«سوسک آبی»؛ دیسی چهگوارا!
مجله نماوا، یزدان سلحشور
یک. «Blue Beetle» یا «سوسک آبی» در دنیای دیسی، تلاشی برای همآوردسازی برای موفقیتهای مارول با مرد عنکبوتی، مرد آهنی و مرد مورچهایست و در واقع، هر سه را در خود جمع کرده است؛ البته وقتی از «Blue Beetle» حرف میزنیم، منظور شخصیتِ سومیست که با این نام در دنیای کمیکهای دیسی میشناسیم [Blue Beetle، عنوان سه شخصیت اَبَرقهرمانیست که از سال ۱۹۳۹ در آثار چند انتشاراتی از جمله چارلتون کامیکس و دیسی کامیکس وجود دارد و برای اولینبار، در شمارهی یکِ میستری من کامیکس (اوت ۱۹۳۹) معرفی شد. نخستین بلو بیتل توسط انتشارات فاکس کامیکس خلق شد و بعدها در یک بدهبستانِ تجاری، به چارلتون کامیکس رسید. اولین بیتل، دن گرت نام داشت و قدرتهای خود را از ویتامین خاصی به دست آورد که بعدها قدرتهای او به اِسکرب مقدس تغییر یافت. دومین بلو بیتل توسط چارلتون کامیکس به عنوان جانشین دن گرت خلق شد به نام تِد کورد (که در این فیلم هم محور روایت است البته بدون حضور فیزیکی و در پایان فیلم هم، با تماسی نامنتظره، اعلام حضور میکند)؛ او همراه با تعدادی دیگر از شخصیتهای چارلتون کامیکس، در مجموعه کمیک بحران در زمینهای بینهایت به دنیای دیسی کامیکس وارد شد. کورد از هیچگونه توانایی اَبُرانسانی برخوردار نبود، اما از علم به منظور خلق ابزاری پیشرفته در مبارزه با جنایت استفاده میکرد. (چنانکه در فیلم هم شاهدیم که دختر کورد و خانواده بلو بیتل سوم، از همین ابزار برای پیروزی نهایی استفاده میکنند.) او همچنین یکی از اعضای گروه لیگ عدالت آمریکا بهشمار میرفت و بعدها در خط داستانی مجموعه اینفینیت کرایسس از دیسی کامیکس کشته شد. (ظاهراً در فیلم، این مسیر عوض شده و خط داستانی متفاوتی برای ادامه دادنِ داستان در فیلم بعدی انتخاب شده است.) سومین شخصیت بلو بیتل، جیمی ریس است که توسط دیسی کامیکس خلق شده. جیمی نوجوانی دبیرستانیست که پس از یافتن اِسکرب و پیوند با آن از تواناییهای اَبَرانسانی برخوردارمیشود. در طول سالها او به تیم تایتانهای نوجوان ملحق و در دو مجموعه کمیک بلو بیتل حضور مییابد. (در فیلم، برخلاف کمیکها و انیمیشنها، او نوجوان نیست. جوانیست که فارغالتحصیل شده)] این شخصیت سوم یعنی جیمی ریس، عمر درازی ندارد در جهانِ کمیکها و برای اولین بار در شماره ۳ از مجموعه کمیک اینفینیت کرایسس (فوریه ۲۰۰۶) حضور پیدا کرده بنابراین این فرصت را داشته تا به اندازه کافی از ظاهر و عملکرد و شوخیهای مرد عنکبوتی و مرد آهنی و مرد مورچهای مارول درسهای زیادی بگیرد!
دو. استراتژی دیسی برای موفقیت این فیلم در گیشه، پیش از نمایش عمومیاش، بر این نکته استوار بود که قرار است یک اَبَرقهرمان لاتینتبار داشته باشیم و بنابراین، هم لاتینتبارهای امریکایی از فیلم استقبال میکنند هم مخاطبانِ امریکای جنوبی و هم به قوانین نژادی تازهای که در هالیوود این روزها، حرف اول را میزند وفادار میمانیم! اما ظاهراً آن هوش مصنوعی، که رأی نهایی ساختِ چنین فیلمی را داده، کمی هم با دادههای سیاسی منطقه امریکای جنوبی، دو-دوتا-چهارتا کرده است! نتیجهاش هم این شده که فیلم «Blue Beetle» نه تنها اَبَرقهرماناش یک لاتینتبار طبقه فرودست است [خانهی اجارهایشان را دارند ازشان میگیرند، مجوز اقامت پدرش هم مشکل دارد، وضع مالی عمویش حتی از پدرش هم بدتر است و کلاً کلکسیون شوربختیاند!] که کلاً خانوادگی، چپگرایند و عمو، همین الان هم حاضر است در خط مقدم کوبا با امپریالیسم بجنگد و مادربزرگاش هم از چریکهای سابقِ دوران جنگ سرد است که از مسلسلِ پیشرفتهای که کاملاً یادآور مسلسلِ آرنولدِ دستِراستی در فیلم دستِراستی نابودگر جیمز کامرون است، طوری استفاده میکند که خودِ آرنولد هم در این سن و سال، با این قدرت و تسلط، قادر به کشتنِ مأمورانِ دولتی نیست! تعجب کردید که دیسی، به عنوان نمادِ راستگرایی در جامعه امریکا، یکدفعه مدافع جریانهای چریکی چپگرای امریکای لاتین در قرن بیستم شده؟! تعجب نکنید! بحث اقتصاد است! هر جایی پول باشد، باید به همان سمت رفت! فقط، قصه این است که آن هوش مصنوعی حسابگر، دو-سه دههای، اشتباه محاسباتی داشته و الان دیگر در سال ۲۰۲۳، مردم امریکای لاتین، مثلِ قبل برای چپگرایانِ رادیکال، فرشِ قرمز پهن نمیکنند! چرا؟ خُب، بعد از سقوط دومینووار دیکتاتوریهای دستراستیِ بهشدت خونریزِ تحت حمایتِ امریکا، چپگرایان نتوانستند آن قدرها که در آرزوها و ادبیات و تخیلِ مردم منطقه، فوقالعاده به نظر میرسیدند، در عمل و واقعیت هم رمانتیک جلوه کنند! و حالا، دیسی تصمیم گرفته پرچمدار جریانِ چپ در امریکای لاتین شود! فیلم «The Batman» مت ریوز که یادتان هست؟ این جریان از آنجا شروع شد.
سه. خانوادهی جیمی ریس وقتی وارد آزمایشگاه کورد میشوند [که خیلی شبیه غار اسرارآمیز بتمن است] به این نتیجه میرسند که کورد، یک نفر مثل بتمن بوده اما عموی چپگرای جیمی، یک جملهی کلیدی میگوید: «بتمن فاشیسته!» و البته راست میگوید اما در مورد بتمنهای پیشین راست میگوید نه «بتمن» مت ریوز. بیاییم مرور کوتاهی کنیم که چرا فیلم ریوز، مقدمهایست بر جریانی که دیسی تا اینجای کار ادامهاش داده [اینکه تصمیمهای بعدی که توسط جیمز گان گرفته میشود، چه باشد، نمیدانیم] و فیلم «سوسک آبی»، بهترین دلیلِ تداوم این جریان است؛ بنابراین، جهت یادآوری: فقط ایدههای داخلِ فیلم «بتمن» و زیرگفتارهای آن نیست که از فیلم ریوز، اثری چپگرایانه ساخته است شاید اگر در سکانسهای پایانی، بتمن را با مشعلِ سرخ نمیدیدیم که روشنکنندهی راهِ عدهی زیادی از مردمِ آسیبدیده است [و در نمایی دیگر، بتمن دستش را به سمتِ مردمی که در حالِ غرق شدناند، دراز نمیکرد (یادآورِ یکی از پوسترهای مشهور ارتشِ سرخِ اتحاد جماهیر شوروی که بعدها در پوستری دیگر از ارتش خلقی چین موردِ گرتهبرداری قرار گرفت)] شاید جملاتی از این دست که توسط شخصیتِ منفی و دستِ راستیِ فیلم [کارماین فالکون با بازی قابلِ توجه جان تورتورو] ادا میشود، این قدر به چشم نمیآمد: -«مخترع توپ کي بوده؟ هان؟ حتماً پول زيادي به جيب زده. فکرشو که بکني ميبيني چقدر مفهوم بکريه. نه؟ بريسکو، ميدوني قيمت اين پُليور چقدره؟» -«نه، رئيس!» -«دقيقاً ۱۱۸۳ دلار. ميدوني که چرا کمونيسم شکست خورد؟» -«نه، رئيس!» -«سادهزيستي!» چنین نگاهی را بهراحتی میتوان مقایسه کرد مثلاً با سکانسی که در «شوالیه تاریکی» نولان که وقتی در دادگاه، ترور هاروی دنت، با شکست مواجه میشود او با خونسردی میگوید ببینید! اسلحهاش چینیه! وگرنه موفق میشد! یا در فیلم بعدی «شوالیه تاریکی برمیخیزد»، علناً تمامِ شخصیتهای منفی، آرمانگرایانِ چپ هستند و وقتی شهر را به دست میگیرند، دادگاههایی مثلِ دادگاههای بعد از انقلاب فرانسه برپا میکنند و در چنین دادگاههایی، شخصیتِ «بین» در چند نمای مشخص، گاه در جایگاهِ «دانتون» و گاه در جایگاه «روبسپیر» تعریف میشود [هر دو از رهبرانِ انقلاب کبیر فرانسه که سرچشمهی چپگرایی در تاریخ اروپای مدرن است] ساختِ اثری مثل این فیلم ریوز، یک اعلامِ جنگِ علنیِ چپگرایان هالیوود علیه دستِ راستیهای آن است آن هم با دستاندازی به یکی از شمایلهای مسلمِ سرمایهداری یعنی بتمن!
چهار. فیلم ریوز البته، مدافع چپِ چریک و رادیکال نیست در حالی که «سوسک آبی» دقیقاً مدافع جنگ مسلحانه با حداکثر تلفاتِ دشمن است! در دهه سرنوشتساز ۱۹۷۰، ریتا گیبرت سلسلهگفتگوهایی را با نویسندگان امریکای لاتین انجام داد که در کتاب بسیار تأثیرگذار «هفت صدا» منتشر شد؛ یکی از این نویسندگان، اینفانته بود [نویسنده رمان مشهور «سه ببر گرفتار» که منتقدان، آن را با «اولیس» جیمز جویس مقایسه میکنند] که همرزم کاسترو و چهگوارا در انقلاب کوبا بود و بعدها به دلایلی که در تمام انقلابها یکسان است از آنها برید و از کوبا گریخت. او در مصاحبه با گیبرت میگوید که جهان سرمایهداری، قادر است که از هر چیزی «مُد» بسازد و آن چیزی که از چهگوارا در امریکا، بدل به فرهنگ، عکس، موسیقی و سینما و تیشرت شده، خودِ چهگوارا نیست بلکه «مُدگوارا»ست! به نظر میرسد که دیسی خواسته با «سوسک آبی»، این مُد قدیمی را از نو زنده کند!
پنج. «سوسک آبی» البته، در نهایت بدل به «بمب گیشه» شد و با هزینه ساخت ۱۰۴ میلیون دلاریاش، در نهایت توانست حدود ۱۲۱ میلیون دلار بلیت بفروشد [هر چند به گمانم برآورد هزینههای شرکتهای فیلمسازی در امریکا، احتمالاً «تغییراتی» هم دارد برای قانع کردن اداره مالیات! هر چقدر ریزِ هزینههایت بیشتر باشد، کمتر مالیات میدهی!] که به معنای شکست تجاری فیلم نیست چون از مسیرهای دیگر، به سوددهی میرسد؛ نکته جالب قضیه این است که منتقدان هم، رویکرد مثبتی به فیلم داشتند [گرچه نمیتوان منکرِ «داستان کوچک فیلم» شد که با چند مرور «خاطرات خیلی کوتاه» از جنگ گواتمالا، نتوانست به وسعت لازم برسد (در اکتبر سال ۱۹۶۶، با افزایش کمکهای نظامی ایالات متحده، ارتش ۵۰۰۰ نفری گواتمالا عملیات گستردهای با عنوان برقراری نظم و به نام «عملیات گواتمالا» را در بخشهای زاکاپا و ایزابل انجام داد. سرهنگ کارلوس آرانا اوزوریو به عنوان فرمانده «منطقه نظامی زکاپا-ایزابال» منصوب شد و با هدایت و آموزش ۱۰۰۰ کلاه سبز ارتش آمریکا مسئولیت برنامه ضد شورش علیه بومیان مایایی را به عهده گرفت. تحت فرمان سرهنگ آرانا، استراتژیستهای نظامی، جوخههای مرگ شبهنظامیان را تشکیل میدادند تا مکمل یگانهای منظم ارتش و پلیس در عملیات ترور مخفیانه علیه پایگاه پشتیبانی غیرنظامیان FAR عمل کنند. نیرو، سلاح، بودجه و دستورالعملهای عملیاتی به این سازمانها توسط نیروهای نظامی تحویل داده میشد. جوخههای مرگ با مصونیت از مجازات اداره میشدند، به این ترتیب که توسط دولت به آنها اجازه داده میشد تا بومیان متهم به شورش و افرادی را که از آنها حمایت میکردند، به قتل برسانند. تخمین زده میشود ۲۰۰۰۰۰ گواتمالایی در طول جنگ داخلی گواتمالا کشته شدند) و یک نکته مهم: در سکانس مرور خاطرات، خواهر کورد را هم در کنار نیروهای جوخه مرگ میبینیم که باید با توجه به زمان تقویمی داستان فیلم، حداقل حدودِ ۷۴ سال سن داشته باشد (این شخصیت با بازی سوزان ساراندون –که بهترین بازی فیلم هم هست- در واقعیت، ۷۶ ساله است! با این همه، نکته مهم این است که این بازیگر برنده اسکار، ظاهرِ یک زن ۷۶ ساله را ندارد! بحث بر سرِ عنصر مهم «باورپذیری»ست نه خودِ واقعیت!) مگر آن که سازندگان فیلم خواسته باشند این حفره روایی را منوط کنند به ارجاعی که فیلم به شخصیتِ منفی شارون استون در «زن گربهای» (۲۰۰۴) دارد (و استون در آن فیلم از تکنولوژی نوظهوری برای جوانسازی خود استفاده میکرد) ولی این ارجاع در حد همانندسازی ساختمان شرکت کورد با شرکت استون در آن فیلم، هنگام ورود جیمی به ساختمان این شرکت میماند و شاهد ارجاع بیشتری نیستیم] اما آرای مثبت منتقدان، نتوانست تأثیر لازم را روی روند گیشه بگذارد؛ دلیلاش احتمالاً این بوده که نه لاتینتبارها و نه مخاطبانِ سفیدپوست، از چپگرایی رادیکال فیلم، چندان راضی نبودند! فکر میکنید با این اوضاع و احوال، جیمز گان، دستور ساختِ دنبالهی این فیلم را با همین حال و هوا بدهد؟ شاید! «بتمن سرخ» ریوز، که ظاهراً دنبالهاش ساخته میشود!
تماشای «سوسک آبی» در نماوا
نوشته «سوسک آبی»؛ دیسی چهگوارا! اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.