درباره سه فیلم کوتاه؛ سرنوشت مشترک ما
مجله نماوا، علیرضا نراقی
«آخرین طوفان»/ واپسین آرزو
مردی که در تمان زندگی خود با افسردگی، اعتیاد به الکل، تنهایی و رنج زندگی کرده، حال در آخرین پرده از این تراژدی فرسودهکننده و طاقتفرسا با سرطان رو به رو شده است و این آغازِ پایانِ زندگیِ پر از مصیبت اوست. اما داستان این مرد که موضوع اصلی مستند کوتاهِ جذاب و تکاندهنده «آخرین طوفان» است با تصویری بسیار زیبا و پر عظمت آغاز میشود. تصویر آسمانی که رو به قرمزی رفته است و گویی دنیایی از بغض در ابرهای کهنه و پروارش نهفته است و اشکی تمام نشدنی و طوفانی سراسر فریاد را به انتظار نشسته است. آری، این ابرها همان بازتاب زندگی مارک شصت ساله هستند که مصیبتهای پیدرپی از نوجوانی و ارتش و الکل و درد و افسردگی و گریز و دربهدری، حالا به مرگ زودهنگام ختم شده است و گویی حالا همین مرگ است که معنای همه زندگی آشوبناک او را آشکار میکند. معنایی که خلاصه در تعقیب گردباد است و نظاره آسمان وقتی طوفان میزاید. او حالا تمام زندگیاش را خلاصه در تعقیب طوفان و گردباد کرده است. او در این گردبادهای ویرانگرِ مشهورِ آمریکا، زیبایی میبیند، انگار که در زندگی سراسر شکست خود مشغول بازیابی مفهوم زیبایی است؛ تنها مفهوم اصیلی که برای او در اوج تنهایی و شکست باقی مانده است. مارک حکیمانه و بیخیال، سیگار برگ را به لب میگذارد و درد خود را در درد ابرهایی که مرگشان فریاد همراه با عظمت گردباد است به نظاره مینشیند.
هیچ پیچیدگی روایی، تصویری و حتی ساختاری در فیلم موفق و بارها تحسین شده لیام سنتپیر نیست، فیلمساز است و دوربینش، مارک است و زندگی خلاصه و در ظاهر پوچش و گنبدی که مارک انتظار فنا در آن را میکشد؛ آسمان و طوفانی که به همدستی با ابر و زمین پدید میآورد. همین مثلث ساده دوربین، مرد و طوفان کافی است تا قلاب فیلم «آخرین طوفان» قلب بینندهاش را گیر بیندازد و رها نکند و دیگر مهم نیست که ما هم در زندگی خود آن گردبادهای خانمان برانداز مینهسوتا را دیدهایم یا نه، سبک زندگی و تجربیات واقعی مارک را تجربه کردهایم یا نه. مهم این است که زندهایم، زندگی کردهایم،آرزوهایی را پروردهایم، زندگیهای ممکن، اما دست نیافتنی فراوانی را تخیل کردهایم و شکست، تنهایی و ثانیه به ثانیه غربت و جداافتادگی را تجربه کردهایم. همین ما را هم سرنوشت میکند و فیلمها به چه درد میخورند اگر درباره این سرنوشت مشترک نباشند؟
«وضعیت کنایه آمیز»/ موقعیت مشترک
رنج دیگران میتواند احساس ما را نسبت به رنج خود دگرگون کند. در فیلم کوتاه داستانی «وضعیت کنایهآمیز» ساخته تایلر لیونلپار در سال ۲۰۱۵ یک روز صبح با مردی همراه میشویم که از لحظه بیداری روز متفاوتی را نسبت به هر روز خود تجربه میکند؛ او برای اولین بار به موقع از خواب بیدار نمیشود و در راه رسیدن به محل کارش با مجموعهای از اخلالها، آسیبها و دشواریهای سلسلهوار روبرو میشود. با خود میگوییم برای من هم پیش آمده و واقعاً آدم فکر میکند از این بدتر نمیشود؛ اما میشود. همواره نسخههای بدتری از آنچه تجربه میکنیم وجود دارد.
بیاعتنایی و زحمت مردمان بیملاحظه، دزدی، تأخیرات و نابسامانیهای شهری که گاه همچون هیولایی زبان نفهم بر زندگی ما حکومت میکنند، همه دست به دست هم میدهند تا مرد قصه مثل همیشه و در روالی معمول و منطقی به مقصد نرسد. آخر چگونه ممکن است بداقبالیها چون نفرینی هوشمند در یک روز سراغ یک انسان بیایند؟ مرد هم مدام همین سؤال را در درون خود تکرار میکند و بیاختیار پاسخ خود را بلند میدهد که نمیتواند این وضعیت را باور کند. اما او سرانجام به محل کارش میرسد. ارباب رجوع او مردی است بسیار شبیه به خودش- نقش هر دو را یک بازیگر، که همان کارگردان فیلم است بازی میکند- در موقعیت متفاوت. این مواجههای روشنگر برای شخصیت اصلی فیلم است. او تا پیش از روبرو شدن با این مرد احساس میکند بدترین روز خود را میگذراند. اما با شنیدن یک روز از زندگی مراجع خود دیگر آنگونه نخواهد اندیشید.
ما خود را در بداقبالیهایمان تنها فرض میکنیم. بسیاری از مواقع از رخدادهای اطراف را در نسبت با خود معنادار فرض میکنیم. گویی که ارده شیطانی، ایوبوار برای ما مصیبت میآفریند. تصویر جداافتادگی در محنت و رنج بر ما غلبه میکند و در این تصور، این ایده به ذهنمان میرسد که ما در تنهایی خود از دیگران متفاوت و تیرهروزتر هستیم. اما شاید همین کافی باشد که پای درد دل دیگری بنشینیم تا متوجه شباهت کمنظیر سرنوشت خود با دیگران شویم.
فیلم کوتاه و خوش ساخت «وضعیت کنایهآمیز» درباره شباهتهای ماست اما این ایده ساده را از طریق نمایش وهم تفاوتی که در درون داریم به تصویر میکشد.
«شهرفرنگ»/هیچکس عادی نیست
انسان از جهت توان بالای خود در تظاهر و همرنگ شدن با جماعت میتواند درون نامتعادل خود را تا حدودی پنهان کند و چهرهای عادی برای خود ترتیب دهد. اما در حقیقت همانطور که روانشناسان مشکلات روانی را یک طیف میبینند و در نتیجه همه آدمها را دارای سطحی از اختلال روانی میدانند، در درون همه ما حتی عادتیترین انسانها موجودی غیرعادی با خیالات و نیازها و دردهای نامعمول و منحصر به فرد زندگی میکند؛ موجودی خودیتر از خودمان که شاید فرمان بسیاری از احساسات و افکار ما را در دست دارد، اما به بند کشیده شده و زندانی آن چهره عادی لعنتی اجتماعی ما شده است. همین زندانی کردنِ آن وجه تاریک وجود است که بسیاری از ما- که تازه به خود آگاهتر و از نظر ذهنی توسعهیافتهتر هستیم- را طعمه روانشناسان و درمانگران کرده است. مشکل اغلب در ناتوانی درک و فهم آن انسان غیر عادی و بروز و ظهور آن است و درمانگر یاریگری است برای کشف و درک آن انسان. اما در کنار روشهای مرسوم مدرن همچون همین مراجعه به رواندرمانگر، هنر یکی از دیگر راههای کهن و اصیل نمودار ساختن آن وجه تاریک و غیرعادی است. اشیاء بیمصرف اما معنادار، نقاشی واقعیتی آمیخته به ذهن و یا به کلی انتزاعی، کلمات و حکایاتی تجربه نشده در قالب شعر و داستان و درام و خلاصه تمامیت آثار خلق شده در تاریخ پر و پیمان هنر برساخته آن انسان بی نوا، سرکوب شده و غیر عادی است که راههایی پنهانی را برای بیان خود پیدا می-کند.
مستند کوتاه «شهرفرنگ» یا Dieorama ساخته کوین استاک در سال ۲۰۱۹ که برنده جایزه بهترین مستند کوتاه از جشنواره فیلم جکسونویل نیز بوده است، درباره زن جوانی به نام ابیگل گلدمن است که به واسطه وکیل تسخیری بودن در پروندههای جنایی به سردخانه میرود و با بررسی اجساد و تجسم رخدادها، بسیاری از آن اتفاقات را به شکل دایئوراما یا زیستنما بازسازی میکند. او با ساختن آدمکهای کوچک و موقعیتهای جنایی به نوعی تزکیه دست یافته است. بسیاری از او به عنوان زنی شاد و جوان و آنطور که دوستان و همکارانش میگویند «عادی» انتظار نداشتند که دست به خلق چنین صحنههای خشنی در قالبی با نمک و خندهآور بزند، اما او موفق شده با چاشنی طنز، جنایت را از عادی شدن بیرون بیاورد و در عین حال سنگینی تحملناپذیر شغل خود را جبران نماید. اینجا هنر به وضوح همچون یک درمانگر به داد زن رسیده و به او کمک کرده است تا درون تاریک خود را بروز دهد، بدون اینکه ظاهر عادی و پذیرفته شده خود را در هم بریزد و به فردی ضد اجتماع بدل شود. بله اغلب هنرمندان زندگی و درونی مرموز دارند که اگر آن را در قالب هنر بیرون نریزند احتمالاً در قالبی دیگر که آنچنان عادی نیست مجبور خواهند بود هیولای درون خود را رام سازند.
تماشای «آخرین طوفان»، «وضعیت کنایهآمیز» و «شهرفرنگ» در نماوا
نوشته درباره سه فیلم کوتاه؛ سرنوشت مشترک ما اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.