«اتاق معلمان»؛ چیزی که میآید در شمایل کودکی بر تخت که حمل میشود
مجله نماوا، شهرام اشرف ابیانه
«اتاق معلمان»، البته که فقط داستان یک مدرسه نیست، و به کلیت یک جامعهی فرضی نظر دارد. جامعهای که آدمها در آن سریع قضاوت میشوند. مورد بازرسی و تفتیش قرار میگیرند. در مدرسهی محل وقوع داستان، یک سری دزدیهایی انجام شده، و معلمان به دانشآموزان مشکوکاند. تا آنجا که مدیر را همراه کادر حفاظتی مدرسه، داخل کلاس معلمِ جوان شخصیت اصلی داستان، کارلا، میکنند تا کیفهای دانشآموزان پسر را وارسی کنند. کارلا، با این کار مخالف است، و به دانشآموزان میگوید میتواند به این بازی تن ندهند، اما خودش در صحنهی بعد مخفیانه با لپتاپش از دزدی فرضی که از لباسش پول کِش میرود فیلم میگیرد، و بدتر از همه زنی را که لباسی همرنگِ دزدِ فیلم درون لپتاپ است، را متهم به سرقت میکند.
این همهی داستان نیست. کارلا، شخصیت ایدآلگرای قصه، که بیشترین همراهی را با بچههای کلاسش دارد، و بهخاطر همین مسأله هم از سوی همکارانش متهم به خیانت میشود، بیشتر از هر کسی مورد حمله و آسیب و اتهام قرار میگیرد. در این مکانِ پرتنش اجتماعی، که قواعد زندگی جمعی همراه آموزشهای معمول یاد داده میشود، کسی که همچون کارلا قواعد بازی را به هم بزند بیش از هر کسی مورد حمله قرار میگیرد. نظمی که کارلا در سر دارد، با این جامعهی آرمانی سازگاری ندارد.
کارلا، خیلی زود خود را در میانهی بازی معماواری میبیند، که هر اتفاقی او را به پیچ حادثهی دیگری پرتاب میکند. او، به بازیگری میماند که وارد این صحنهی نمایشی در حال اجرا شده، و نظم این مکان را بهم ریخته، و هر چیزی را علیه خود میبیند. یکی از صحنههای درخشان فیلم، سکانس جلسه با اولیاء دانش آموزان است. جلسه کم کم به تنش کشیده میشود. با ورود زنی از کارکنان که پسرش در کلاس کارلا است، و کارلا او را متهم به دزدی کرده، این التهاب اوج میگیرد. فضای جلسه ناگهان از کنترل خارج میشود. آنقدر که کارلا، هراسیده کلاس را ترک میکند، و به سرویس بهداشتی مدرسه میرود تا حملهی پانیکی را که بهش دست داده کنترل کند.
چیزی که فیلم را دیدنی کرده، بحثهای کلی در مورد تشبیه مدرسه به جامعه نیست. شیوهی اجرا و پرداخت ایدهی محوری فیلم، و نحوهی چیدمان این پازل معمایی پرتعلیق است، که فیلم را این طور نفسگیر کرده. اتاق معلمان، فیلم مکانها و اشیاء است. اتاقها، راهروها، کلاسها، میزی که کارمندهای مدرسه و معلمها پشتش مینشینند، نحوهی قرارگیری اثاثیهی راهروها، نوری که از پنجرههای سرتاسری صحنهی وقوع داستان را روشن کرده، همه جزء عناصر نشانهگذاری شدهی فیلماند. برای همین است که صحنهی پایانی، نماهایی از اتاقهای خالی مدرسه، این اندازه گویا تمامی داستانی که در این مکانها رخ داده، را به شیوهای انتزاعی و بدون کمترین دیالوگی نشانهگذاری میکند. شخصیت اصلی فیلم، در واقع خود ساختمان مدرسه است. آدمها تنها در آن می لولند. این مکان قصه است که جهتگیری داستان را مشخص میکند. ساختمان مدرسه، همچون یک سِنِ نمایش، به نظر میرسد. ساکنان داخلش بازیگران صحنهی این نمایش در حال اجراند.
این را در صحنهی رویاگونهای در فیلم میبینیم. کارلا، که زنی با لباس سفید گلدار را مسئول دزدی مدرسه تشخیص داده. در راهروی اصلی مدرسه، پسران و دخترانی بیشماری را با این لباس میبیند، و میفهمد در قضاوتش چه اندازه اشتباه کرده است. آدمها/بازیگران، با لباس همشکل سفید گلدار، همچون بازیگرانی که روی سِن نمایش رژه میروند، با حرکاتی پرشتاب و نمایشی از جلویش رد میشوند.
این تنها صحنهی وهمگونهی فیلم است که آشکارا کارکرد نمادین دارد. باقی فیلم بافتِ رئال خود را حفظ میکند. جز البته نمای پایانی، جایی که دو پلیس پسر بچهی معترض فیلم را در همراهی موسیقی پرشور و حماسی فردریک مندلستون (اورتور – رویای یک شب نیمه تابستان، اُپُوس شماره ۲۱) روی صندلی کلاس مدرسه همچون شاهی حمل میکنند. انگار همهی فیلم، دوبارهخوانی این اُورتور حماسی باشد.
گویی این داستان به تخت نشستن پادشاهی باشد. داستان تفویض قدرت از نسلی به نسل دیگر. در ابتدا آشفتگی است و بینظمی، که دزدیهای ابتدای فیلم نشان آنست، و بعد نظم نوینی که میآید. بیصدا در شکل کودکی بر تخت که حمل میشود. این پیروزی آرمانگرایی است بر آنچه واقعیت میخوانند، و فیلم نشان میدهد واقعیت مورد اشاره چه اندازه از دایرهی منطق دور افتاده. این فروپاشی چیزی است که نظم ابدی تصور میشد و واگذاری کنترل امور به چیزی که پیش از این خیالی و آرمانی میخواندند.
جالب آنکه خود فیلم هم هچون نمایشنامهی شکسپیر، شلوغ و پر از پیرنگهای فرعی و داستانهای تو در تو است. در نمایشنامهی شکسپیر هم هیچ چیز سرجای خودش نیست، و شخصیتها در فضایی وهمگونه و پر از سوءظن دست و پا میزنند. انگار آدمها درون جعبهای گیرافتاده باشند و برای بیرون آمدن دست و پا بزنند.
کارلا در «اتاق معلمان»، بیش از هر شخصیت دیگری، این فضای تنگ و بسته را حس میکند. تکلیف بچههای مدرسه با خود مشخص است. آنها نظم بزرگسالانهای را که برایشان وضع شده نمیپذیرند. حضور بچهها در همه جا پیدا است. در جلسه مدیر با معلمان برای تعیین تکلیف اسکار، دانشآموز خاطی، بچهها هم هستند. بچهها در بولتن مدرسه به داستان کارلا و اتهامش به مادر یکی از بچهها ابعاد دیگری میدهند، که مدیر مدرسه را میدارد توزیع بولتن را ممنوع اعلام کند. در جای جای فیلم، بچههای کلاس کارلا، او را مورد پرسش قرار میدهند، و کارلا در جواب دادن به آنها دستپاچه و مضطرب عمل میکند.
مکعب روبیکی که کارلا به اُسکار، دانشآموز باهوش و کمحرف کلاس میدهد، خط رابط میان این ایدآلگرایی و واقعیتی است که در فضای مدرسه در حال زورآزمایی با هماند. کارلایِ آرمانگرا، بخاطر واقعیتی تحمیلی در فضای مدرسه، جریان دزدیهایی که منشأ آن هیچوقت مشخص نمیشود، دچار تردید میشود. این تردید او را به مخمصهای میکشاند، که خود واقعیاش را در جریان آن برای لحظاتی گم میکند. کار به آنجا میکشد که بچههای کلاس او را بابت این تردید، و اینکه سر موضع خود نایستاده مورد حمله قرار میدهند.
از این لحظه جریان وقایع و فضاسازی فیلم به سوی یک فیلم معمایی، به سمتِ تلفیقی از واقعیت و رویا کشانده میشود. نمای درخشانی در فیلم است که جابجایی واقعیت و رویا را با صراحت بیشتری نمایش میدهد. کارلا، از پنجرهی کلاس بچهها را در حیاط مدرسه میبیند که مرموز و معماوار انگار برای گفتن چیزی به هم نزدیک میشوند. دوربین از پشت شیشهی کلاس، و از منظر کارلا، روی این صحنه زوم میکند.
چیزی سرجای خودش نیست و کارلا شبیه قربانی های فیلمهای جنایی و ترسناک میشود که سیر وقایع از دستش خارج شده. در این صحنه هر چیزی حالت تهدیدآمیزی پیدا میکند. گویی کارلا در مراسم آئینی مخفی گیر افتاده. سیر رویدادها از دست او خارج شده و همه چیز حالت تهدیدآمیز پیدا کرده.
با پیش رفتن فیلم، جریانِ وقایع هر چه بیشتر بسوی این درهمریختگی واقعیت و خیال کشانده میشود. این در حالتی است که فیلم شکل و شمایل واقعگرایانهی خود را در عین حال حفظ کرده. رویای کارلا در راهری مدرسه و دیدن افرادی با پیراهنهای همگون، یکی از نمونههای این بازی خیالی/ واقعی است. کارلا باید تصمیم بگیرد که میخواهد با این مکعب روبیکی که جلوی رویش قرار گرفته چه کند.
مکعب روبیکی که کارلا به اسکار، دانشآموزی که مادرش به دزدی متهم شده، میدهد قرار است گرهی این بازی را باز کند. جالب آنکه گرهی داستان، به سیاق داستانهای کلاسیک روایی، نه توسط شخصیت اصلی، کارلا، که بهوسیلهی اسکار، دانشآموز شاکی که با وجود تعلیق از مدرسه به کلاس برگشته باز میشود. اسکار، مکعب روبیک کارلا را از کیفش درمیآورد، و خانههای آن را سریع و حین نگاه به کارلا کنار هم میچیند.
این شاید تنها درس مهمی باشد که کارلا به شاگردش، در این جامعهی کوچک آرمانی، یاد داده باشد. در این صحنه، جای معلم و شاگرد عوض میشود. کارلا خیره به اسکار، عزم او را در چیدن خانههای مکعب روبیک میبیند. روشن است که از این پس تکلیف کارلا با خود و آرمانگراییاش مشخص است. صحنهی پایانی، بر دوش بردن اسکار توسط پلیسها، پیروی همان آرمانگرایی است که کارلا آن همه سعی در حفظ آن در فضای مدرسه داشت.
نوشته «اتاق معلمان»؛ چیزی که میآید در شمایل کودکی بر تخت که حمل میشود اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.