«هرگز روی برنگردان»؛ گرهارد ریشتر و نگاهی به نبرد ایدهها در اروپای قرن بیستم
مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
فلوریان هنکل فون دونرسمارک کارگردان آلمانی پس از موفقیت فراوان فیلم برنده اسکار «زندگی دیگران» (۲۰۰۶) درمورد مأموران اشتازی که زندگی مردم در برلین شرقی را زیر نظر دارند، به یکی از چهرههای محبوب دنیای سینما در سطح بینالمللی تبدیل شد، بهطوریکه در ۲۰۱۰، فیلم پرهزینه «توریست» را در هالیوود ساخت، یک تریلر عاشقانه سبک با بازی آنجلینا جولی و جانی دپ که در گیشه خوب موفق عمل کرد، اما منتقدان سینما بهشدت به آن تاختند.
فون دونرسمارک چند سال بعد در مصاحبهای گفت: «اگر شما منتقد فیلم باشید، وقتی به رستوران میروید و هوس استیک کردهاید، حتی اگر بهترین تیرامیسوی دنیا را جلوی شما بگذارند، احتمالاً میگویید، “من این را سفارش ندادم.” اما من که از شما سفارش نگرفته بودم.»
بااینحال او با فیلم بعدی خود، «هرگز روی برنگردان» (Never Look Away) که اولین بار در دنیا در ۲۰۱۸ در بخش مسابقه بینالملل هفتاد و پنجمین جشنواره فیلم ونیز به نمایش درآمد، به حال و هوای «زندگی دیگران» نزدیک شد.
فیلم سه دهه از تاریخ آلمان را در برمیگیرد و با الهام از زندگی گرهارد ریشتر هنرمند تجسمی آلمانی ساخته شد. «هرگز روی برنگردان» زندگی کورت بارنرت هنرمند جوان آلمانی (با بازی تام شیلینگ در نقش کورتِ بزرگسال) را دنبال میکند. او در درسدن دوران حکومت نازیها بزرگ میشود، در سالهای پس از جنگ جهانی دوم در رژیم کمونیستی آلمان شرقی که طرفدار رئالیسم سوسیالیستی بود، به بلوغ میرسد، و سرانجام پس از فرار به آلمان غربی، صدای هنری خود را در دوسلدورف دهه ۱۹۶۰ پیدا میکند و به یک هنرمند پیشرو در جامعه هنری و جنبش فلوکسوس تبدیل میشود.
پائولا بیر، سباستین کخ و زاسکیا روزندال، از دیگر بازیگران درام تاریخی ۱۸۸ دقیقهای «هرگز روی برنگردان» هستند که در نود و یکمین دوره جوایز اسکار در دو بخش بهترین فیلم خارجیزبان و بهترین فیلمبرداری (کیلب دشانل) نامزد اسکار شد. «هرگز روی برنگردان» بعد از «زیردریایی» (۱۹۸۱) ولفگانگ پترسن دومین فیلم آلمانیزبان ساخته یک کارگردان آلمانی بود که در تاریخ جوایز آکادمی علوم و هنرهای سینمایی در بیش از یک رشته نامزد اسکار شد.
فون دونرسمارک ۴۸ ساله در این فیلم مانند «زندگی دیگران»، سرگرمی را با نگاهی به نبرد ایدهها و فلسفههای حاکم بر اروپا در بیشتر سالهای قرن بیستم ترکیب میکند.
او در این گفتوگو درمورد رابطه خود با هنر، تأثیر فیلمسازی الیا کازان بر آثارش، و ارتباطات بین کورت بارنرت و گرهارد ریشتر، همتای او در زندگی واقعی که حالا ۸۹ ساله است، صحبت کرد.
چه چیزی در زندگی گرهارد ریشتر برای شما را الهامبخش بود که «هرگز روی برنگردان» را ساختید؟
من به دنبال ساخت فیلمی درباره خلاقیت انسانی بودم. همیشه سعی میکنم یک راه مثبت برای نگاه به زندگی و همه اتفاقات وحشتناکی که برای همه ما رخ میدهد، پیدا کنم. فکر میکنم هنر میتواند در این چالش به ما کمک کند. یکی از دلایلی که ما هنر را خیلی لذتبخش میدانیم – چه یک فیلم عالی باشد یا یک نقاشی عالی – این است که به ما نشان میدهد زندگی ارزش زیستن را دارد. آن آهنگها درمورد رنج و دلشکستگی – چرا هنوز واقعاً دوست داریم آنها را بشنویم؟
در ابتدا به دنبال راهی بودم که این موضوع را از طریق اپرا بیان کنم. ایده یک آهنگساز را داشتم که تمام زندگیاش وحشتناک است: مملو از دلشکستگی، طرد شدن، مشکلات مالی، و همه اینها. و بعد او به خانه میرود و همه اینها را به تکخوانیهای زیبا تبدیل میکند، و این داستان روی صحنه بزرگ و به زیبایی یک اپرا روایت میشود. فکر کردم کنار هم گذاشتن آن بسیار جالب خواهد بود، اما داستانی پیدا نکردم.
بعد یک عنصر از زندگی گرهارد ریشتر پیدا کردم. او زندگی واقعاً سختی داشت. تراژدی کشته شدن خالهاش، ماریانه به دست نازیها بود، و ریشتر در ۱۹۶۵ از روی عکسی از این زن که در چهارده سالگی، گرهارد چهار ماهه را روی پای خود گذاشته، نقاشی زیبایی کشید. اما در اوایل دهه ۲۰۰۰ با تحقیقات یورگن شرایبر، خبرنگار تحقیقی معلوم شد پدرِ زنی که ریشتر درنهایت با او ازدواج کرد، یکی از عاملان برنامهی بهاصطلاح اتانازی نازیها بود. فکر کردم این یک نقطه شروع جالب برای یک فیلم است: پیوند دادن تراژدی دوران جوانی و کودکی او – از دست دادن خالهاش و تجربه ویران شدن شهر خود – با آینده مثبت او، مثلاً پیدا کردن زنی که دوستش دارد. فکر میکردم میتوانم داستانی بنویسم و این مسائل را بررسی کنم.
جایی گفتید تحت تأثیر الیا کازان کارگردان بودید.
من زندگینامه او را حدود پنج بار خواندم، چون فکر میکنم بهترین کتاب درباره فیلمسازی است. حتی مدتی درمورد تبدیل آن به یک فیلم یا سریال فکر میکردم، چون به لحاظ روایت زندگی او بسیار غنی است. کازان در این کتاب درمورد همکاری خود با نوابغ هنری مانند مارلون براندو، آرتور میلر و تنسی ویلیامز صحبت میکند. او میگوید که احساس میکند استعداد هنری آنها دَلَمهای بر زخمهایی است که زندگی به آنها وارد کرده است. فکر میکنم این یک قیاس زیبا است چون میتوانید آن را تا حد زیادی گسترش دهید. اگر زخم هنوز باز است، نمیتوانید هنر خلق کنید. اگر یک زخم بزرگ دلمه ببندد، میتوانید هنر عالی خلق کنید. و اگر زخم به دلیل ضربههای عاطفی شدید، دوباره باز شود، دیگر نمیتوانید هنر خلق کنید.
فکر میکنم اگر به زندگی درست نگاه کنیم، در هر لحظه میتوانیم از هر چه برای ما اتفاق افتاده است – چه مثبت و چه منفی – استفاده کنیم تا در آن لحظه بهترینِ خود باشیم، و در هنر که بهویژه قابل مشاهده است. بنابراین، فکر کردم جالب است که بهعنوان یک موضوع، روی یک هنرمند تمرکز کنم که بمباران شهر خود و مرگ خیلی از دوستان را تجربه کرد، و با نقاشیهای زیبا از بمبافکنها و خاله مقتول خود که در یک عکس زیبا او را در آغوش گرفت، از آن ضربههای عاطفی فراتر رفت. این شگفتانگیز است. فکر میکنم با هر ضربه عاطفی که ما تجربه میکنیم این امکان را داریم که تصمیم بگیریم کنار بکشیم و از هم بپاشیم، یا تصمیم بگیریم بر آن غلبه کنیم و چیزی از آن بسازیم.
خاله کورت، او را در کودکی به نمایشگاه «هنر منحط» میبرد که نازیها برپا کردهاند. فکر کردید بازآفرینی آثار هنری از بین رفته، مهم است؟
آن نقاشیها امروز فقط در قالب عکسهای سیاه و سفید کوچک در دسترس هستند، بنابراین فکر کردم اگر از آرشیو هنرمندان استفاده کنیم، و برای بازآفرینی آن نقاشیها دقیقاً به همان شکلی که بودند، یا نزدیک به آنچه تصور میکنیم بودند، پول خرج کنیم، به یک جور پیروزی دست پیدا کردهایم، انگار که نازیها آنها را واقعاً نابود نکردند.
این درست است که شما از کودکی به هنر علاقه داشتید؟
اولین نمایشگاه هنری که در برلین رفتم، در خاطرم هست. من تا هشت سالگی در نیویورک زندگی کردم. پدرم یکی از مدیران اجرایی شرکت هواپیمایی لوفتهانزا بود. ما درواقع جزو اولین افرادی بودیم که در جزیره روزولت زندگی میکردیم. وقتی به برلین نقل مکان کردیم، مادرم، من و برادرم را به یک نمایشگاه هنری معاصر با نام «زایتگایست» برد. در آنجا آثار هنری از سراسر جهان نمایش داده میشدند، اما بیشتر کارها از آمریکا و آلمان بودند. تا آن موقع واقعاً در معرض هنر معاصر قرار نگرفته بودم، بنابراین مثلاً دیدن آن توده عظیم خاک رس که یوزف بویس جلوی در ورودی کار کرده بود، بسیار تکاندهنده بود. آن هنر بود، و بهنوعی وحشیانه بود. سال ۱۹۸۲ بود، و آسیبهای قابل توجه از دوران جنگ هنوز در ساختمان محل برگزاری نمایشگاه دیده میشد، و دیوار برلین درست در کنار آن بود – و واقعاً جالب بود که ببینید آثار هنرمندان آلمانی در کنار هنرمندان آمریکایی مانند اندی وارهول و فرانک استلا نشان داده میشود. نمیگویم که همه آثار هنری آنجا را دوست داشتم، اما به آن کارها فکر کردم و شگفتزده شدم. فکر میکنم بخش زیادی از هنر مدرن درمورد تغییر دیدگاه شما نسبت به یک چیز است. بهنوعی فکر میکنم امروز یک اثر هنری تقریباً اینطور تعریف میشود. آیا نگاه شما به جهان را کمی تغییر میدهد؟ این کاری است که برای من انجام داد.
آگاهانه انتخاب کردهاید که نشان دهید زندگی مردم عادی چگونه در ایدئولوژیهای قطبی زمان خود گیر میافتد؟
فکر کردم یک روش جالب، بررسی این مسئله از طریق هنر است. نازیها درمورد این که میخواستند هنرشان چگونه باشد، نظر بسیار واضحی داشتند. بعد کمونیستها آمدند، که هدف آنها داشتن یک هنر کاملاً متفاوت بود. اما امروز که نگاه میکنیم، بعضی وقتها سخت است بین هنر کمونیستی و هنر نازی تفاوت قائل شویم، چون این دو بسیار به هم شباهت دارند. فکر میکنم اگر هر حکومتی درباره چگونه بودن هنر تصوری داشته باشد، هنر در آنجا از قبل از دست رفته است. فکر کردم جالب است هنرمندی را نشان بدهم که نازیها و کمونیستها سعی کردند او را شکل دهند، و حالا او در غرب است و میتواند هر کاری که میخواهد انجام دهد. اما خلاص شدن از همه آن چیزها سخت است. بعد او به نتیجه میرسد که تنها راه برای پیدا کردن حقیقت خود این است که بسیار عمیق به درون نگاه کند و از درون به بیرون کار کند. همیشه داستانهایی را دوست دارم که در آن یک داستان شخصی صمیمی در پیشزمینه دارید، و باقی چیزها در پسزمینه در سطح سیاسی منعکس میشود. فکر میکنم آلمان در چنین موقعیتی قرار گرفت. ما با کشوری روبرو هستیم که چنین وحشتهای غیرقابل تصوری ایجاد کرد و حالا باید بهنوعی خود را از نو تعریف کند تا واقعاً و کاملاً تغییر کند.
همانطور که عاملان اشتازی در فیلم «زندگی دیگران» پس از فروپاشی دیوار برلین، در جامعه ناپدید میشوند، پزشک اساس نازی در «هرگز روی برنگردان» در رژیمهای سیاسی بعدی جان سالم به درمیبرد.
بله. پدر همسر گرهارد ریشتر در ۱۹۸۸ در نود و چند سالگی درگذشت. او یک پزشک بسیار محترم بود که هرگز محاکمه نشد. متأسفانه این یک حقیقت تاریخی غمانگیز است. خیلی از آدمها برای جنایات خود مجازات نمیشوند، اما اگر ما روی این مسئله تمرکز کنیم، دیوانه میشویم. اگر بر دوستی و مدارا و عشق و حقیقت تمرکز کنیم، پاداش خود را میگیریم. اگر دشمنان ما بر سلطه، ثروت و قدرت و همه اینها تمرکز کنند، زندگی آنها بهنوعی بسیار فقیرانه خواهد بود. این یکی از چیزهایی است که باید خودمان را برای آن تربیت کنیم: طوری به جهان نگاه کنیم که از اینهمه بیعدالتی، خیلی ناامید و سرخورده و ناراحت نشویم.
درمورد این فیلم با ریشتر مشورت کردید؟
برای او نامه نوشتم و گفتم ایدهای برای یک فیلم دارم و دوست دارم از عناصر زندگی او استفاده کنم و اگر جزئیات بیشتری از او بگیرم به من کمک میکند. او استقبال کرد و هفتههای زیادی را با هم گذراندیم. خیلی با او صحبت کردم. به من اجازه داد ساعتهای بیشماری از مکالمات را ضبط کنم، و ما درباره جوانی و کودکی او در درسدن صحبت کردیم. فکر نمیکنم اگر قرار بود فیلمنامهای زندگینامهای بنویسم یا فیلمی زندگینامهای بسازم، همه کارهایی را که انجام داده بود به من میگفت. او میدانست من از زندگی او بهعنوان منبع الهام برای داستان خودم استفاده میکنم. خود او به همین شیوه کار میکرد. او نقاشی میکشید – مثل نقاشی ژاکلین کندی پسازآن که شوهرش کشته شد – و افکار و احساسات خود را در آن قرار میداد. او دقیقاً عکسها را ترجمه نمیکرد. من فیلمنامه را برای او خواندم تا بعد که فیلم را دید از هیچچیز شگفتزده نشود، اما او گفت ازنظر احساسی تمایلی به دیدن فیلم ندارد. کمی حس او را درک میکنم. اگر چیزی درباره زندگی من ساخته شود، احتمالاً خودم هم چنین احساسی خواهم داشت. یا از زندگی من خیلی دور است یا خیلی نزدیک است، و هر دو دردناک خواهد بود. بنابراین شاید این فیلم برای همه بهجز او ساخته شده باشد!
منبع: اسلنت مگزین (جرارد ریموند)
تماشای این فیلم در نماوا
نوشته «هرگز روی برنگردان»؛ گرهارد ریشتر و نگاهی به نبرد ایدهها در اروپای قرن بیستم اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.