«سرزمین موعود»؛ چالشِ عشق یا عنوان سلطنتی
مجله نماوا، سحر عصرآزاد
فیلم سینمایی «سرزمین موعود» درامی تاریخی مبتنی بر تلاشهای یک نظامی بیریشه برای برپا کردن اولین مستعمره پادشاهی در خاک دانمارک است که در ادامه به دوراهی انتخابی سخت بین عشق و عنوان سلطنتی و کشمکشهای درونی و بیرونی این قهرمان قرن هجدمی ختم میشود.
نیلای آرسل؛ نویسنده و کارگردان دانمارکی، فیلم شناخته شده «یک رابطه سلطنتی» را در کارنامه دارد که نماینده این کشور در جوایز اسکار هشتاد و پنجم شد و دو جایزه مهم فیلمنامه و بازیگر مرد را از جشنواره برلین دریافت کرد.
اتفاقی که برای تازهترین اثر او نیز تکرار شد؛ «سرزمین موعود» با فیلمنامهای اقتباسی به قلم آرسل و آندرس توماس ینسن از رمان «کاپیتان و آن باربارا» نوشته ایدا یسن، نماینده دانمارک در اسکار نود و ششم شد و سه جایزه مهم از جوایز فیلم اروپا و یک جایزه نیز از جشنواره ونیز به دست آورد.
مولفههای مشترک این دو فیلم کم نیستند؛ از محوریت یک درام تاریخی و پیشبرندگی یک مثلث/ مربع عاشقانه تا حضور قدرتمند و تحسین برانگیز مس میکلسن در نقش قهرمان محوری. در «سرزمین موعود» او ایفاگر نقش لودویگ کالن است؛ یک کاپیتان بیاصل و نسب ارتش از مادری خدمتکار و پدری بلندپایه و ناشناش که به دست آوردن عنوان سلطنتی، هدف و نیاز دراماتیک او است.
بر همین بستر؛ فیلم در اتمسفر دانمارک قرن هجدهم آغاز شده و کاپیتان کالن را در کپنهاگ سال ۱۷۵۵ میلادی دنبال میکند که به دنبال کسب مجوز برای کشاورزی در زمینهای بایر یوتلاند و برپا کردن اولین مستعمره در خاک این کشور است.
زمینهایی که سالهاست با هیچ راهکاری ثمر نداده و به همین واسطه تلاش برای باروری آن به نوعی جنون میماند؛ جنونی از جنس جسارت لودویگ که او را وامیدارد بدون دریافت کمک مالی از پادشاه؛ تنها با تکیه بر حقوق خودش و یک گونی سیبزمینی، پای در راه آن بگذارد.
با اینکه روایت فیلم خطی و مبتنی بر رویدادهای زمان حال در محدوده زمانی چند سال است که تلاشها، شکستها، موفقیتها و موانع مسیر لودویگ را به تصویر میکشد، اما فیلمساز توانسته با هوشمندی نیاز دراماتیک قهرمان خود را فراتر از زمان حالِ حاکم بر درام، از گذشته تا حال به گونهای ملموس نهادینه کرده و به تدریج ارتقا دهد.
قهرمانی که مبارزه و کشمکش را در چهار سویه با طبیعت، رقیب عشق/ زمین؛ فردریک دو شینگل، دربار سلطنتی و نهایتاً خودش پی میگیرد تا با بارور کردن زمینهای بایر بتواند ریشه، اسم و رسم، عنوان سلطنتی، احترام، ثروت و به نوعی هویتی تازه به دست بیاورد.
حصول این نیاز دراماتیک به گونهای تدریجی، حساب شده و پیش رونده است که درام زندگی او را واجد اوج و فرودهایی جذاب و برآمده از بطن موقعیت قهرمان میکند. هربار که لودویگ بر یکی از این سویهها فائق میآید، مانع دیگری در کمیت و کیفیتی قویتر عرصه را آنچنان بر حرکت او تنگ میکند تا متوقف شود.
نکته اصلی در همین چینش موانع و فائق آمدنها یا به گفته بهتر (از دست دادنها) و (به دست آوردنهای) او است که در نهایت به نقطهای طلایی میرسد: حصول نیاز دراماتیک؛ به دست آوردن لقب بارون. اما آنچه لودویگ طی این آزمون از دست داده خطیرتر از آن است که حظّ و کیفی برایش باقی بگذارد… او خودش را از کف داده است!
فیلم در حدفاصل همین کشمکشها؛ جایی میان شکوفایی و سرخوردگی از عشق، زوجیت و خانواده و ترک و تنهایی، وصل و ناکامی و … جای پای خود را بر روح قهرمان و البته مخاطب باقی میگذارد. جایی که لودویگ در اراضی پرحاصل خود؛ تنها و سرخورده نامه سلطنتی دریافت لقب بارون و حقوق اشرافیت را نظاره کرده و غذا میخورد… نه خبری از معشوق اشرافی؛ اَدِل است نه شبه خانوادهاش با زن کشاورز مهاجر؛ آن باربارا و دخترک کولی؛ آن مای موس.
اینجاست که میتوان روند تغییر یا در واقع ارتقا نیاز دراماتیک قهرمان را در تعامل با تجربههای به دست آمده مورد بازنگری قرار داد؛ جایی که دیگر ریشه و اصل و نسب و عنوان و لقب و حتی معشوق اشرافیِ دست نیافتنی، اهمیت اولیه خود را از دست داده و عشق زمینیِ زنی که برای زنده ماندن لودویگ (و البته انتقام خون شوهرش) دست به قتل زده، تبدیل به نیاز او میشود.
هدفی که کاپیتان را وامیدارد تا سال ۱۷۶۳ اراضی خود را ترک و با اشرافیت خداحافظی کند تا بتواند آن باربارای محکوم را در مسیر زندان جدید فراری دهد و زندگی جدیدی را این بار در موضعی برابر با او آغاز کند؛ حتی برای یک روز!
فیلمساز برای رسیدن به چنین پایان یکه و تأثیرگذاری که نوعی ارزشگذاری به عشق در موازنه با تمامی داشتههای بشریست، از توجه وسواسگون به جزئیات این مسیر پر ماجرا و گاه صعب غافل نشده و به همین واسطه است که میتوان خوانشهای متفاوتی را طی مقاطع مختلف فیلم از درام محوری داشت.
فیلمی که به مبارزه انسان با طبیعت و چالش باروری و کشاورزی در کنار پرداختن به وضعیت اسفناک مهاجران، خدمه، زیردستان، کشاورزان در دوران اشرافیت و پادشاهی دانمارک و فساد در این طبقه آزمند، نگاهی آسیب شناسانه دارد و در عین حال به نوع نگاه خرافات زده مردم عامی آن روزگار به کولیها و رنگین پوستان نیز میپردازد.
حدفاصل تغییر نگاه کاراکترهای فیلم به مفاهیم محوری، هرچند طی دو ساعت (زمان فیلم) اتفاق میافتد اما از آنجا که نویسنده و فیلمساز کاشت های کاربردی برای بازنمایی آن در بافت درام را با هوشمندی طراحی کرده اند؛ ملموس، باورپذیر و تعمیق یافته است.
به این ترتیب با فیلمی سر و کار داریم که در عین حرکت بر مسیر تاریخ و مستندات دراماتیزه شده، به نوعی استعاره و تمثیلی از شرایطی مشابه در زمان و مکان و جغرافیاهای دیگر است؛ از بدو شکل گیری تمدن بشری و خروج از بدویت محض تا همین امروزِ جهانِ ظاهراً متمدن و مدرن ما که بسیاری از مفاهیم جاری در فیلم همچنان محلی از اعراب دارد.
تماشای «سرزمین موعود» در نماوا
نوشته «سرزمین موعود»؛ چالشِ عشق یا عنوان سلطنتی اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.