«ناآرام»؛ ساعتها و آنارشیستها
مجله نماوا، سحر عصرآزاد
فیلم سینمایی «ناآرام» تجربهای است متفاوت برای کاربردی کردن مفهوم ساعت و زمان در تبیین فلسفه آنارشیسم که عامدانه از یک درام متعارف فاصله میگیرد تا مخاطب را به بازنگری در این مفاهیم و ارتباط درونی آنها از زاویه نگاه سازندهاش وادارد.
سیریل شابلین؛ نویسنده و کارگردان سوئیسی که فیلمهای کوتاه متعددی را در کارنامه دارد، در دومین فیلم سینمایی خود رویکردی منحصر به فرد به شناسه بینالمللی سرزمین مادری و البته شغل اجدادیاش دارد؛ ساعت و ساعتسازی و به طور خاص آنچه در یک خانه ساعتسازی میگذرد.
هرچند به سختی میتوان یک خط داستانی منسجم و قابل پیگیری با قهرمان و کاراکترهای محوری در فیلم پیدا کرد، بهانه آغاز و حرکت درام کمرنگ مرکزی که در سال ۱۸۷۷ میلادی میگذرد؛ ورود یک نقشهکش/ زمینشناس روسی به نام پیوتر کروپوتکین (الکسی اوستراتوف) به کوههای یورا سوئیس برای طراحی یک نقشه جدید است.
مقطع زمانی که جنبش آنارشیسم به واسطه استثمار کارگران در سراسر جهان نفوذ کرده و پیوتر یکی از صاحبان این تفکر است که ضمن نقشهکشی، مبلغ دیدگاههای این جنبش هم به حساب میآید تا به نوعی بازخورد اجتماع کوچک این نقطه از جغرافیای سوئیس را نسبت به آن ارزیابی کند.
منطقهای که زندگی کارگران کارخانه ساعتسازی؛ نه با یک ساعت و زمانبندی ثابت بلکه با چهار زمانبندی مختلف کنترل میشود و بیشباهت نیست به همان رقّاصک ساعت (کنایهای از نام فیلم) که کارگران هر روز در ساعتهای جیبی کار میگذارند؛ همانقدر کنترل شده و بهرهکشانه و همانگونه گرفتار در تسلسلی باطل!
فیلم راه خود را از میان تعاریف آشنای سینمای داستانی و با تنها سکانس دراماتیک موجود در کلیت اثر باز میکند که به شکل تلویحی کاراکتر نیمه محوری را معرفی کرده و با این تمهید، قلابی برای گیر انداختن مخاطب و همراه کردن او طراحی میکند.
سکانسی که زنان و مردانی قرن نوزدهمی بر پسزمینهای از کوهها و درههای سرسبز و پردرخت؛ حین آماده شدن برای ثبت یک عکس دسته جمعی، درباره یک آشنای غایب به نام پیوتر و زندگی و افکار نامتعارف او حرف میزنند.
بر بستر این موقعیت که به واسطه فاصله زیاد دوربین با سوژهها و ثبت گاه و بیگاه نمای نزدیک از افراد، وجه مستقیم و شعاری دیالوگها تعدیل شده؛ اطلاعاتی درباره پیوتر، پیشینه، خط فکری/ سیاسی و … او ارائه میشود که آغازگر گفتوگوی درونی فیلم با مخاطب درباره تاریخچه آنارشیسم، کمونیسم، ناسیونالیسم و مفهوم خاک و وطن در باور هر یک است.
از سکانس بعد که با تکیه بر تصاویری جزئینگرانه از مکانها، مناظر و اشیا شکل میگیرد، طبق انتظار ایجاد شده؛ شاهد حضور کاراکتر پیوتر در این نقطه از سوئیس و مواجهه اتفاقی او با دختری جوان به نام ژوزفین (کلارا گوستینسکی)؛ کارگر کارخانه ساعتسازی هستیم که راهنمای رسیدن به کارخانه میشود.
همه این اتفاقات در نماهای دور و با فاصله سوژهها از دوربین و بدون تمرکز کامل بر منبع مشخص دیالوگها شکل میگیرند؛ همچون سکانس اول که به نوعی تبدیل به ساختار روایی و زبان و لحن خاص فیلم میشود. آنهم در فیلمی چند زبانه که دیالوگهای آن به زبانهای روسی، فرانسوی و آلمانی- سوئیسی ادا میشوند.
به این ترتیب با توجه به اینکه فیلم در ادامه همین خط کمرنگ داستانی را هم رها کرده و تنها در سکانس پایانی رجعتی به همجواری پیوتر و ژوزفین دارد- آنهم خارج از قاب – میتوان چنین برداشت کرد که آنچه برای فیلمساز اهمیت داشته، نه روایت یک داستان خط و ربط دار و مبتنی بر تاریخ بلکه تقارنی است که زیر پوست فیلم بین موقعیت این آدمها و خط فکری حاکم موج میزند و قرار است به ریشهیابی فکری جنبش آنارشیسم پهلو بزند.
همچون طنز تلویحی که استثمار طبقه کارگر را زیر پوسته زمانبندی چهارگانه ساعت کارخانه، ساعت تلگرافخانه/ شهرداری، ساعت قطار و ساعت کلیسا به مسائل خُرد همچون حق رأی، بیمه، مالیات و بازدهی کاری بسط داده و اشاعه آنارشیسم را با پرداخت اعانهای که جایزهاش عکس پرتره است، به تصویر میکشد.
همانطور که اشاره شد فیلم بدون داشتن شخصیت اصلی/ محوری به نوعی در بخش میانی با ترسیم تصویری جزئینگرانه از روابط و مناسبات درونی کارگران کارخانه ساعتسازی و سرکارگر و روسا، به جای آنکه تمرکز خود را بر آدمها قرار دهد، یک قشر؛ قشر کارگر را در قاب مسائل و مشکلات روزمره زیر ذرهبینی قرار داده که مراحل مختلف ساخت اجزای ساعت را بزرگنمایی میکند.
این همان جهان بینی محوری است که فیلمساز به واسطه کالبدشکافی ریشههای تاریخی آنارشیسم و آنچه در آن مقطع زمانی با انقلاب صنعتی بر سر طبقه کارگر آمده، در پیوند با روابط و مناسبات درونی یک کارخانه ساعتسازی که تابع نظم و زمانبندی افراطی است، به تصویر کشیده است.
نکته دیگر اینکه در طول فیلم مولفه عکس، عکاسی، دوربین عکسبرداری و قصهای که پشت هر پرتره آشنا و غریبه وجود دارد، محمل داستانسرایی کاراکترها درباره شخصیتهای شناخته شده و ناشناس میشود تا به مدد آن نقبی هم به چگونگی اشاعه و شرح و بسط دیدگاههای تفکری سیاسی/ اجتماعی در جغرافیاهای دور از یکدیگر در دورانی عاری از تکنولوژی زده شود.
تقارنی معنادار که قرار است فیلم را فارغ از یک چارچوب دراماتیک متعارف، به بستری برای ترجمان تصویری و معنایی مفاهیمی به ظاهر بعید و دور از هم بدل کند که قرار است سنتز نهایی این اثر را در کنار هم شکل دهند.
فیلمساز در پایان به وعده ابتدایی خود وفا میکند؛ ولی باز هم به شیوه خاص خودش و دو کاراکتر نیمه محوری فیلم؛ یعنی پیوتر و ژوزفین را با هم همراه میکند تا بدون ثبت قابی قابل انتظار از آنها در وسط جنگل، ساعت جیبی که از درخت آویزان است، نشانهای باشد از پیوند و وصل آنها زیر سایه مولفه تعیین کننده فیلم یعنی زمان که این بار به افق دو عاشقِ احتمالی حرکت میکند!
نوشته «ناآرام»؛ ساعتها و آنارشیستها اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.