«زندگیهای گذشته»؛ عشق و کیمیاگری خاطرات
مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
در لحظههای پایانی فیلم زندگی های گذشته (Past Lives) صحنهای هست که در آن صدای سکوت بلندتر از کلمات به گوش میرسد. نورا (گرتا لی) و هائه سانگ (تئو یو) برای ۴۵ ثانیه – که در فیلمنامه دو دقیقه ذکر شده است – ایستادهاند، ابتدا رو به خیابان و بعد بهتدریج و تقریباً غیر محسوس رو به هم میکنند.
آنها منتظر اوبر هستند تا یکیشان را به فرودگاه ببرد. بازیگران درست مثل شخصیتهایشان نمیدانستند ماشین کی قرار است بیاید. در پشت صحنه، سلین سونگ، کارگردان وقتی حس کرد حالا وقتش است با یک حرکت کوچک اشاره کرد ماشین بیاید.
سونگ درحالیکه در یک کافیشاپ در ایست ویلیجِ منهتن، یک اسموتی سبز را کمکم مینوشد، میگوید: «تصمیم گرفتن درمورد این که ماشین چه زمانی باید برسد بستگی به آن داشت که بدانم آن دو دقیقه چه معنایی دارد. باید درست مثل آنچه در فیلم میبینیم، حس ابدیت و دههها و کل زندگی یک فرد را منتقل میکرد.»
«زندگیهای گذشته» در بین چیزهای دیگر، یک داستان عاشقانه درباره زمان و شیوه گذر آن است. در فیلم جمله «۱۲ سال میگذرد» دو بار بر پرده نقش میبندد. سونگ میگوید این واقعاً چیزی است که در زندگی حس میشود: بعضی وقتها ۱۲ سال در یک چشم به هم زدن میگذرد، گاهی اوقات یک دقیقه میتواند مانند دههای جهنمی باشد و بعضی وقتها لحظهای جادویی میتواند حس یک ابدیت خوشایند را منتقل کند.
ما در این فیلم که اولین بار ژانویه ۲۰۲۳ در جشنواره فیلم ساندنس روی پرده رفت و بسیار مورد استقبال قرار گرفت، نورا را اولین بار در کودکی (با بازی مون سئونگ آه) میبینیم، پیشازاین که نام خود را از نا یونگ به نورا تغییر دهد و با خانواده خود از سئول به کانادا مهاجرت کند. قبل از آن، او در مدرسه به دوستش هائه سانگ (سئونگ مین لیم) علاقهمند شده است. پیشازاین که خانواده نورا کشور را ترک کنند، مادر او قراری میگذارد که در حضور خودش و مادر هائه سانگ، این دو در یک پارک در سئول همدیگر را ببینند تا نورا با خاطرات خوب از کره برود.
دوازده سال بعد، نورا بار دیگر مهاجرت کرده است، این بار به نیویورک، جایی که بهعنوان یک نمایشنامهنویس، مسیر کاری درخشانی را دنبال میکند. هائه سانگ که حالا دوره خدمت سربازی را در کره جنوبی به پایان رسانده است، او را در فیسبوک پیدا میکند، این دو دوباره با هم ارتباط برقرار میکنند و در اسکایپ با هم گپ میزنند، اما نورا میخواهد به زندگی خود در نیویورک کاملاً متعهد باشد؛ بنابراین به رابطه نوپای خود با هائه سانگ پایان میدهد و به اقامتگاهی در مونتاک میرود، جایی که با یک نویسنده دیگر، مردی سفیدپوست و آمریکایی به نام آرتور (جان ماگارو) آشنا میشود. ۱۲ سال بعد، نورا و آرتور ازدواج کردهاند. هائه سانگ به نیویورک میآید تا نورا ببیند و این اولین ملاقات حضوری آنها بعد از ۲۴ سال است.
به دنبال بهترین راه برای روایت داستان
«زندگیهای گذشته» بهنوعی داستان زندگی خود سونگ را دنبال میکند. او نیز در ۱۲ سالگی از سئول به کانادا مهاجرت کرد، در دانشگاه کلمبیا در نیویورک در تئاتر تحصیل کرد، با اسکایپ بار دیگر با عشق دوران کودکیاش ارتباط برقرار کرد، بعد در مونتاک با همسرش، جاستین کوریتزکیس – نویسنده – در یک اقامتگاه (متعلق به بنیاد ادوارد اف. آلبی) آشنا شد. آنها چهار سال بعد ازدواج کردند. دو سال بعد، عشق دوران کودکی او به نیویورک آمد.
سونگ تصریح میکند اصل داستان واقعی است، اما نه در قالب یک روایت عینبهعین. او توضیح میدهد هنگام ساخت اولین فیلم خود، بیش از آن که به بازسازی نسخه عیناً تقلیدشده شخصیتها و مکانها علاقه داشته باشد، به دنبال بهترین راه برای روایت داستان بود.
سونگ میگوید: «بهعنوان یک هنرمند مهمترین چیزی که به آن باور دارم این است که نمیتوانم اجازه بدهم محدودیتهای تخیل دیگران، خود را بر تخیل من دیکته کند. تنها کاری که از دست من برمیآید این است که امیدوار باشم افرادی بتوانند فیلم را به همان اندازه که من ساختهام، زنده ببینند.»
سونگ پیش از «زندگیهای گذشته» نمایشنامه «پایانها» را نوشت که در ۲۰۱۹ در امریکن رپرتوری تیهتر در کمبریج، ماساچوست روی صحنه رفت و اجرای بعدی آن در نیویورک به دلیل همهگیری کووید ۱۹ متوقف شد. او همچنین نویسنده اپیزودهایی از سریال فانتزی «چرخ زمان» است.
«زندگیهای گذشته» اولین فیلمنامه او بود. فیلمنامه بهقدری قوی و آنقدر جداییناپذیر از زندگی سونگ بود که شرکت تولید ای۲۴ به او پیشنهاد داد فیلم را خودش کارگردانی کند، هرچند هیچ تجربه قبلی در این حوزه نداشت.
سونگ روند فیلمنامهنویسی را «تبدیل ذهنیت به عینیت» توصیف میکند و میگوید «زندگیهای گذشته» را با یک مخاطب در ذهنش نوشت: خودش. «در کل فرایند نوشتن فیلمنامه این را در ذهن داشتم. فکر میکنم منتقد سختگیرتری در مقایسه با بیشتر تماشاگران هستم، چون چرت و پرت خودم را میدانم.»
فیلمنامه سونگ ساده، اما نافذ است. ما حضور بخشهای وسیعی از آنچه در زندگی او افتاده است، حس میکنیم، بی آن که نیاز باشد آن را ببینیم.
در خدمت ایده جهانی عشق
با خواندن خلاصه داستان «زندگیهای گذشته» میتوان نتیجه گرفت داستان زنی گمگشته است که میکوشد هویت خود را از طریق روابطش با مردان به دست بیاورد، اما برای سونگ و لی، داستان زنی با یک ازدواج موفق است که میداند از زندگی چه میخواهد، چه به لحاظ شخصی و چه ازنظر کاری. او بلندپرواز است، شفاف است و با یک شخص مهم از گذشته خود تجدید دیدار میکند.
لی میگوید: «این نکته را در فیلم دوست دارم که در خدمت هیچ نوع نگاهی نیست: نگاه سفید، نگاه مردانه. واقعاً رها از هر نظام و زیربنای خاص است. از همه جهت در خدمت ایده جهانی عشق است. عشق نه در قالب یک ساختار منظم و ناب، بلکه چیزی که بهخودیخود وجود دارد.»
کارگردان و بازیگر، هر دو مفهوم ایمان را بخش جداییناپذیر فیلم میدانند. برای سونگ، این یک حرکت اعتقادی است که باور دارد اگر یک داستان برای خودش واقعی، قانعکننده و مهم باشد، برای تماشاگر نیز همین حس را خواهد داشت. او اطمینان دارد این داستانِ بسیار خاص، جنبه جهانی دارد، «چون میدانم خود من به شکل کاملاً اساسی، بخشی از این جهان هستم.»
برای لی، این اعتقاد از رویکردی نشئت میگیرد که سونگ در ساخت «زندگیهای گذشته» از آن استفاده کرد: او بازیگران مرد دو نقش اصلی را کاملاً دور از هم نگه داشت تا وقتی شخصیتهای آنها همدیگر را روی پرده ملاقات میکنند، دیدارشان یک حس واقعی داشته باشد. لی احساس میکرد در دو فیلم متفاوت با آنها بازی میکند، اما باید اعتماد میکرد. او میگوید: «این اساس فیلمی بود که ما دنبالش بودیم.»
سونگ میگوید: «معمای زمان و مکان و شیوه زندگی انسان خیلی آشفته و درهمبرهم است. هدف من این بود که در فیلم این مسئله را بهوضوح بیان کنم، یا بتوانم از یک لنز واضحتر بخشهایی از آن را ببینم.»
هیچ بخش از وضوح مورد نظر سونگ، بدون داشتن یک نورا مناسب ترجمه نمیشد. کارگردان به یاد میآورد: «این شخصیت به یک شور و شوق سوزان، کمی بلندپروازی و قدرت درونی زیادی نیاز دارد. من در گرتا (لی) همه این ویژگیها را پیدا کردم. او در یک لحظه میتواند حس یک زن کاملاً بالغ را منتقل کند و در لحظهای دیگر میتواند مثل یک دختر کوچک به نظر برسد. این تضاد دوستداشتنی در یک بازیگر همان چیزی بود که به دنبالش بودم.»
هرچند سونگ و لی جداگانه گفتوگو میکنند، اما طوری حرف میزنند که انگار با هم در گفتوگو هستند – که با توجه به ارتباط هر یک از آن با شخصیت نورا، منطقی به نظر میرسد. برخلاف نورا، لی در لس آنجلس از پدر و مادری کرهای متولد شد، اما این تجربه برای او قابل درک است. لی میگوید: «من هم در مقاطع مختلف زندگی تصمیم گرفتم دری را به روی خود نبندم، بلکه به راه خودم ادامه بدهم تا جا برای چیز دیگری باز شود.»
لی که از کارهای قبلی او میتوان به بازی در نقشهای مکمل برجسته در دو سریال «عروسک روسی» و «برنامه صبحگاهی» اشاره کرد، پیشازاین هرگز نقش اصلی یک فیلم یا یک سریال را بازی نکرده بود. او میگوید: «از همان شروع کار، ما فقط درمورد رسیدن به تجربه دوفرهنگی بودن و دوزبانه بودن صحبت میکردیم، مسئلهای که برای من خیلی شخصی است.»
لی اضافه میکند: «قواعد سینمایی معمول یک درام عاشقانه، یعنی زنی که هنوز به دنبال هویت یا خواستههای خود از زندگیاش است برای این فیلم مناسب نبود. ما درباره داستانی حرف میزدیم که از یک جای متفاوت میآید. داستان زنی که دقیقاً میداند چه میخواهد، پر از بلندپروازی است و بسیار ثابتقدم و محکم است.»
مفهوم کرهایاین-یان
در صحنهای، نورا، هائه سانگ و آرتور در یک «بار» در ایست ویلیج نشستهاند. این اتفاقی است که در زندگی واقعی نیز روی داد. سونگ از این که بین شوهرش و عشق دوران کودکی خود نشسته بود، در درون احساس قدرت میکرد. آن شب آنها فقط بهواسطه او در آن «بار» بودند. یکی خیلی با زبان انگلیسی آشنا نبود و دیگری آشنایی چندانی با زبان کرهای نداشت و سونگ پل ارتباطی آنها بود. لی در این صحنه، آن قدرت آرام، اعتمادبهنفس و خونسردی در یک موقعیت پیچیده را بامهارت به تصویر میکشد.
نورا با بازی لی خویشتندار است و مفهوم کرهای این-یان را با در نظر گرفتن کنشپذیری آن میپذیرد. در اوایل فیلم، نورا، این-یان را در قالب مشیت الهی یا سرنوشت برای آرتور توضیح میدهد: «اگر دو غریبه در خیابان از کنار هم رد شوند و لباسهایشان بهطور تصادفی به هم بخورد، به این معنی است که هشت هزار لایه این-یان بین آنها وجود دارد.»
سونگ میگوید: «فکر کردن درباره سرنوشت یا تقدیر بهعنوان چیزی که به دست میآورید و بعضی وقتها بهسوی آن میروید، کار سادهای است، اما حقیقت این است در فلسفه شرق، جایی که این-یان از آن میآید، چیزی است که بهسوی شما میآید و نمیتوانید جلوی آن را بگیرید. باید یاد بگیرید آن را بپذیرید.»
یک انتخاب دردآور؟
نمیتوان انکار کرد «زندگیهای گذشته» یک فیلم رمانتیک است، اما در عین حال واکنش خودنگر و برانداز به درام رمانتیک نشان میدهد. خالق فیلم به شخصیتهای خود اجازه میدهد نسبت به انتظارات از این ژانر و انفصال آن از واقعیت آگاه باشند. در صحنهای، آرتور درمورد تجدید نورا و هائه سانگ میگوید: «چه داستان خوبی است… نمیتوانم رقابت کنم.» نورا پاسخ میدهد: «خفه شو!»
قواعد حاکی از این است که ظهور دوباره هائه سانگ در زندگی نورا باید به سمت چیزی برود که تماشاگران ممکن است آن را یک انتخاب دردآور تشخیص دهند: آیا نورا آرتور را رها میکند و به هائه سانگ میپیوندد یا تصمیم دیگری میگیرد؟ حس اطمینان نورا در تضاد با ژانر و این پرسش است. درواقع، آنچه دل میگوید بهمثابه چیزی شبیه به یک دروازه برای فیلم برای تعمق در یک کاوش گستردهتر از فردیت است. هائه سانگ بازتابی از زندگی نورا در کره جنوبی است، اما اگر او و خانوادهاش میماندند، این که زندگی او به چه سمتی میرفت، پرسشی فراتر از هائه سانگ یا آنهاست.
تمرین فکری مشابهی، یکی از عناصر اصلی «همهچیز همهجا بهیکباره»، برنده جایزه اسکار بهترین فیلم سال گذشته است که در آن، اِولین (میشل یئو)، صاحب یک خشکشویی به این فکر میکند اگر هرگز چین را به مقصد ایالات متحده ترک نکره بود، چه اتفاقی میافتاد. فیلم این احتمالات را از طریق «پرش به جهانهای موازی» در نظر میگیرد.
«زندگیهای گذشته» از چنین پیروی تحتاللفظی بصری میپرهیزد و بهجای آن از توتمهای رمانتیک خود، هائه سانگ و آرتور استفاده میکند. نورا در حضور این دو خود را مابین بخشهای کرهای/آمریکای شمالی هویت خود مییابد. این میتواند یک رویارویی باشد. نورا از این که در مواجهه با هائه سانگ چقدر احساس آمریکایی بودن میکند، شوکه شده است، یک بازنمود که وقتی در لحظهای آرتور به تلخی میگوید نورا فقط در خواب به زبان کرهای صحبت میکند، به آن دامن زده میشود. این احساس میتواند ظالمانه باشد. نورا کیست؟ هائه سانگ میگوید: «تو کسی هستی که میرود.»
سونگ میگوید: «این داستان درباره رفتن از نوع بسیار افراطی است، اما بخشی هم دارد که فکر میکنم همه ما هرچه سنمان بالاتر میرود، بیشتر میتوانیم با آن ارتباط برقرار کنیم. به نظرم فیلم درنهایت درمورد شیوه تغییر کردن ما آدمهاست.»
لی نیز در توصیف خود از فیلم استدلال میکند: «درواقع، داستان سه فرد بزرگسال است که تمام تلاش خود را میکنند تا مثل بزرگسالان رفتار کنند.»
در این مسیر، سونگ از نیاز به داشتن یک «آدم بد» صرف نظر میکند – همانطور که در صحنهای آرتور با طعنه اشاره میکند در بیشتر نسخههای این داستان عاشقانه، او «شوهر سفیدپوست آمریکایی اهریمنی است که سر راه سرنوشت ایستاده است.» – تا به پایانی بسیار تأثیرگذار برسد.
به نظر میرسد رمز موفقیت «زندگیهای گذشته» و دلیل آن که تماشاگران با فیلم برقرار میکنند، همین است. به قول جان ماگارو، بازیگر نقش آرتور، «آدمها برای حس زندگی یا مرگ نیازی به یک فوق شرور ندارند که میخواهد دنیا را نابود کند. روابط شخصی ما، ازدواج ما، خانواده ما و نیاز ما به عشق برای ما حکم زندگی و مرگ را دارد.»
منبع: تایم، سیانان
تماشای فیلم زندگی های گذشته در نماوا
نوشته «زندگیهای گذشته»؛ عشق و کیمیاگری خاطرات اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.