«توهمات گمشده»؛ هراس از آدمیزاد
مجله نماوا، زهرا مشتاق
آه ای انوره دو بالزاک لعنتی کمنظیر، ای پیشوای مکتب واقعگرایی اجتماعی، چگونه فقط با ۵۱ سال عمر، میان قرن ۱۸ و ۱۹ هنوز ردپایت تا اینجا تا سال ۲۰۲۳ هم کشیده شده است. باید با دیدن «توهمات گمشده» خیلی زود حدس زد که بر اساس کتاب آرزوهای برباد رفته است. نه، ممکن نیست مرده باشی. تو باید از آن گورستان زیبای پرلاشز برخاسته باشی و بر قلم زاویر جیا نولی و ایوز استاوریدس دوباره جاری شده باشی؛ برای خلق دوباره لوسین. شاعر جوان و ساده دل، یک روستایی اصیل، چشم و گوش بسته و پاک که در پی عشقی ناب که تماما در نگاههایی پرتمنا و محجوب خلاصه میشود، راهی پاریس میشود. پاریس ترسناک و اغواگر. بیگمان پاریس آن قرن این توانایی شیطانی را دارد که اصیلترین انسانهای پاک و کودک سرشت را تبدیل به هیولاهایی سرگردان میان راستی و دروغ کند. گویا پاریس، تبدیل به عنکبوت غول پیکری میشود که تارهای تنیده شده بیپایانش، در هر کجا و هر لحظه در انتظار شکار طعمهای است. طعمههایی که به جای خورده شدن، با نیشی نامرئی تبدیل به بدمنهایی پراکنده در شهر میشوند. انسانهایی استحاله شده در اعماق تاریک زشتی و لوسین تصویر تکتک آنهاست.
در «توهمات گمشده» میتوان از کسوت آدمیزادگان دچار هراس شد. انسان هایی در آمیخته با زندگی حیوانی که می توانند با قلم های پردار زیبا، مرکب های سیاه و کلمات آتشین یکدیگر را به معنی واقعی کلمه بدرند. درندگانی با لباس های فاخر، نوشیدنی های گران قیمت خود را به سلامتی تمام شیاطین سر می کشند و در مغزهای ترسناکشان برای یکدیگر، تراژدی خلق می کنند. آنها بویی از شرافت نبردهاند و در لبخندهایشان و میان دندانهای به هم قفل شدهشان، نیشهایی سمی پنهان است. این است تصویر پاریس در میانه سالهای ۱۸۲۰ تا ۱۸۵۰.
روزنامهها نه محلی برای انتشار اخبار راستین یا فزون بخشیدن به آگاهی مخاطبان خویش، که میدان جنگی سراسر شرارت، میان شر و شر است. طرف خیری وجود ندارد. گویا فرشتههای نشسته بر شانههای راست، به تمامی مردهاند و تنها شیاطین شانههای چپ زنده ماندهاند. و کلمات، فلاخنهای آتشین و زهرناکی است که به هر سمت پرتاب میشود. عدالت و انسانیت مرده است. شرافت به بهایی ارزان خرید و فروش میشود. هر سمت پول بیشتری باشد، سمت دیگر با هو کردن، پرتاب تخم مرغ و میوههای گندیده عزت و آبرویش حراج میشود و ناکسان نیز به آسانی مورد تحسین و تشویقهای دروغین قرار میگیرند. به پاریس و آدمهایش هیچ اعتبار و اعتمادی نیست. دروغ و خیانت، دنائت و پستی نشخوار روزانه آنهاست. بیهیچ شرمی یکدیگر را له میکنند و میدانند شیشه عمرشان حفظ و استمرار شر و بدی است. لوسین در چنین شرایطی خود را بالا میکشد. خوبی، بیحواس در درونش کشته میشود و مارها از شانههایش بیرون میخزند و زنی که زمانی پشتیبانش بوده و شعرهایش را میستوده، با اندوه و در سکوت نظارهگر شنایش بر فواره شهرت و قدرت است و غمگنانه شاهد فرود و سقوطش است. و لوسین دیگر حتا دستی برای دراز کردن به سمت آنهایی که میخواهند کمکش کنند، ندارد. او با شتاب در حال سقوطی دهشتناک است و در این پرتاب، تمام رشتههایش از هم میگسلد. و مرگ دختری که دوست میداشت، تیر خلاصی است بر پیکره نحیف و نزاری که زمانی سرکش و مست، چون اسبی وحشی و پر غرور بر زمین و زمان میتاخت. و در پایان، با همان دست های خالی و لباس مندرس که از روستا به شهر آمد، باز با همان دست ها و قلب و اندیشه تهی به روستا بازمیگردد؛ شاید که تنها برگشت بتواند او را با واقعیت آنچه زندگیاش نام نهادهاند؛ روبرو سازد.
تماشای «توهمات گمشده» در نماوا
نوشته «توهمات گمشده»؛ هراس از آدمیزاد اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.