«تسخیر در ونیز»؛ نه فوقالعاده، اما باشکوه
مجله نماوا، یزدان سلحشور
یک. «تسخیر در ونیز» کنت برانا، سومین اثر «سهگانهی پوآرو»ی اوست [هرکول پوآرو کارآگاه تخیلی بلژیکیست که توسط آگاتا کریستی خلق شده؛ پوآرو را میتوان از مشهورترین شخصیتهای داستانی تاریخ ادبیات دانست. او در بیش از سی داستان بلند و بیش از پنجاه داستان کوتاه به عنوان شخصیت اصلی ظاهر شده و از این نظر هم از رکوردداران است] برانا، در این سه فیلم، هم به عنوان کارگردان و هم بازیگر نقشِ پوآرو حضور مؤثر دارد و تفاوت اصلیِ این سهگانه با دیگر اقتباسهای سینمایی و تلویزیونی از آثار کریستی [که اصلاً هم کم نیستند و فقط فهرست و اطلاعاتشان تا اوایل قرن بیست و یکم، کتابی حجیم است] در این است، که از فیلم اول «قتل در قطار سریعالسیر شرق ۲۰۱۷» تا فیلم سوم، تفاوت با اصلِ اثر، به جایی رسیده که در «تسخیر در ونیز» دیگر با «اقتباس آزاد» روبروییم [پدیدهای که در اقتباسهای سینمایی و تلویزیونی از آثار کریستی، به ندرت شاهدش بودهایم و آن هم اغلب در مواردی بوده، که سازندهی اثر، اشارهی مستقیمی به نام کریستی نداشته] بنابراین در این موردِ خاص، اگر پیش از این داستان «Hallowe’en Party» را [که فیلم، ظاهراً بر اساس آن ساخته شده] خواندهاید، نباید نگرانِ لو رفتن روایتِ فیلم باشید چون تقریباً، با روایتِ دیگری روبروییم!
دو. بخش مهمی از تغییرات در رویکردهای رمانهای کریستی در این سهگانه، مدیونِ کارِ فیلمنامهنویس این آثار است یعنی مایکل گرین که او را به عنوان فیلمنامهنویس در تیمِ فیلمنامهنویسی آثار مهمی چون «بلید رانر ۲۰۴۹» [اثری علمی تخیلی و نئو-نوآر و سایبرپانک محصولِ ۲۰۱۷ به کارگردانی دنی ویلنوو و نویسندگی همپتن فنچر و مایکل گرین؛ این فیلم دنبالهای بر بلید رانر (۱۹۸۲) است] و «لوگان» [یکی از مهمترین آثار اَبَرقهرمانی مارول (شاید هم مهمترینشان) به کارگردانی جیمز منگولد و محصول ۲۰۱۷] میشناسیم و همچنین، حضورش در تیمِ خالقِ مجموعهی تلویزیونی «American Gods» [برگرفته از کتابی به همین نام از نیل گیمن که در سال ۲۰۰۱ منتشر شد. برایان فولر و مایکل گرین توسعهدهندگان این مجموعهاند که در سه فصل منتشر شد]؛ او اغلب، با تیمِ فیلمنامهنویسی کار میکند. آیا باید استقلالِ او در این سهگانه را نوعی تغییر، در مسیرِ کاری او دانست؟ من گمان نمیکنم! چون گرچه نام کنت برانا در اطلاعاتِ بخشِ فیلمنامهنویسی نیامده اما حضور نامرئی بیانِ خاصِ هنری او در متنِ فیلمنامه کاملاً قابلِ درک است.
سه. اگر بنا باشد که تصور کنیم با مرگ یک شخصیتِ هنری [یا لااقل، پیری و خروجاش از صحنه]، قرار است کس دیگری سعی کند که موفقیتهای او را تکرار کند، احتمالاً دلیلی بهتر از ظهور سِر کنت چارلز برانا نخواهیم داشت شکسپیرینی که سعی کرد در هر گامی که برمیدارد نگاهاش به جاپای لارنس اولیویه [(زاده ۲۲ مه ۱۹۰۷ – درگذشته ۱۱ ژوئیه ۱۹۸۹) بازیگر، تهیهکننده، کارگردان، و فیلمنامهنویس انگلیسی؛ بسیاری از منتقدان، او را از بزرگترین بازیگران قرن بیستم میدانند. اولیویه بیش از ۱۲۰ نقش تئاتری بازی کرد و یکی از بزرگترین «بازیگران شکسپیری» بهشمار میرود. او همچنین در ۶۰ فیلم سینمایی بازی کرد و ۱۱ بار نامزد اسکار شد و یک اسکار افتخاری برای «هنری پنجم»، دو اسکار بازیگری برای «هملت» و «دونده ماراتن» و یک اسکار بهترین فیلم برای «هملت» را در کارنامهی هنریاش ثبت کرد. او که هنرمندی کلاسیک بود، با بازی در آثاری چون بلندیهای بادگیر در ۱۹۳۹ و ربکا در ۱۹۴۰ به شهرت رسید] باشد و حتی تا جایی پیش رفت که یکی از آثار شاخصِ او را که بازی کرده بود، از نو کارگردانی کرد اما خودش به عنوان بازیگر در فیلم حضور نداشت [کاراگاه (Sleuth) به کارگردانی کنت برانا که در سال ۲۰۰۷ منتشر شد که نوعی بازسازی فیلمی به همین نام از جوزف ال. منکیهویچ است محصول ۱۹۷۲؛ لارنس الیویه و مایکل کین بازیگران این فیلماند که هر دو برای بازی در آن، نامزد اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد در چهل و پنجمین دوره اسکار شدند (حیرت نکنید! باید فیلم را ببینید تا متوجه بشوید فیلمی که فقط دو بازیگر دارد چگونه هر دو، بازیگرِ نقشِ اولاند). در فیلم برانا، مایکل کین نقش اولیویه را در فیلم اول بازی میکند و نقش مقابل را که در جوانی بازی کرده به جود لای جوان میسپارد] این نکات را برای این دربارهی برانا نوشتم که به نکتهی مهمتری درباره «تسخیر در ونیز» برسم، این فیلم، واقعاً نسبتاش با آثار کریستی کمرنگ است و در عوض، تا دلتان بخواهد یک تراژدی شکسپیریست. نمیخواهم انتظارتان از این فیلم بالا ببرم؛ گرچه در این سهگانه، این فیلم، شاخصترین فیلم است اما فیلم فوقالعادهای نیست با این همه، فیلمی باشکوه است.
چهار. پوآرویی که برانا به تصویر کشیده [در هر سه فیلم: قتل در قطار سریعالسیر شرق، مرگ بر روی نیل و تسخیردر ونیز] متفاوتترین پوآروی تاریخ ادبیات و سینما و تلویزیون است؛ شخصیتی که در عینِ شباهتهای انکارناپذیرش با شخصیت خلقشده توسط کریستی، دارای وجوه تازهایست که فیلم به فیلم تکامل پیدا کرده است و حتی برای آرایش خاصِ سبیلهایش هم دلیلی روانشناختی وجود دارد [فیلم دوم]؛ پوآروی برانا در «تسخیر در ونیز»، پس از اتمام جنگ جهانی دوم، در کشورِ موسولینی، کم و بیش به هیئت یک دیکتاتور درآمده با محافظ شخصی که از مردم دوری میکند [متأسفانه یکی از نکات ضعفِ این فیلم، آن است که از تبعاتِ اقتصادی وخیمِ دوران پس از جنگ ایتالیا، در این اثر خبری نیست و آنچه که شاهدیم یک زندگی کاملاً اشرافیست و نوعی دور زدن تاریخ است] در عینِ حال، هنوز درکِ درستاش از واقعیت را به طور کامل از دست نداده و همین امر، وقایع را در مسیری قرار میدهد که «تجسم» بر «توهم» پیروز میشود [فیلم، عملاً متأثر از نشانهشناسیِ آثار ترسناک است و تا جایی پیش میرود که در سکانسهایی، مرز فیلمی واقعگرا با اثری متافیزیکی شکسته میشود و گرچه پوآرو دلیل میآورد که اثرِ مسمویت با گلی توهمزاست اما در نهایت، متأثر از جهان آثار کاستاندا (کارلوس کاستاندا، نویسنده و مردمشناس امریکایی که با آثارش درباره عرفانِ سرخپوستی تقریباً نیمهی دوم قرن بیستم را متأثر از آرای خود ساخت و وارد حافظهی جمعی جهانی شد) ما با «همین و همانی» مواجهیم که به اثر، شکوهی مضاعف میبخشد] او هنوز پیرو همان سخنِ مشهور پوآروی کریستیست: «کار درست همیشه در درون انسان انجام میشود، همه چیز بر عهده سلولهای خاکستری است. هیچ وقت این سلولهای کوچک را از یاد مبر دوست من.»
پنج. این فیلم برانا، یک غافلگیری هم دارد؛ او به سراغِ یکی از شخصیتهای کمترراهیافتهی کریستی به سینما و تلویزیون رفته یعنی آریادنی اولیور [شخصیتی فرعی که از نظرِ مخاطبانِ کریستی، به عنوان یک جنایینویس، نشانهی حضور ادبی او در آثارش است اما واقعیتِ امر این است که اولیور به دلیلِ تحلیلهای اغلب اشتباهاش، احتمالاً شخصیتی به وام گرفتهشده از رقبای زن و جنایینویسِ کریستیست که تعدادشان قابلِ توجه هم بوده]؛ این شخصیت هم در «تسخیر در ونیز» متفاوت با حضورش در آثار کریستی به نمایش درآمده و تغییر عملکردش [در مقایسه با حضوری که در جهان کریستی دارد] حتی از حضورِ ناگهانیاش در فیلم سوم، غافلگیرکنندهتر است.
تماشای «تسخیر در ونیز» در نماوا
نوشته «تسخیر در ونیز»؛ نه فوقالعاده، اما باشکوه اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.