«نه روز»؛ بازگشت به بودن
مجله نماوا، علیرضا نراقی
اگر امکان این وجود داشت که از میان انسانها اشخاصی را انتخاب کرد که پس از مرگ دوباره به زندگی بازگردند ملاک اصلی انتخاب چه چیز بود؟ روایت فیلم «نه روز» مبتنی بر چنین سؤال دشواری است. ویل با بازی وینستون دوک مردی تنها در میان یک بیابان، جایی که تداعی کننده تصوری است که ادیان ابراهیمی از برزخ ساختهاند، گویی به نمایندگی از خدایی ناپیدا، با کیفیتی میان جسم و روح انسانهایی مرده، مصاحبه میکند. انسانها در این کیفیت احساساتشان کمشدت اما به همان شکلی است که در زمان حیات بوده است. ویل میخواهد بهترین مردگان را به زندگی بازگرداند. مردگان باید نُه روز به زندگی کسانی که پیش از آنها به زندگی بازگشتهاند نگاه کنند و نشان دهند که زندگی دوباره را چگونه میخواهند. آن چیزهایی که دوست دارند و آن چیزهایی که دوست ندارند را توصیف کنند؛ در برابر موقعیتهای مختلف واکنش احتمالی خود را توضیح دهند و بعد ویل بر مبنای روان آنها احیای جسمانی یک نفر را ممکن سازد.
در این میان ما بخشهایی از زندگی کسانی که پیشتر ویل به زندگی بازگردانده است میبینیم، کسانی که خود به واسطه تصاویر تلویزیونهای قدیمی تبدیل به کاراکترهای فیلم میشوند؛ آنها خودشان تکمیل کننده معنای فیلم و درست و غلط بودن کار ویل هستند؛ یکی از آنها مهمترین فرد است؛ دختری عاشق موسیقی، نوازنده ویولن که پس از بازگشت، تن به مرگ خودخواسته میدهد و این چه معنایی دارد جز شکست ویل؟ این کنش تمام نظام فکری و معنایی ویل را بهم میریزد و او را دچار بحرانی عمیق میسازد.
«نه روز» ساخته ادسون اودا فیلمی رازآمیز است که ممکن است باورپذیر بودن آن برای تماشاگر چالش محسوب شود، اما در اصل باور موقعیت مسئله اصلی نیست، بلکه باید از باور عبور کرد و به تصور موقعیت و همراه شدن با معنایی که فیلم در پی ساختن آن است اهمیت داد. فیلمساز از همان ابتدا داستان فرضی خود را با دستور زبانی واقعگرا جلو میبرد و در کارگردانی هم تلاش میکند با وجود نشانهسازیهای فرمال در کل فضایی روان، روزمره و حتی مینیمالیستی ایجاد کند تا مخاطب بدون گیر افتادن در ذهنگرایی و چالش با تخیل امور فراواقعی در موقعیت فرضی اثر، جوهره کار را پی بگیرد و با آن جلو برود.
با وجود این واقعگرایی اما نورپردازی، لحن، شیوه ادای جملات و به طور کلی عنصر صدا در فیلم به گونهای عمل میکند که «نه روز» در عین سادگی بیان رازآمیز و فرم متناسب موقعیت خود را نیز حفظ نماید. رنگی از وهم در کل فیلم جاری است. موقعیت تراژیک ویل به عنوان کسی که باید فرد شایسته زندگی را انتخاب کند- یعنی انتخابی اخلاقی کند و حذف دردناک بسیاری را از لیست بازگشت به زندگی متحمل شود- موقعیتی است که او را به لحاظ احساسات به انسانی سرخورده با رفتاری محزون و تلخ تبدیل کرده است. پس از اندکی متوجه میشویم داستان اصلی درباره آدمهایی که این موقعیت به آنها داده شده است نیست، بلکه داستان اصلی درباره خود ویل است؛ انتخاب کننده اهمیت بیشتری نسبت به انتخاب شوندگان دارد. او در حالی که زندگی میبخشد خود خشک و دلبریده از زندگی است؛ ویل خود نیازمند زندگی است و درکی معنادار از بودن. در خلال تلاش او برای کشف شایستهترین انسان و قضاوتی که مجبور به انجامش است آنچه از دست رفته است خودِ بودن است حال در هر موقعیت و مکانی. وقتی ویل از تجربه خود روی صحنه و بازیگری به اِما با بازی زَزی بیتس -دختر پر شر و شوری که حتی در مرگ هم از زندگی پر است- میگوید؛ جایی که از خود بی خود شده است و گویی کلمات خود بر زبان او جاری شدهاند و او با صحنه- بخوانید زندگی- یکی شده است در واقع دارد بدون اینکه بداند توصیف دقیقی از بودن ارائه میکند و این موقعیتی است که اِما برای او میسازد؛ اینجاست که چرخشی مهم رخ میدهد و جای صید و صیاد و نجات بخش و نجاتیافته عوض میشود. این موقعیت فیلم «نه روز» بیش از هر چیز یادآور شاهکار فراموش نشدنی ویم وندرس «بهشت بر فراز برلین» است. فیلمی که آنجا هم فرشته ناظر به بودن روی زمین به مثابه یک انسان غبطه میخورد و انسان شدن را انتخاب میکند تا معنای بودن از نقاب بیرون بیاید. «نه روز» هم به مانند «بهشت بر فراز برلین» در ستایش بودن در جایگاه انسان است، فیلم راهی پیچیده و تخیلی جالب توجه را برای لختی اندیشیدن به بودن پیش چشم ما میگذارد.
نوشته «نه روز»؛ بازگشت به بودن اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.