسات همه ما در نقاط مهمی از زندگی که شامل تروماها، شکستها، از دست دادنها و… میشود قفل میشود و رنجی بر ذهن و روح ما حک میشود. سالها میگذرد و شاید یک عمر این احساسات با قوت خود باقی بمانند. این احساسات قفل شده و سؤالهای بی جواب و عذاب درونی رهایی را ناممکن میکنند. اهمیت فیلم «جرم» در این است که احساسات غیر قابل چشم پوشی و حاد را به رهایی میرساند. اینجا حتی نمادهای دینی همچون آوازی که در کلیسا خوانده میشود نیز به کار فیلمساز آمده است. درست است که شخصیت-های فیلم به خصوص والدین مقتول فاقد باورهای دینی هستند اما آنها نیز در نهایت رهایی را در نوعی آرامش معنوی تجربه میکنند که حاصل جغرافیایی که در آن گفت و گو رخ میدهد نیست، بلکه محصول خود گفت و گوست. اندوه باقی میماند، سنگینی فقدان همچنان وجود دارد، اما در نهایت واقعیت و جریان زنده زیستن در روند زندگی آنها جوانه میزند و شخصیتهای «جرم» با زخمهای همیشگی خود به جریان رهایی بخش زیستن بازمیگردند.
نوشته «جرم»؛ معجزه گفتوگو اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.