«پسرانگی»، روایتی از ۱۲ سال زندگی یک پسر نوجوان / قافله عمر و گذر شتابان و دریغانگیزش
مجله نماوا، حسین آریانی
ریچارد لینکلیتر پیش از «پسرانگی»، در سه گانه مشهورش -«پیش از طلوع» (١٩٩۵)، «پیش از غروب» (٢٠٠۴) و «پیش از نیمه شب» (٢٠١٣)- با محوریت داستانی عاشقانه، ایده «گذر عمر» را به تصویر کشیده بود. در «پسرانگی» (٢٠١۴) اما، لینکلیتر ایده «گذر عمر» را به شکل رادیکالتری ادامه داد؛ و داستان پسربچه ای به نام مِیسون را از ٧ تا ١٩ سالگی، آن هم نه در یک تریلوژی که در قالب یک فیلم با مدت زمان بیش از دو ساعت روایت کرد. لینکلیتر در بازه زمانی ١٢ ساله، هر سال عوامل را برای فیلمبرداری، چند هفته گرد هم آورد؛ تا هر مرتبه به همراه الار کولترین (بازیگر نقش میسون) که یک سال بزرگتر شده بود، صحنههایی از «پسرانگی» را فیلمبرداری کند.
دلیل توفیقِ «پسرانگی» را مانند سهگانه پیشین لینکلیتر، نباید تنها محدود و منحصر به ایده «گذر عمر» بدانیم. لینکلیتر، هوشمندانه تنها به توصیف روزمرگی و نمایشِ گذشت زمان اکتفا نکرده؛ و حتی تعمدا پتانسیل بالقوه و فراوان زندگی میسون برای القاء و انتقال حس سکون و ملال را نادیده گرفته است. اما راز اصلی جذابیت «پسرانگی» را پیش از هر چیز، نه در ایده و مضمون آن، که در تبدیلِ خلاقانه و پُر ظرافت زندگی روزمره و کم اوج و فرود میسون به درامی جذاب و دیدنی، بایستی جستجو کرد. این از شگفتیهای «پسرانگی» است که از روزمرگی برایمان میگوید؛ اما نه تنها زندگی میسون را ساکن، یکنواخت و ملالآور نمییابیم؛ که شورِ زندگی را در بیشتر لحظات آن جاری و ملموس میبینیم.
شخصیت دلپذیر و سمپاتیک میسون از همان آغاز فیلم، مخاطب را با خود درگیر و همراه میکند. گویی میسون، ما را با خود به سفری در طول زمان و به گذشته میبرد. ما دوباره همراه با او کودک میشویم؛ و برخی از اولین برخوردهایمان را با پدیدههای پیرامون، و شور و اشتیاقمان هنگام روبرو شدن با تجربیات تازه و درک مفاهیم جدید را به یاد میآوریم. به همین دلیل مشاهده نخستین برخوردهای میسون با پدیدههای اطرافش برای مخاطب این قدر جذاب و دیدنی است. صحنههایی مثل دفن کردن لاشه پرنده (اولین رویارویی با مقوله مرگ)، تجربه اولین احساسات عاشقانه؛ و به دنبال آن اولین جدایی و شکست عاطفی، اولین جابهجایی محل زندگی، اولین عکاسی و… .
اولین رویارویی میسون با پدیدههای پیرامونش، به طور ضمنی و غیر مستقیم، مفهوم «گذر عمر» را هم به ذهن متبادر میکند؛ چرا که همانطور که اشاره شد، مخاطب را به لحظاتی در گذشته ارجاع میدهد؛ که خود، مشابه این تجربیاتِ تازه و اولیه را از سرگذرانده است.
ما در طول فیلم، لحظه به لحظه با بزرگ شدن و بالیدن میسون همقدم و همراه میشویم. تا اینکه در اواخر فیلم ناگهان به خود میآییم، و میسونی را در برابر خود مییابیم که انگار در چشم به هم زدنی از کودکی دبستانی به پسری جوان تبدیل شده است؛ به این ترتیب لینکلیتر به زیبایی به ما خاطرنشان میکند که حقیقتا کمتر پدیدهای در دنیا، مثل «بزرگ شدنِ بچهها» حق مطلب را در مورد ماهیت گذرا، از دست رفتنی و ناپایدار زمان ادا میکند؛ و البته غفلتا با چهره پدر (ایتن هاوک) و مادر (پاتریشا آركت) هم روبرو میشویم که تاثیرات گذر زمان در چین و چروکهای چهرهشان قابل ردیابی است.
لینکلیتر پیش و بیش از هر چیزی میخواهد مخاطب را همذاتپندارانه، در روایت زندگی میسون غرق کند؛ به همین علت استراتژی و هدف اصلی او هنگام ساخت «پسرانگی»، کارگردانی ساده، روان و به دور از جلوهگریهای مرسوم و حرکات خودنمایانه و زوایای عجیب و غریب دوربین و ارتباط بیتکلف و بیواسطه با مخاطب بوده است. خوشبختانه کوششهای لینکلیتر برای مواجهه و ارتباط مستقیم و بی حشو و زوائد با مخاطب موفقیتآمیز بوده است؛ و مخاطب در طول تماشای فیلم حضور دوربین را به کلی از یاد میبرد.
صحنهای که میسون وسایلش را جمع میکند و برای شروع یک زندگی جدید و مستقل، مهیای ترک خانه میشود، یکی از بهترین صحنههای فیلم است. در این صحنه تاثیرگذار وقتی که مادر به بهانه یکی از وسایل میسون خاطرهای را به یاد میآورد، ناگهان مفهوم تلخِ «گذر عمر» بر او، آوار میشود. انگار او در بزرگ و مستقل شدن میسون، پیش از هر چیزی تصویر پیر شدن خود را میبیند. مادر در جملاتی تاثیرگذار که بسیار خوب نوشته شده (با بازی زیبای پاتریشیا آرکت) از گذر شتابان و دریغانگیز عُمر گله و شِکوهِ میکند. این جملات درخشان همچون پتکی بر سرِ مخاطب فرود میآید؛ و تماشاگر را بیواسطه با مفهوم و ماهیت فانی و گریزپای زندگی و فرجام محزون و گریزناپذیر آن روبرو میکند.
«پسرانگی» پیش از هر چیزی به همه ما یادآوری میکند که چقدر وجودمان در برابر گذرِ شتابان و بیوقفه عمر، آسیبپذیر و شکننده است. فرق زیادی هم نمیکند که آدمی مسئولیتپذیر و دائما نگران مثل مادر باشیم یا مانند پدر بیخیال و پیوسته به دنبال لذت بردن از مواهب زندگی. نهایتا این چین و چروکها هستند که حرف اول و آخر را میزنند؛ و گذر زمان چنان قاطعیتی دارد که هر کسی را مقهور و مبهوت خود میکند.
تماشای این فیلم در نماوا
نوشته «پسرانگی»، روایتی از ۱۲ سال زندگی یک پسر نوجوان / قافله عمر و گذر شتابان و دریغانگیزش اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.