رقابت علم و ثروت / «پروفسور کم حافظه»؛ یک کمدی پرهیجان
مجله نماوا، علی اصغر کشانی
«پروفسور کم حافظه» از جذابترین محصولات والت دیزنی و از نقاط طلایی کارنامه رابرت استیونسن است که علاقهمندان سینما سالهاست با فیلمهای «مری پاپینز»، «جین ایر» و «اتومبیل دلربا»ی او کلی لذت بردهاند. این خاطرهانگیزترین کمدی-فانتزی اوایل دهه ۱۹۶۰ به عنوان یکی از ویژهترین آثار این ژانر پر هیجان، یک اثر فوقالعاده جذاب با جلوههای ویژه حیرتانگیز (در زمان خودش) و خطابههای اجتماعی-سیاسی پر آب و تابِ ممهور به مهر «علم بهتره یا ثروت»، به عنوان معروفترین گزینگویه قرن بیستم است. استیونسن در این اثر بلند داستانیاش با طنزی ملیح و دلچسب وارد زندگی پروفسور نابغهای میشود که خود را بیش از حد غرق اثبات تئوریها و پروژهها، آزمایشگاه و دانشگاه و محاسبه و فرضیه کرده است. کسی که پیشرفتهای علمی، فاصله گرفتن از جهل، حرکت به جلو، ساختن دنیای جدید و افتادن در مسیری رو به جلو، فرصت پرداختن به زندگی شخصی و خصوصی را از او گرفته است. این مهمترین و اصلیترین چالش «پروفسور کم حافظه» و یک معرفی سمبولیک خوب از میانه قرن بیستم و تمدنی است که پس از جنگ جهانی دوم قرار است دنیا را به سمت پیشرفت، فناوری و موفقیت ببرد؛ دنیایی که شتاب به سوی نوگرایی، فرصت بازگشت به عقب، پرداختن به حاشیهها و توقف و ایستایی را ندارد. پروفسور «نِد برینارد» قرار است نماینده معرفی چنین جهانی باشد، مرد مصمم و با پشتکاری که برای اثبات ایدهاش، شبانهروز کار میکند و تا به هدفش نرسد دست از تلاش برنمیدارد. مخترعی که تنگناهای گوناگون (نامزدش در حال ترک اوست، اثباتِ آزمایشهایش بلاتکلیف و بدخواهان در پی صدمه زدن به یافتههایشاند)، نمیتواند اراده مصمم، قدرت پولادین، اخلاق تحولخواه، روحیه سمج و منش باپشتکار او را متزلزل کند.
این پلن همان پلن مشهور آدم ساده دل روراستی است که در عین دست و چلفتی و یک لاقبایی (صاحب اتومبیل فورد کهنه عتیقه، به قول پلیس آنتیک) با مقدار زیادی انگیزه، شانس و اعتماد به نفس، همه موانع را پشت سر میگذارد.
خطوط فرعی جذاب روایت، مثل مسابقه پرهیجان بسکتبال میان دو تیم دانشجویی (مدفیلد و روتلند)، بدقولی چندباره داماد سر به هوا برای حضور در مراسم عقد، شیطنتها و دغلکاریهای یک ثروتمند مغرور، تصادفهای مشابه مزاحمان با اتومبیل پلیس و کشمکش میان اضلاع مثلث عشقی (بتسی، پروفسور، شرلین)، بیش از هر چیز در پی کمک به نمایان شدن تواناییهای پرفسور است.
اما آنچه بیش از هر چیز در این اثر نشاطآور خودنمایی میکند، طرح فرضیه «علم بهتر است یا ثروت» (سوال شایع از سالهای دور) است؛ چیزی که برای اثبات آن در داستان، با قرار دادن دو قطب متعارض (هاگ و پرفسور) در مقابل هم، پس از کلی پیچ و خم و کشمکش، در نهایت موضع و جایگاه فیلم با پیروزی «علم» (پارادایم اساسی آمریکا شدنِ آمریکا) به پایان میرسد. این پدیده شگفتانگیز که با ایدههای عامالمنفعهاش، هم ثروت را به زانو در میآورد، هم قدرت را مطیع خود میسازد و هم بر بَدسرشتی پیروز میشود؛ الهمان شگفتآوری که با اصالت دادن به دانش و عقل، سنجه خود را محک تجربه و پایگاه خود را دانشگاه معرفی میکند، پدیده قابل اتکایی که بها دادن به آن سبب پیشرفت، ترقی و تکامل یک کشور (علم منجر به ثروت میشود) و فاصله گرفتن از آن، سقوط، عقبگرد و پَسروی است. در تضاد با همین مسیر است که هاگ با پشتوانه ثروتِ خود و در ازای وامهایی که به موسسات پژوهشی داده، قصدِ دست درازی، عبور از قانون، فساد، زیادهخواهی و پیادهسازی افکار شیادانه را دارد. او حتی نسبت به فکرِ پسر جوانش (او برای تصاحب خودرو پروفسور ایده جابجایی آن را میدهد) ابراز رضایت و امیدواری میکند. در حقیقت هاگ نه با نگاه ملی (چیزی که لااقل کاخ سفید به دنبال آن است) که برخلاف نگاه پرفسور، همه گامهایش را تنها و تنها با حفظ منافع شخصی برمیدارد.
در مقابل، تصویری که از پروفسور معرفی میشود با آن ظاهرِ بینظم (لباس کار زیر کت شلوار زمان اولین دیدار با بتسی، کلاه درب و داغون، آزمایشگاه به هم ریخته و ابوطیارهِ تولیدِ اوایلِ قرن، با آن بوق مسخرهاش)، تصویرِ آدمِ باهوشِ نکتهسنجِ (جابهجایی به موقع و سر بزنگاه کفش بسکتبالیستها)، سختکوش (کار شبانهروزی هدفمند و یک تنه)، معترض (خطاب به بتسی: چرا دستمزدی که به بازیکنان میدن از معلم بیشتره)، زیرک (به دست آوردن دوباره ماشین با نقشههایی که در گاراژ علیه نگهبانان میکشد)، شجاع (بلاهایی که با اتومبیلش سر شرلینِ فرصتطلب و با پوشیدن کفش سَرِ هاگِ طماع میآورد) و عاشقپیشهای (بالاخره با همه اوج و فرودها بتسی را به چنگ میآورد) است که با همه تلاشها، گاهی بدشانسی (آزمایش ناموفق و افتضاح اولیه جلوی نمایندگان دولت، عدم توانایی در اثبات اولیه موفقیتش به بتسی) هم سراغش میآید.
با همه اینها، شخصیتهای فرعی ماجرا هم مانند خودِ پروفسور جذاب، طناز، بانمک (مستخدمِ پرفسور، هاگ، شرلین، مربی بسکتبال، پلیسها، وزرا، اعضای کاخ سفید، مردم عادی) و البته موقعیتها هم همگی شاخص (موقعیتهایی با معانی فراتر از ظاهرشان: بُرد تیم منسفیلد نشانه پیروزی قاطع علم بر ثروت، عشق بر فرصتطلبی و افتاده بر فرادست) و پر از لحظههای خنده دار (تصادف اتومبیل پلیس در یک موقعیت مشابه با پاشیده شدن قهوه بر لباس: گرفتن تست اعتیاد به مشروب از شرلین و گرفتن مچ هاگ با طرح ماجرایِ توقیف وسط تابستان یخچال) است. جالب اینکه پایان هر دو موقعیت هم با سر رسیدن او (نمیدونستم روتلندیها اینقدر کم ظرفیتاند) و به نفع پروفسور تمام میشود (جذابیت این فیلم بدوندوبلههای شاهکارش، هیچ است).
و از میان همه موقعیتها (شوخی بامزه با نمایندگان قدرت، قایم شدن با ماشین پشت ابرها، حضور مضحک سه نفره وزرا برای دیدن کشف پروفسور، پاسکاری تلفنی پرفسور در کاخ سفید، نقشه چاپ ۱۹۱۷ در داشبورد اتومبیل زمان پیدا کردن بنای یادبود جفرسون و…) دیدن و شنیدن وضعیت تحقیرآمیزی که برای هاگِ سرمایهدار اما طماع که با جمع شدن مردم برای دیدن جهش او به سمت آسمان و اظهارنظرهای بامزهشان پیش آمده خالی از لطف نیست.
و در نهایت این جمله پروفسور به سگ باوفایش چارلی در آسمان (وقتی آماده انتقام از رفتارهای شرلین است) که گویی چکیده شناخت ما از این شخصیتِ ناآرام، قوی، افسارگسیخته است و البته درکی دقیق از اهداف فیلم را هم مقابل ما قرار میدهد: « چارلی! تو تاحالا فکر میکردی صاحبت، یه استاد عاقل و مهربون و سربه راهیه؟ ولی حالا میبینی که … من مرد بیقراریام و از مردهای بیقرار هم کارهای عجیبی سر میزنه!»
تماشای این فیلم در نماوا
نوشته رقابت علم و ثروت / «پروفسور کم حافظه»؛ یک کمدی پرهیجان اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.