«می دسامبر»؛ گمشده در دیگری
مجله نماوا، علیرضا نراقی
آیا درک کامل انسانی دیگر ممکن است؟ و اگر میسر باشد، چگونه تجربهای است و چه کیفیتی را بر فاعل شناسنده مترتب خواهد ساخت؟ این عبارت که کسی را «میفهمیم» به چه معناست؟ در پایان فیلم «می دسامبر» به کارگردانی تاد هینز، گریسی (جولین مور) از الیزابت (ناتالی پورتمن) بازیگری که بناست نقش او را بازی کند میپرسد: «آیا مرا میفهمی؟» پاسخ الیزابت آری است، اما یک تأیید متزلزل و مشکوک که نه خود به آن باور دارد، نه گریسی و نه ما به عنوان مخاطب. به طور قطع منظور گریسی از این پرسش آگاهی بازیگر از رفتار، عادات و حتی برخی خصوصیات باطنی خودش نیست، این پرسش به فهمی کلیتر و در عین حال عمیقتر برمیگردد، به آن جوهر درونی که کنشها و زندگی امروز گریسی را ساخته، علت رفتارها، خصوصیات، عادات و روحیات اوست. یک بازیگر علیالقاعده باید بداند نقشی که بازی میکند چگونه رفتار و واکنشهایی دارد اما اگر بخواهد این ظهور دیگری در کالبد خود را به طور کامل احساس کند، باید بفهمد که یک شخصیت چگونه رخدادها را در درون ساحات درونی خود هضم و پردازش میکند و کنش خود را بر مبنای چه تجربیاتی در درون برسازی میکند. اما این درک امری مشخص و تعیین شده، با مرزهای روشن و تعریف پذیر نیست، بلکه احساسی است دیریاب درباره جوهر وجود دیگری. اگر شخصیتی که بازیگر نقش آن را ایفا میکند، یک شخصیت فرضی باشد، بازیگر آن خصوصیات و همچنین آن درک کلی را تخیل میکند و خود بر مبنای متن آن انسان را زنده و یا به تعبیری دقیقتر به وجود میآورد، اما وقتی نقش بر اساس یک شخصیت واقعی از پیش موجود ساخته میشود، بازآفرینی دوباره آن امری پیچیدهتر و نزدیک به محال است. الیزابت بازیگر با وسواس این درام رازآلود و پرحفره، تازه در پایان متوجه میشود که راهی که پیموده نامطمئن بوده و ناشناختهها همچنان بسیار است. هر چند که در طول فیلم او مدام در حال فرو رفتن در مختصات و ساحات پراکنده زندگی گریسی است و حتی در زندگی او فعالانه مداخله میکند تا چیزها را بجای او تجربه کند، اما مشکل اینجاست که اراده الیزابت در این راستا است که گریسی را از جغرافیای واقعی و روزمره زندگی و روابط فعلی و گذشتهاش بفهمد، اما آیا درک یک انسان از بازتاب او در دیگران و واقعیت میسر است؟ آیا بازنمایی انسان توسط دیگران هرچقدر که نزدیک به او باشند ممکن است؟ و اصلاً خود الیزابت تا چه اندازه میتواند گریسی را درک و لحظه رخداد اساسی زندگی او را، آنطور که واقعاً رخ داده است بازنمایی کند؟ چرا که در هر حال شناخت به محدودیتها و تجربه زیسته فاعل شناسا نیز مربوط است. پاسخ فیلم «می دسامبر» به این پرسشها پس از تعمیق آن در روند درام به نظر بدبینانه و بسیار محتاطانه است.
فیلم با اینکه درباره یک رخداد مشخص است و داستان ساده آن منحصر در روند تحقیق یک بازیگر درباره نقشی است که بناست ایفا کند، اما فضایی رازآلود و پرابهام دارد که به نفس پرسش دشوار اثر بازمیگردد. درک و بازنمایی انسانی واقعی، امری است که در روند تحقیقات کارآگاهانه الیزابت تبدیل به یک وسواس بیمارگونه میشود، اما این وسواس چاله هرزی است که حرکت الیزابت را متزلزل میکند. راهها متزلزل و نامطمئن هستند و راهبری به حقیقت چنان دشوار شده است که الیزابت نمیتواند خود را با گریسی تطبیق دهد. الیزابت در پی بیرون آوردن احساسات ناخوشایند و زخمهایی است که نقشش در روند ارتباط و ازدواج با پسری بسیار کوچکتر از خود- در واقع یک نوجوان زیر سن قانونی- متحمل شده است. به طور فرهنگی انسانی که در چنین رابطهای قرار گرفته و حالا با همان پسر بچه که دیگر ۳۶ سالش شده صاحب فرزند شده و زندگی ساخته است، مورد اتهام و حتی طرد قرار میگیرد، اما در پایان آنچه مشخص میشود این است که گریسی متزلزل نیست و در برابر این فرهنگ مقاوم است. از قضا هضم و پردازش تمام این موقعیتهای پیچیده و استواری در انتخابی که جامعه یک لغزش اخلاقی نابخشودنی تلقی میکند، نشانهای از پایداری شخصیتی است. گریسی توانسته در زندگی خود با یک عمل جسورانه و طغیانی علیه فرهنگ رسمی و تابوهای آن، زندگی خود را مسلطتر از پیش- با وجود گذراندن تجربیات تلخ زندان و انگشتنمایی تا همین امروز- بدون ترک شهر خود، تحت کنترل گرفته است و بر همه افراد مربوط به خود به طور کلی تسلط دارد. حال با این بازشناخت بنیادین آن کسی که باید آشکار شود گریسی نیست، بلکه شخصیت متزلزل و نامطمئن الیزابت است که باید بتواند قدرت و مبارزه مداوم گریسی با دنیای اطرافش و کنترل با اعتماد به نفسی که در پس آن ظاهر مستأصل و نگاه گنگ مخفی است را در خود استوار سازد و در فیلم بازنمایی کند و این درک که در پایان رخ میدهد، در همان لحظه بر اضطراب الیزابت دامن میزند و تزلزل او را در اجرای نقش زنی استوار افزون میکند، به طوری که بعدتر سر صحنه فیلمبرداری این فقدان اعتماد و تردید مداوم آشکار میشود.
یکی از جاذبههای اساسی و هیجانانگیز بازیگری، تجربه دیگری شدن است. تجربهای که به فرد این امکان را میدهد تا دیگری را در ذهن و بدن خود ظاهر سازد. این عمل نیازمند به تغییرپذیری و انعطاف درونی گسترده است، اما در پس این دیگری شدن، هویت خود بازیگر دچار چالش میشود، چرا که هم بر خودی که ناخوداگاه ساخته شده اشراف بیشتری پیدا میکند و هم به امکانهایی که در خود داراست تا حدود زیادی واقف میشود. چنین تجربهای نیازمند رهایی و میزانی از سلامت روانی است، که در طول فیلم آشکار میشود الیزابت فاقد آن است و این مسئله او را به سوژه پنهانی تبدیل کرده است که به مرور آشکار میشود و به جای گریسی، هویتش تبدیل به پرسش اصلی فیلم میشود.
تاد هینز بر مبنای فیلمنامه درخشان «می دسامبر» نوشته سمی برچ، فرمی را در کارگردانی پدیدآورده است که در تار و پود درام و عناصر اصلی آن پیچیده و آنها را به شکلی هارمونیک در فضای بصری و میزانسنهای فیلم برسازی کرده و به کلیت اثر، بافتی پیچیده و پرجزئیات بخشده است. در این میان کار دقیق کریستوفر بلاووِلت مدیر فیلمبرداری فیلم نیز بسیار برجسته است. او که پیشتر با فضای بصری خاص آثار کلی رایکارد بارها توانایی منحصر به فرد خود را در ساخت یک فضای بصری متفاوت و تألیفی و حتی به لحاظ رنگ و نور نزدیک به «می دسامبر» نمایان ساخته بود، اینجا نیز با تصاویری کدر، نورهای تند گاه به گاهی، قابهایی مؤکد و نشاندار شده حتی گاه معوج اما موزون و جذاب و حرکات نرم و افشاگر دوربین فضای رازآمیز فیلمنامه را به تجربهای از نظر تصویری یگانه و به شدت هدایت کننده بدل کرده، به نوعی که گوهر فیلمنامه در ساختار تصویری فیلم نمودی تمام عیار و هنرمندانه یافته است.
نوشته «می دسامبر»؛ گمشده در دیگری اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.